حسن میرعابدینی: «نوشتن تاریخ ادبیات نوعی روایتگری است.»
کتاب چندجلدی «صد سال داستاننویسی ایران» مسلماً اثری ارزشمند و حاصل زحمات طولانیمدت نویسندهی آن حسن میرعابدینی است. اندیشهی نوشتن این کتاب چگونه شکل گرفت؟ نویسنده با چه دیدگاهی به بررسی آثار داستاننویسان ایرانی پرداخته است؟ فرق نگارش تاریخ ادبیات با نقد ادبی چیست؟ این پرسشها را با حسن میرعابدینی در میان گذاشتیم. آنچه در پی میخوانید پاسخ او به پرسشهای «وینش» است.
کتاب چندجلدی «صد سال داستاننویسی ایران» مسلماً اثری ارزشمند و حاصل زحمات طولانیمدت نویسندهی آن حسن میرعابدینی است. اندیشهی نوشتن این کتاب چگونه شکل گرفت؟ نویسنده با چه دیدگاهی به بررسی آثار داستاننویسان ایرانی پرداخته است؟ فرق نگارش تاریخ ادبیات با نقد ادبی چیست؟ این پرسشها را با حسن میرعابدینی در میان گذاشتیم. آنچه در پی میخوانید پاسخ او به پرسشهای «وینش» است.
کجایند تاریخهای ادبیِ ما از منظر نظریههای نو به نو؟
شاید در تعریف هدف کتاب و اینکه کتاب مرجع است یا کتاب نظری پیوسته، ابهامی وجود داشته است. نظر خودتان چی هست؟ موقع نوشتن کتاب چه نوع استفادهای از آن مورد نظرتان بوده است؟
صدسال داستاننویسی ایران سالهاست که در فضای فرهنگی ایران و بخشهای ایرانشناسیِ دانشگاههای جهان، به عنوان مرجع شناخته شده است. البته من آن را با هدف پدیدآوردن اثری مرجع ننوشتم، بلکه کوشیدم روایت خودم را از تاریخ داستاننویسی ایران ارائه دهم. میتوان فکر چیره بر این اثر و دیگر آثاری را که طی چند دهه نوشتهام، مانند تاریخ ادبیات داستانیِ ایران، «ضرورت تدوین تاریخ ادبیات معاصر» دانست.
بهگمانم صِرفِ پرداختن به وضعیت روز، بی توجه به داشتههای ادبی، ارتباط ما را بیش از پیش با سوابق تمدنیمان قطع میکند. در حالی که بهخصوص نسل جوان باید با جنبههای گوناگونِ اجتماعی- فرهنگیِ تاریخ معاصر آشنا باشد تا تجربهها منتقل شود. همچنان که والتر بنیامین در «قصهگو» متذکر شده است، یکی از کارهای عمدهی ادبیات داستانی، تأمل بر تجربهها و انتقال دادن آنهاست.
با درک ضرورتِ نگارش تاریخ ادبی- برای گذر از انقطاع، و انتقال تجربهها- بود که دانستم راهم این است. من باید کار خودم را میکردم. بقیهی فکرها با خواننده یا ناقدی است که کتاب را میخواند یا دربارهی آن مینویسد. شیوهی بهره بردن از کتاب را خوانندهی آن تعیین میکند. من باید راه میافتادم. و حالا بیش از سی سال است در راهم.
ببینید! نگارش تاریخ ادبیات داستانی نوعی روایتگری است. همانطور که نویسندهی داستان، طرحی درمیاندازد و با انتخاب شیوه همکناریِ حوادث و شخصیتها، جهان داستانیِ نومایهی خود را خلق میکند، مورخ ادبی هم با انتخاب واقعیتهای ادبی- تاریخیِ مورد نظر از میان انبوه وقایع، و ابداعِ شیوهای برای کنار هم قرار دادن آنها، روایت خود را از سیر ادبی به دست میدهد.
اگر تاریخ ادبیاتی را که من نوشتهام، محقق دیگری بنویسد، ممکن است به وجوهِ دیگری توجه کند. البته موضوع از چنان اهمیتی برخوردار است که آرزو میکنم از جنبههای گوناگون، به آن پرداخته شود. اما، بیش از سی سال پس از انتشار صدسال داستاننویسیِ ایران، کجایند تاریخهای ادبیِ ما از منظر نظریههای نو به نو؟ ظاهراً کار مشکلتر از این حرفها است…
#حسن-میرعابدینی (زاده ۱۳۳۲) نویسنده، استاد دانشگاه، پژوهشگر و منتقد ادبی معاصر ایران است. او از ۱۳۸۲ تا ۱۳۸۵ در دانشگاه زنجان و در ۱۳۹۲ در مؤسسه آموزش عالی حافظ شیراز ادبیات معاصر تدریس کردهاست.» این اطلاعاتی است که در ویکیپدیا دربارهی شما آمده و در جاهای دیگر تکرار شده است. اندک و ناروشن. شما چطور منتقد ادبی شدید؟ پیشینهتان در نقد ادبی چه بود و بخصوص چطور روی ادبیات داستانی متمرکز شدید و شدید شاخصترین مورخ این حوزه از ادبیات معاصر ما؟
من روزنامهنگاری خواندهام که از شاخههای علوم اجتماعی است. تمایلم هم به روزنامهنگاریِ فرهنگی- ادبی بود. در دانشکده درسی دو واحدی داشتیم به نام «ادبیات معاصر» و برای این درس باید کتاب دو جلدی از صبا تا نیما را میخواندیم. در کنارش جزوههای دیگری هم بود. یک دوره دکتر شفیعی کدکنی آمد و تحلیلی از شعر معاصر ارائه داد یا هوشنگ گلشیری درباره داستاننویسی صحبت کرد.
کتاب مرحوم آرینپور جرقه را زد. آرینپور تا آستانهی دورهی مدرن جلو آمده است. کتابش در شعر با نیما تمام میشود و در داستان با جمالزاده. من که از سالهای نوجوانی خوانندهی پروپاقرصِ ادبیات ایرانی بودم، خواستم از جایی که آرینپور کار خود را پایان داده، آغاز کنم. نخستین تجربهها را به عنوان تحقیق دانشجویی انجام دادم و بهتدریج برای پژوهشی چندساله آماده شدم. نخست، فرهنگ داستاننویسان ایران را بر اساس کتابشناسیها تنظیم کردم. و براساس آن، کار منظم روی آثار داستانی را در کتابخانههای مختلف ادامه دادم.
کار تحقیق و نگارشِ دورهی چهارجلدی صدسال داستاننویسی ایران بیست سالی طول کشید. بخشی از این کار حاصل علاقه دیرینه و شخصیام به ادبیات بود. احساس میکردم داستاننویسیِ ایران از نظر کمّی و کیفی به مرحلهای رسیده است که بررسی جامعی از آن صورت گیرد و چند و چونِ آن شناسانده شود. بخشی هم حاصل این درک بود که، در سالهای پس از انقلاب، تألیف آثار تحقیقی برای بازنماییِ زمینههای پیدایش و تکوین تاریخ ادبیِ معاصر، ضرورت دارد.
دیدگاه شما در نقد ادبیات چیست؟ از یک سو اهمیت زیادی به بستر اجتماعی و سیاسی در تعیین شکل و محتوای ادبیات داستانی معاصر میدهید، اما از سوی دیگر به «محتواگرایی محض» در نمیغلطید و آثار ادبی را بر اساس صرفاً موضع سیاسی یا اجتماعی نویسنده نمیسنجید و با ادبیات حزبی مخالفید. آیا میتوانیم بگوییم دیدگاه شما یک جور «رئالیسم سوسیالیستی» تعدیل شده است؟ خودتان دیدگاهتان را چگونه تعریف میکنید؟
برای نوشتن تاریخ ادبیات ناگزیر از اختیارِ دیدگاهی تاریخی بودهام. در تاریخ ادبیات نمیتوان به آثار، جدا از تحولات اجتماعی و روشنفکری پرداخت. از رعایت ترتیب تاریخی نیز گزیر نیست چون، هرچه باشد، با تاریخِ ادبیات سر و کار داریم. من در سنجش حیات ادبی، بدون در نظر گرفتن وضع تاریخی و اجتماعی، نوعی ناتمامی حس میکنم.
در کتاب خود، برای ترسیم روند جریانها و ژانرها، الگویی تاریخ ادبیاتنگارانه اختیار کردهام؛ و کوشیدهام به هر دو جنبهی برونی (تاریخی- جامعهشناختی) و درونی (سَبکی- انتقادی) تاریخ ادبیات توجه کنم.
روش کارم بر توصیف درونمایهی کانونیِ آثار و ساختار ادبی که نویسندگان برای بیان آن درونمایه اختیار کردهاند مبتنی است. دستهبندیِ مهمترین مضمونهایی که مشغلهی ذهنیِ نویسندگان بوده و، به تعبیر فرمالیستهای روس «وجه غالبِ» دوره را تشکیل دادهاند، امکان میدهد تا هم شکلگیریِ سنّت ادبی از مشروطه به این سو به چشم آید و هم بر تأثیر فردیّت خلاقِ معدودی نویسنده تأکید شود که آثارشان، ضمن بازتاب دادن واقعیت موجود، واکنشی زبانی و زیباشناختی در قبال آن واقعیت هم شمرده میشود.
در این راه، آثار در بافت اجتماعی- تاریخیِ پدید آمدنشان مطالعه شدهاند- فضایی که پیدایش آثار در آنها تحقق یافته است، فضایی که نویسندگان بزرگ را ساخته است. اما جستوجو در زمینهها باعث آن نشده است که یکتاییِ اثرآفرین و ارزشهای ادبی و هنری آثار در نظر نیاید. البته ایجاد پیوندی خلاق بین ادبیات و زمینهی تاریخی، دشوار است. کار و هنر عمدهی نویسندهی تاریخ ادبیات کشف این پیوندهاست؛ او اگر به این مهم دست پیدا کند میتواند اثر موفقی خلق کند.
همان طور که گفتم، در بررسی ادبیات، فارغ از زمینههای شکلگیریِ آن، نوعی ناتمامی حس میکنم. بهگمانم یکی از مشکلات نقد ادبیِ نظری که در دانشگاهها دارد پا میگیرد، در بیتوجهیِ آن به تاریخ و اجتماع است. بی شک به نظریههای ادبی نیاز داریم اما باید بتوانیم آنها را به صورتی خلاق بکارگیریم. یعنی نظریه را با مقتضیات آثار ادبیِ خود وفق دهیم نه اینکه به صورتی مکانیکی به متن الصاق کنیم. یکی از بلایایی که سبب فرسودگی داستاننویسیِ امروز ما شده نیز نوشته شدن داستان براساس نظریههاست.
نقلقول مستقیم از آثار نویسندگان چرا در کتاب این قدر کم است؟ نقد ادبی این حُسن را دارد که میتوان قسمتی از اثر را عیناً در نقد آورد؛ به این ترتیب خواننده مستقیماً با زبان و سبک نویسندهی مورد بحث آشنا میشود.
بله، میتوانستم با نقلِ بخشهایی از آثار ادبی، تعداد صفحات کتابم را به دو برابرِ آنچه اکنون هست ( ۱۶۰۰ صفحه) برسانم. اما خواستِ من این نبود زیرا به ایجاز هم به اندازهی جامعیتِ متن فکر میکردم. بهگمانم با نقلقولهای طولانی و… متن از حیطه پژوهشی خارج میشود. در تاریخهای ادبیِ معتبرِ جهان نیز نقلقولها جستهگریخته و بهندرت است.
بنای کارم در آثار دیگری همچون شهروند شهرهای داستانی: زندگی و آثار جمالزاده و پیشۀ دربهدری: زندگی و آثار بزرگ علوی نیز بر ایجاز است. اثری را که میشد با نقلقولها در حد کتابی عالمانه! طولانی کرد در کمتر از ۱۵۰ صفحه سامان دادهام. سالها پس از انتشار صدسال داستاننویسی ایران، در کتاب سه جلدیِ هشتاد سال داستان کوتاه ایرانی (انتشارات «کتاب خورشید»)، داستانهای منتخبِ خود را با شرحی درباره هر یک، گرد آوردهام. خوانندهای که دنبال نمونهی متنها باشد، میتواند به این کتاب رجوع کند.
به نظر شما در نوشتن چنین کتابی نویسنده تا چه اندازه باید به اظهارنظر دربارهی ارزش ادبی کتاب و به عبارتی نقد آن وارد شود. اگر مقصود دادن تصویری از جریانهای کلان ادبی است، شاید این امر زیاد مطلوب نباشد. ملاک خودتان در این زمینه ــ معرفی یا نقد و تحلیل ــ چه بوده است؟ رابطهی تاریخ ادبیات و نقد ادبی چیست؟
تاریخنگارِ ادبی در وهلهی نخست، ناگزیر از نقد آثار است تا تصمیم بگیرد کدام اثر را به کتاب خود وارد کند و از کدامیک صرفنظر کند. وگرنه اثر او به کشکولی از زندگینامهی نویسندگان و فهرست آثار آنان بدل خواهد شد. مورخ ادبیات کسی است که آثاری را که از آنها سخن میگوید، خوانده باشد، نه کسی که کتابش را از روی تاریخ ادبیاتهای پیشین مینویسد.
در صدسال داستان نویسی ایران مجموعه آثار هر نویسنده را بررسی کردهام؛ هر اثر را با توجه به نظام حاکم بر جهان ادبیِ نویسنده سنجیدهام تا خط پیونددهندهی کارهای او را دریابم. زیرا بین نوشتههای هر نویسنده ارتباطی معنادار وجود دارد و بخشی از «حاصل عمرِ» نویسنده در هر یک از کارهای او مشهود است.
در حین بررسی آثار هر نویسنده، متوجه وجود رابطهای بین آثار نویسندگان گوناگون شدم که مرا به طبقهبندی آثار به لحاظ نوع ادبی (ژانر) برانگیخت. یعنی هر اثر در ارتباط با آثار همروزگار معنا مییابد و هر متن جزئی از ساختار ادبی دوره را تشکیل میدهد.
زمانی میتوان یک نویسنده را بهدرستی شناخت که او را در کنار نویسندگان همروزگارش و بر زمینهی شرایط دورانش قرار دهیم. هرچند نویسندهی خلاق روایت فردیِ خود را در اثرش پدید میآورد، همهی نویسندگان را روابط بینامتنی و تاریخیِ چندگانهای به یکدیگر ربط میدهد. سبکهای نوشتاریِ فردی در اسلوب نوشتاریِ کلیتری میگنجند که رولان بارت از آن با عنوان «تأثیر عوامل تاریخی و طبقاتی بر شیوهی نگارش» یاد میکند.
در صدسال داستاننویسی ایران، ضمن تاکید بر یکتایی و تفرّد هر نویسنده (نقد ادبی)، کوشیدهام این رابطه را بیابم و شرح دهم (تاریخ ادبیات)؛ تا بتوانم تاریخ انتقادیِ ادبیات داستانی را بنویسم. هر تاریخ ادبیاتنگاری تصوّری در ذهن دارد و ناگزیر از مشخص کردن و نقد کردن آثار است تا کارش معنایی پیدا کند. طبقهبندی کار مورخ است اما انتخابِ آثار کار منتقد ادبی است.
حسن میرعابدینی: «نوشتن تاریخ ادبیات نوعی روایتگری است.»