سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

وقتی چرنوبیل منفجر شد کجا بودی؟

وقتی چرنوبیل منفجر شد کجا بودی؟


اولین نفری باشید که به این کتاب امتیاز می‌دهید

 

تهیه این کتاب

این که فیلم‌ها [و سریال‌ها] روی شناخته شدن کتاب‌ها اثر می‌گذارند، چیزی نیست که بتوان آن را رد کرد. پخش یک مینی‌سریال پنج قسمتی درباره چرنوبیل از شبکه اچ‌بی‌اُ دوباره نگاه‌ها را به سمت این فاجعه بزرگ اواخر دهه هشتاد میلادی در شوروی چرخاند. سریال البته اقتباسی از کتاب سوِتلانا الکسیویچ نیست اما از آن تاثیر گرفته است. کتاب دوباره خوانده شد و سریال حتی اثرات عجیبی مثل بازدید توریست‌ها از شهر متروکه نزدیک چرنوبیل، پریپیات، داشت. این توجه البته زودگذر است اما کاری که الکسیویچ با جمع‌آوری روایات شفاهی شاهدان از وجوه مختلف تاریخ شوروی انجام داده، از آن بناهای بلندی است که قرار است از باد و باران گزند نیابد.

نیایش چرنوبیل

نویسنده: سوتلانا الکساندرونا الکسیویچ

مترجم: الهام کامرانی

ناشر: چشمه

سال چاپ: ۱۳۹۷

تعداد صفحات: ۳۳۹

این که فیلم‌ها [و سریال‌ها] روی شناخته شدن کتاب‌ها اثر می‌گذارند، چیزی نیست که بتوان آن را رد کرد. پخش یک مینی‌سریال پنج قسمتی درباره چرنوبیل از شبکه اچ‌بی‌اُ دوباره نگاه‌ها را به سمت این فاجعه بزرگ اواخر دهه هشتاد میلادی در شوروی چرخاند. سریال البته اقتباسی از کتاب سوِتلانا الکسیویچ نیست اما از آن تاثیر گرفته است. کتاب دوباره خوانده شد و سریال حتی اثرات عجیبی مثل بازدید توریست‌ها از شهر متروکه نزدیک چرنوبیل، پریپیات، داشت. این توجه البته زودگذر است اما کاری که الکسیویچ با جمع‌آوری روایات شفاهی شاهدان از وجوه مختلف تاریخ شوروی انجام داده، از آن بناهای بلندی است که قرار است از باد و باران گزند نیابد.

نیایش چرنوبیل

نویسنده: سوتلانا الکساندرونا الکسیویچ

مترجم: الهام کامرانی

ناشر: چشمه

سال چاپ: ۱۳۹۷

تعداد صفحات: ۳۳۹

 


اولین نفری باشید که به این کتاب امتیاز می‌دهید

 

تهیه این کتاب

وقتی چرنوبیل منفجر شد کجا بودی؟

 

 

«چرنوبیل مفهومی داستایوسکی‌وار است. تلاش برای توجیه انسان و شاید هم همه چیز خیلی ساده باشد: روی پنجه‌ی پا وارد دنیا شدن، در آستانه‌ی در ایستادن و نگاه کردن؟! از جهان الهی متحیر بودن و همین‌گونه زندگی کردن…»

 

۲۶ آوریل سال ۱۹۸۶ در ساعت یک و بیست‌وسه دقیقه و پنجاه‌وهشت ثانیه‌ی بامداد یک رشته انفجار، راکتور و چهارمین بلوک تولید انرژی نیروگاه اتمی چرنوبیل را، که به پروژه‌ی پناهگاه معروف بود و در نزدیکی مرز بلاروس و مجاورت با ۲۰۰ تُن مواد هسته‌ای که در رحمی از سرب و بتن آرمه نگه‌داری می‌شدند قرار داشت، از بین برد. در زمانی کمتر از یک هفته، این انفجار تبدیل به مسئله‌ی همه دنیا، و فاجعه‌ی چرنوبیل تبدیل به بزرگترین اتفاق تکنولوژیکی قرن بیستم شد.

 

نیایش چرنوبیل شاید اولین کتابی است که با شیوه‌ی ارائه‌ی گزارش‌های شخصی، به تاریخ‌نگاری این رویداد تراژیک پرداخته است. سوِتلانا الکسیویچ اصلیتی بلاروسی دارد، بلاروسی که در اثر انفجار در معرض ۷۰ درصد از پرتوهای رادیونوکلئید، سزیم، استرانسیوم و پلوتونیوم قرار گرفت، ۴۸۵ روستا را به طور کامل از دست داد و امروز، یعنی سی و سه سال پس از انفجار، از هر پنج بلاروسی یک نفر در زمین‌های آلوده به مواد رادیواکتیو زندگی می‌کند، یعنی چیزی حدود ۲٫۱ میلیون نفر از جمعیت بلاروس، سرزمینی که باید خود را از نو حکایت کند: «همه تا آن‌جایی که به روسیه و اوکراین مربوط است از چرنوبیل خبر دارند.»

 

نیایش چرنوبیل که نخستین بار در سال ۱۹۹۷ منتشر شد – و سیزده سال بعد، در سال ۲۰۱۳ دوباره تجدید چاپ شد- بخشی از مجموعه‌ی بزرگتری است به نام صداهایی از آرمان‌شهر که روایت‌گر جنبه‌های مختلف زندگی در شوروی است، از جنگ در افغانستان گرفته (کتابی به نام Zinky Boys – اشاره به تابوت‌های حامل کشته‌شدگان ارتش شوروی در افغانستان که روکشی از جنس روی داشتند) تا زندگیِ حین و پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی (کتابی به نام Second – Hand Time  – پانورامایی از روسیه‌ی معاصر، پرده‌های باشکوهی از غم و اندوه و پیروزی روح انسان در طی سقوط اتحاد جماهیر شوروی).

 

 

چرنوبیل

 

کتاب در ایران نیز، در نشر چشمه و در سال ۱۳۹۷ با ترجمه‌ای مستقیم از زبان روسی منتشر شد. نقطه‌ی قوت کار هم شاید در همین نکته است. ترجمه‌ی الهام کامرانی وفادارترین ترجمه‌ی موجود -در بازار کتاب ایران- به متن اصلی کتاب است، این نکته را می‌توان با دیدن عنوان کتاب هم دریافت.

«نیایش چرنوبیل/ رویدادنامه‌ی آینده» ترجمه‌ای همزمان ادبی و کاملاً وفادار به عنوان اصلی/ روسی کتاب است – در عنوان که چرنوبیلسکایا مالیتواست، مالیتوا بیشتر از آن‌که معنای صدا بگیرد، به معنی نماز و نیایش در زبان روسی است و بخش دومِ نام کتاب: خرونیکا بودوشیوا بیشتر از آنکه به تاریخ شفاهی اشاره کند، نشان‌دهنده‌ی احساسات الکسیویچ در مورد کارش است: آینده نگاری، نوشتن چیزی که بسیاری از مردم حتی تصور به وقوع پیوستنش را نداشته‌اند- و بیانگر تمام مفاهیمی که الکسیویچ قصد انتقال آن به مخاطب را دارد.

 

تکنیک نویسندگی الکسیویچ ترکیبی قدرتمند از فصاحت و خاموشی است. مناسب‌ترین شیوه‌ برای بیان روایت‌هایی از بی‌کفایتی‌ها، قهرمانی‌ها و غم و اندوه. او با کمک مونولوگ‌‌هایی که از مصاحبه با فاجعه‌دیدگان/شاهدین استخراج می‌کند به خواننده، فارغ از اینکه در چند کیلومتری مرکز انفجار زندگی کرده ، یاری می‌رساند تا به بهترین شیوه زوایای مختلف زندگی پس از انفجار اتمی را درک کند.

 

آغاز و پایان نیایش چرنوبیل روایت/شهادت دو بیوه است، اولی روایت‌گر داستانی از عشق، غم و از دست دادن؛ بیوه‌ی یکی از آتش‌نشان‌هایی که شب حادثه به نیروگاه اعزام شدند، زنی که تصویر تا حد زیادی نزدیک به او را می‌توانید در سریال خوش‌ساخت چرنوبیل – که این روزها بینندگان زیادی در سراسر جهان پیدا کرده است – ببینید: «آن‌ها بدون لباس برزنتی به آن‌جا رفتند، انگار با همان پیراهنی که تن‌شان بود رفتند. به آن‌ها هشدار نداده بودند و برای یک آتش‌سوزی عادی خبرشان کرده بودند…»  و آخری بیوه‌ی یکی از نیروهایی که به نام نیروهای پاک‌سازی شناخته می‌شوند:

«در دفترمان نوشت: وقتی مُردم باقی‌مانده‌هایم را بسوزان، نمی‌خواهم که تو بترسی… چرا چنین تصمیمی گرفت؟ خب، شایعات گوناگونی بود: چرنوبیلی‌ها بعد از مرگ هم می‌درخشند… شب از روی قبرها نور برمی‌خاست.»

 

 

چرنوبیل

 

 

در این بین الکسیویچ با صدها نفر از افرادی که به نوعی تحت‌تاثیر فاجعه قرار گرفته‌اند مصاحبه کرده، از شهروندان عادی، تا آتش‌نشان‌ها و اعضای گروه‌های پاک‌سازی. همه‌ی کسانی که هر کدام به نحوی از سوی دولت رانده شده و با احساسات عمیقی مثل ترس، خشم و عدم اطمینان دست به گریبان بودند:

تک‌گویی درباره‌ی این‌که در زندگی رویدادِ هولناک، آرام و طبیعی اتفاق می‌افتد، تک‌گویی درباره‌ی این‌که یک روس همیشه می‌خواهد به چیزی باور داشته باشد، تک‌گویی درباره‌ی این‌که چطور زندگیِ کوچک در این زمانه‌ی بزرگ بی‌دفاع است، تک‌گویی درباره‌ی این‌که چطور همراه انسان دیگری ساندویچِ آلوده می‌خوری تا خجالت‌زده نشوی، تک‌گویی درباره‌ی این‌که چطور شیئی ناشناخته مدام در وجودت می‌خلد یا تک‌گویی درباره‌ی این‌که مدت‌هاست از درخت پایین آمده‌ایم اما هنوز چیزی اختراع نکرده‌ایم که درخت به خودی خود و بی‌درنگ همچون چرخ درشکه رشد کند، تمام این‌ها به ما یادآوری می‌کنند که تنها کلام شاهدین است که می‌تواند عدالت را به اجرا برساند.

«من از باران می‌ترسم، همین این یعنی چرنوبیل. از برف می‌ترسم. از جنگل. از ابرها می‌ترسم… بله. از کجا می‌وزد؟ چه با خودش می‌آورد؟ این انتزاعی نیست، استنباط نیست، بلکه احساسات شخصی است. چرنوبیل در خانه‌ی من است… – الکساندر روالسکی، مورخ- »، « ما نمی‌دانستیم مرگ می‌تواند این‌قدر زیبا باشد. هرچند نمی‌گویم این مرگ بی‌بو بود. نه بوی بهار داشت نه بوی پاییز، بلکه چیزی کاملاً متفاوت بود، و نه بوی خاک… نه… توی گلو، توی چشم‌ها می‌خارید. –نادژدا ویگاوسکایا، مهاجری از پریپیات.»

 

 

چرنوبیل

 

 

مونولوگ‌های الکسیویچ به ما تصویر عریانی از کمونیسم شوروی در آخرین ایستگاه خود را ارائه می‌کند، رهبران و روسای قلدر حزبی، دستگاه تبلیغاتی پارانوئید و یک بسیج بی‌نظم از مردمی که همیشه در وحشت زندگی کرده‌اند، وحشت زیستگاه آنان بوده است و می‌توانند همانطور که در وحشت و ناامیدی می‌زیند، در آن لحظات جانکاه، به شجاعت متوسل شوند و لطایف غمگین بسازند: «این دیگر شیر نه، یک محصول جانبی رادیواکتیو است.» چون‌که نجات در شوخ‌طبعی است، حادثه اتفاق افتاده است، تعداد زیادی از موجوداتی که روزگاری در کنار شما می‌زیسته‌اند امروز مُرده‌اند و حالا شما باید با کلمه‌ها احساسات خود را اول درک و سپس منتقل کنید، آن‌هم درست در شرایطی که دیگر هیچ چیزی برای تکیه زدن بر آن وجود ندارد.

از دیگر سو ناگهان در تلویزیون پخش یک سری برنامه شروع شده بود: مادربزرگی شیر می‌دوشید، توی مخزن می‌ریخت، گزارشگر با دوزیمتر نظامی جلو می‌رفت، آن را درون مخزن می‌گذاشت و می‌گفت خوب نگاه کنید، کاملاً طبیعی آن هم در حالی که ده کیلومتر با راکتور فاصله داریم و بعد از آن تفسیرها آغاز می‌شد: امواج غربی وحشت می‌سازند، آن‌ها درباره‌ی حادثه کاملاً دروغ پخش می‌کنند و باز دوزیمتر بود که به سمت کاسه‌ها و سوپ‌ها و شکلات‌ها نگه داشته می‌شد، دوزیمترهای نظامی‌ای که برای معاینه‌ی محصولات تجهیز نشده بودند و فقط زمینه‌ی رادیواکتیو را اندازه می‌گرفتند نه چیزی بیشتر.

«این مقدار دروغ که درک ما از چرنوبیل با آن گره خورده بود، فقط در سال چهل و یک و در زمان استالین دیده شده بود.» سوسیالیسم دیگر تبدیل شده بود به ترکیبی از زندان و مهدکودک. گروه‌های پاک‌سازی با چکمه‌های معمولی پشمی در روز یک‌ونیم تا دو دقیقه بر پشت‌بام راکتور کار می‌کردند، بعد از مدتی عذرشان را می‌خواستند و با حکم جایزه‌ای صد روبلی «در وسعت بی‌پایان وطن‌مان ناپدید می‌شدند.» یا همانطور که در گوشه‌ای از خاطرات شیمیدانی که در منطقه به عنوان نیروی پاک‌سازی خدمت می‌کرد می‌خوانیم: «این باور را که ما قهرمانیم در وجودمان تقویت می‌کردند.

یک بار در هفته به کسانی که خوب زمین را می‌کندند جلوی صف لوح تقدیر هدیه می‌کردند به عنوان بهترین دفن‌کنندگان اتحاد جماهیر شوروی. واقعاً دیوانگی نبود؟» و در کنار این‌ها شایعات بود که بال و پر می‌گرفت: «میمون برای این باهوش شد که در رادیواکتیو زندگی می‌کرد. بچه‌هایی که بعد از سه، چهار نسل متولد می‌شوند همگی انیشتین خواهند شد. این آزمایش فضایی روی ما بود…» انگار که چرنوبیلی‌ها حتی در لحظات نزدیک به مرگ هم ترجیح می‌دادند در آرزوهای‌شان، در کلمات‌شان، زندگی کنند.

 

 

چرنوبیل

 

 

بین تمام این اندوه‌های جانکاه لحظات شگفت‌انگیزی از قدرتِ حرص و طمع و سردرگمی انسان هم خلق و ثبت شده‌اند، مثل قاچاق پالتوهای به جامانده، موتورسیکلت‌ها و تراکتورهای رادیواکتیوی و… از مناطق تخلیه شده به جای جای جغرافیایی که زمانی اتحاد جماهیر شوروی نام داشت. اما این‌ها عجیب‌ترین عناصری نبودند که فاجعه خلق کرده بود. عجیب‌ترین‌شان شاید شادی بود… درست آنجایی که انسان دیگر شکارچیِ گرگ و گوزن و گراز نیست، یکی از فیلمبردارهایی که به مناطق آلوده رفته بود نقل می‌کند که:

«اتفاق عجیب و غریبی رخ داد، آنجا انگار من به حیوانات، درخت‌ها و پرنده‌ها نزدیک‌تر شده بودم.»

حیوانات، پرنده‌ها و درختانی که رادیواکتیو آن‌ها را هم ترسانده بود:

«رادیو و روزنامه‌ها هنوز ساکت بودند اما زنبورها قضیه را فهمیده بودند، فقط روز چهارم پرواز کردند. زنبورهای بی‌عسل… رادیواکتیو هم مردم را ترساند، هم حیوانات و پرندگان را… و حتی برای درخت‌ها هم وحشتناک بود، فقط درخت زبان‌بسته است. حرف نمی‌زند.»

 

نیایش چرنوبیل می‌تواند در وجود شما عطش ایجاد یک رابطه‌ی قوی‌تر با طبیعت را ایجاد کند. رابطه‌ای که دیگر مبتنی بر مفاهیمی همچون دور – نزدیک، مال خود – مال غریبه یا این سمت مرزِ خودی – آن سوی مرزها نخواهد بود. وقتی که بفهمی در روز چهارم انفجار، ابرهای چرنوبیلی روی آفریقا و چین در حال حرکت بودند و زمین به یکباره بی‌نهایت کوچک شده بود، دیگر درک آدمیزاد از زمین و زمان زیر و رو خواهد شد.

علاوه بر این اگر هر نوع کنجکاوی‌ای در مورد آینده دارید، من خواندن این کتاب را به شما توصیه می‌کنم. کتاب الکسیویچ جای جولان دادن ناشناخته‌ها و افراط‌هاست. خودش در این مورد گفته است این مردم با چشم‌های خود وقایعی را از نزدیک مشاهده کرده‌اند که برای خیلی از مردم زمین هنوز ناشناخته مانده‌اند.حس می‌کردم در حال ضبط آینده هستم.

 

یکی از شاهدین برای الکسیویچ از نامه‌‌ی پسر جوانش که در پایتخت درس می‌خواند، می‌گوید: ««مامان! من پیش خودم این‌جور تصور کردم؛ زمین چرنوبیلی. خانه‌مان. کاج سال نو می‌درخشد… و آدم‌های دور میز که ترانه‌های انقلابی و جنگی می‌خوانند، انگار آن‌ها پشت‌سرشان نه اردوگاه‌های گولاک را داشته‌اند نه چرنوبیل را… و من ترسیدم، نه به خاطر خودم، بلکه به خاطر پسرم. او برنخواهد گشت.»

 

ادبیات روسیه

 

 

  این مقاله را ۱۱۱ نفر پسندیده اند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *