هنر زائیدهی درد است و رنج!
این مقاله را ۳ نفر پسندیده اند
نگاهی به جهان داستاننویسی داریوش عباداللهی به مناسبت انتشار کتاب شناختنامهی او: «آنچه دارد شرافت است» داریوش عباداللهی، نویسندهی پرکار ادبیات کودک و نوجوان، از سال هزار و سیصد و پنجاه و هشت، قلم را بر زمین گذاشت اما خاطرهی کتابهای تاثیرگذارش در ذهن کودکان نسلهای گذشته پابرجا ماند و اکنون پس از سالها شناختنامهای مبتنی بر معرفی آثار او به قلم این بنده، نسیم خلیلی، و به کوشش نشر آفتابکاران منتشر شده است تا از یک سو آن خاطرات تجدید شود و از دیگرسو این کتابها و داستانها برای مخاطب ادبیات داستانی تاریخ معاصر معرفی و بازنمایی شوند و این یادداشت دریچهایست به زندگی و قلم عباداللهی و آن شناختنامهی تازهمنتشرشده: «آنچه دارد شرافت است». در زمستان هزار و سیصد و بیست و چهار خورشیدی در بندر انزلی و در میان صدای ویولون نواختنهای پدر، داریوش کوچک متولد شد تا پدر و مادربزرگش او را به جهان قصهها ببرند، برایش داستان بگویند و او خود کمکم قلم به دست بگیرد و تبدیل بشود به یکی از پرکارترین نویسندگان ادبیات کودک و نوجوان در تاریخ معاصر ایران، دهههای چهل و پنجاه خورشیدی. دنیای پیرامون داریوش مشحون از قصهها، مثل و متل، تکاپوها و گفتمانها بود؛ مادربزرگش از امیرارسلان نامدار میگفت و آن تم تکرارشوندهی پیروزی خیر بر شر، رادیو قصههای صبحی مهتدی را پخش میکرد و پدرش، فرجالله عباداللهی، که کارمند روشنفکر گمرک بود، از مصدق میگفت، از عدالتخواهی، و نقاشی میکرد و خط مینوشت و مجلههای آن روزگار را به دست داریوش میرساند که بخواند و بیاموزد. داریوش اولش نقاشی میکرد و بعد قصهنویس شد، قصههایی که در آنها همیشه قهرمانی برای نجات مردم از فقر و اندوه و احقاق عدالت وجود داشت. داریوش دبستان را تمام کرده بود که به تبریز رفتند. سال هزار و سیصد و سی و پنج، سالهای اندوهگین پساکودتا، اندوهی چنان جانكاه كه باعث شد پدرش در سالهای ابتدای دههی چهل در رنج بیعدالتی و خفقان خودکشی کند؛ او خود گفته است که همین موضوع باعث شد که به ادبیات انقلابی و چریکی، که هدفش عدالتخواهی بود، روی بیاورد و داستانهایی درخشان در زمانهی خود، با چنین محتواهایی بیافریند. داریوش بعدها به شغلهای مختلف روی آورد از شاگردی در کتابفروشی و خرازی بگیر تا تدریس خصوصی نقاشی و کفاشی و روزنامهنویسی. بعدتر سپاهی دانش شد و به روستاها رفت؛ اینجا او اروجعلی قصهی «بچههای اهر»ش را فرایاد میآورد، جوانی که در شهر کوچک خودش ماند تا آنجا را آباد کند در حالیکه میتوانست به تهران برود و پایتختنشین بشود. نوشتهاند که معلمی برای عباداللهی دولت مستعجل بود؛ او در مدرسه برای بچهها از فلسطین میگفت و نام اسرائیل را در نقشهی جهاننمای مدرسه به فلسطین تغییر داده بود و از همین رو از مدرسه اخراج، از تدریس محروم و کارمند بانک ملی شد. بعدها یک کتاب نوشت به نام «فلسطین، فلسطین؛ وطن مقدس من» تا نشان بدهد که در عمل به آنچه در یادداشتهای ژورنالیستیاش به نویسندگان توصیه میكرده، عمل میكند؛ او در یادداشتی در همین راستا چنین نوشته است: «هنر هنرمند ابتدا مربوط به مردمی میگردد كه از فرهنگ مشتركی برخوردارند. اما این تنها كافی نیست. بلكه هنرمند باید همهگرا و جهانگرا باشد. ملیگرا بودن صرف امروز محكوم است اما به هر حال برای جهانگرا بودن باید كه میهنپرست باشیم و وطن را خوب بشناسیم. هنرمندی كه مردم وطن و میهن خود را نشناسد و به عمق درد آنها آگاهی نداشته باشد هرگز جهانگرا نمیتواند باشد.» (عباداللهی. 1353: 24) او گفته است که افزون بر موضوع فلسطین، جنگ آمریکا در ویتنام و انقلاب کوبا و کنگو نیز بر او و قلمش تاثیر بسزایی داشتهاند. عباداللهی قصههای زیادی در وصف درد و رنج مردم وطنش نوشته است، در كویر، در خراسان و خوزستان، در گیلان و تبریز و اردبیل و اهر، در تهران، در هر گوشه از خاك سرزمینش، و الگوی او در این مسیر پرسنگلاخ صمد بهرنگی بوده، بهرنگی «ماهی سیاه كوچولو» را خلق كرد و عباداللهی «هرزهگیاه ماجراجو» را، که در هر دو داستان، قهرمانانی به یادماندنی در ادبیات كودك و نوجوان آفریده شدند؛ او نیز همچون بهرنگی بر این باور بود كه باید از رنج و فقر و ستم نیز با بچهها حرف زد تا موتور محركهای بشود برای پویایی و بالندگی آنها: «كودك باید بداند كه دنیا دنیای او نیست. در بركهی گندآلود ماندن و در خود فرو رفتن جز عقبماندگی نتیجهای ندارد. باید كه مثل ماهی سیاه كوچولوی بهرنگ راه دریاها و اقیانوسها پیش گرفت. كار صمد بهرنگی به عنوان سرعت اولیه بود كه دیگران میبایست به آن شتاب بدهند و راه را استوار سازند. سبك نگارش صمد و انتخاب متن داستانهایش به گونهای بود كه بچه را به كار میآمد.»(همو. 33) داستان هرزهگیاه ماجراجوی عباداللهی از باغی حكایت میكند كه در آن باغبان گلهای اشرافی را نگه داشته و گیاهان هرز را كه نماد مردم فقیر هستند، از باغ بیرون میریزد و آنها را به حاشیهی باغ (حاشیهی شهر) میراند. یك هزره گیاه (كودك) در سنگ ریشه میكند و برخلاف گیاهان هرز دیگر زنده میماند و موفق میشود با تكثیر خودش بر دیوارههای برجی كه در آن آزادیخواهان را به بند كشیدهاند، زندان را ویران و آزادیخواهان دربند را رها كند. درواقع هرزهگیاه ماجراجوی عباداللهی قهرمانی جسورتر از ماهی سیاه كوچولوی بهرنگیست اما با این همه عباداللهی همچنان با شعف و دلدادگی خاصی از ماهی سیاه یاد میكند و از قلم صمد. ظاهرا خود صمد هم از این دلدادگی خبر داشته؛ آنها در سال هزار و سیصد و چهل و چهار با هم آشنا شدند، در روزهایی كه بهرنگی ویژهنامهی آدینه را در روزنامهی مهدآزادی منتشر میكرد، همان موقع بود كه یكی از مقالههای عباداللهی سخت مورد توجه بهرنگی قرار گرفت و باعث شد او را به نویسندگی تشویق كند. به جز بهرنگی البته عباداللهی مشوقان دیگری هم داشت، از استاد شهریار و غلامحسین ساعدی تا دكتر امیرحسین آریانپور و حسین محمدزادهی صدیق و به هر حال عباداللهی دهها كتاب درخشان نوشت با زبان و ادبیاتی ساده و خوشخوان با قهرمانانی برآمده از خیال و واقعیت و به این ترتیب برای نسلی از کتابخوانهای تاریخ معاصر ایران، که کودکی و نوجوانیشان را در دههی پنجاه گذراندهاند، از جمله اسمهای نوستالژیك، محبوب و تكرارشونده شد. داستانهای او به ویژه با محوریت مبارزه و قهرمانپروری بود و از این رو هرگاه كه پژوهشگران میخواهند ادبیات نمادین شورش و اعتراض را به عنوان رستنگاه فكری و فرهنگی انقلاب در ایران تحلیل كنند، نام عباداللهی در كنار نام جلال آلاحمد و غلامحسین ساعدی و غیره در حوزهی ادبیات داستانی، و نامهای صمد بهرنگی و محمد پرنیان و غیره در حوزهی ادبیات كودك مطرح میشود. در هر حال از عباداللهی بیش از سی عنوان كتاب قصه بر جای مانده كه در دو بخش كلی قابل تقسیمبندی و موشكافیست: داستانهای خیالی ناظر بر زندگی اجتماعی مردم و مخصوصا فرودستان با محوریت قهرمانپروری و با رویكردهای مختلف كه از آن جمله «گیلهمرد»، «هرزهگیاه ماجراجو»، «باباعلی»، «باقلاقاطوق یا كوچولوی جسور»، «بچه کویر»، «بچههای اهر»، «راسوی شجاع»، «كوهنوردان»، «گلاوژ و خالد» و غیره را میتوان نام برد كه در آنها حیوانات و كودكان نمادهای تفهیم زیست ضد ستم و الگوهای تحقق عدالت و امیدند و گاهی داستان روند یک مبارزه برای زندگی بهتر است. دستهی دوم دربرگیرندهی داستانهای تاریخی اوست كه در آنها تاریخ را در بریدههایی كوچك با ادبیاتی ساده و خوشخوان بازنمایی میكند از آن جمله «داستان جنگل» كه دربارهی میرزاكوچكخان جنگلیست، یا داستان «عیار» كه دربارهی یعقوب لیث صفاریست؛ او خود دربارهی اهمیت نوشتن داستانهای تاریخی برای كودكان در جایی چنین نوشته است كه: «آگاهی كودكان از وضع زندگانی در گذشته جزء ضروریات است. تاریخچهی زندگانی گذشتگان را هرگز نمیتوان به صورت كتابی زمخت و قطور یا در قالب كتب تاریخی به مغز كودك راه داد در این زمینه باید از قدرت خلاقهی هنرمند در اختصارنویسی بهره گرفت… زندگی گذشتگان و آنچه كه در گذشته وجود داشت اصولا میتواند بسیاری از مسائل زندگی را پیش چشم كودك بگشاید و بد و خوب، زشت و زیبا، كژی و راستی را آن چنانكه هست به او بنماید. نویسندهی كودكان تمامی آنچه را كه گفته شد باید در محتوی داستانهایش بگنجاند و با وقوف كامل از مسئولیتی كه متوجه اوست به نوشتن داستان كودكان دست یازد.»(همو: 28 و 29) هنر زائیدهی درد است و رنج!
صمد بهرنگی، هرزهگیاه ماجراجو و ادبیات شورش
از داستانهای خیالی تا داستانهای تاریخی
ارجاعات از کتاب چند طرح و مقاله (هنر، ادبیات کودکان و مسائل اجتماعی جوانان) داریوش عباداللهی. انتشارات نوبل. چاپ اول. تبریز: 1353
کودک و نوجوان




