نخستین نقدهای «سلاخخانهی شماره پنج» در مطبوعات انگلیسیزبان
کتاب سلاخخانهی شماره پنج Slaughterhouse–Five نوشته کورت وُنهگات نویسندهی آمریکایی در سال ۱۹۶۹ منتشر شد و بلافاصله به عنوان کتاب مهم ضدجنگ محبوبیت فوقالعادهای به دست آورد که طی سالهای بعد مرتب افزایش پیدا کرده است. کتاب دربارهی واقعهی بمباران درسدن با بمبهای آتشزا در آخرین روزهای جنگ جهانی دوم توسط نیروهای متفقین است؛ خود ونهگات که در آن زمان در اسارت آلمانیها بوده و در همین شهر نگاهداری میشد. در این یادداشت میتوانید سه تا از نقدهایی را که در مطبوعات آن زمان آمریکا و بریتانیا به چاپ رسیده بود بخوانید.
کتاب سلاخخانهی شماره پنج Slaughterhouse–Five نوشته کورت وُنهگات نویسندهی آمریکایی در سال ۱۹۶۹ منتشر شد و بلافاصله به عنوان کتاب مهم ضدجنگ محبوبیت فوقالعادهای به دست آورد که طی سالهای بعد مرتب افزایش پیدا کرده است. کتاب دربارهی واقعهی بمباران درسدن با بمبهای آتشزا در آخرین روزهای جنگ جهانی دوم توسط نیروهای متفقین است؛ خود ونهگات که در آن زمان در اسارت آلمانیها بوده و در همین شهر نگاهداری میشد. در این یادداشت میتوانید سه تا از نقدهایی را که در مطبوعات آن زمان آمریکا و بریتانیا به چاپ رسیده بود بخوانید.
بیش از نیم قرن از انتشار سلاخخانهی شماره پنج Slaughterhouse–Five نوشته کورت وُنهگات نویسندهی آمریکایی میگذرد. کتاب در سال ۱۹۶۹ منتشر شد و بلافاصله به عنوان کتاب مهم ضدجنگ محبوبیت فوقالعادهای به دست آورد که طی سالهای بعد مرتب افزایش پیدا کرده است. کتاب دربارهی واقعهی بمباران درسدن با بمبهای آتشزا در آخرین روزهای جنگ جهانی دوم توسط نیروهای متفقین است؛ خود ونهگات که در آن زمان در اسارت آلمانیها بوده و در همین شهر نگاهداری میشده است.
قهرمان کتاب بیلی پیلگریم هم کسی است که مانند ونهگات شاهد نابودی درسدن بوده، اما به هر رو سالم به آمریکا برگشته و اتفاقاً به کمک پدرزنش اپتومتریست موفقی شده و ثروت اندوخته است. در ضمن او در زمان معلق شده، اهالی سیارهی دیگر به نام ترالفامادور او را ربودهاند و او این طوری رابطهی متفاوتی را با زمان تجربه کرده است. اینها البته به رمان وجهی علمیتخیلی هم میبخشند که اما اساسی نیست و در جاهایی تمهیدی است برای بهتر دیدن سیارهی خودمان و کنار هم نهادن رویدادهایی از زمانهای مختلف.
سلاخخانهی شماره پنج اکنون جزو کلاسیکهای ادبیات آمریکا است، اما همان طور که گفتیم در زمان انتشار نیز بازتاب خوبی داشت. نمونهاش نقدهایی که در نشریات معتبر در همان سال ۱۹۶۹ دربارهی کتاب منتشر شدهاند:

نیویورک تایمز: درباره قتل عام چیز هوشمندانهای نمیتوان گفت
کورت ونهگات جونیور، نویسندهای که تن به هیچ توصیفی نمیدهد وهفت کتاب قبلیاش به هیچ چیز تو این دنیا شباهت ندارند، این اقبال (اقبال؟) را داشت که شاهد یکی از اتفاقات آخرالزمانی قرن بیستم باشد. او در بیستوسه سالگی، در سالهای جنگ جهانی دوم، به اسارت آلمانیها در آمد و در زیرِ زمینِ درسدن، «فلورانس رود الب»، زندانی شد.
ونهگات در ۱۳ فوریه سال ۱۹۴۵ در درسدن بود، روزی که نیروهای متفقین در حملات هوایی بیسابقهای شهر را با بمبهای آتشزا کوبیدند، ۱۳۰ هزار نفر را کشتند و یکی از زیباترین شهرهای اروپا را که هیچ اهمیت نظامی نداشت به خاکستر تبدیل کردند.
بعد از به دنیا آمدن، ازدواج و بچهدار شدن، این شاید مهمترین اتفاقی باشد که در زندگی ونهگات رخ داده است. و همان طور که او در مقدمهی سلاخخانهی شماره پنج میگوید، بعد از این واقعه، بیستوپنج سال میخواسته کتابی دربارهی درسدن بنویسد. و اکنون، به قول خودش «کتاب کذایی درسدن» را به پایان برده است.
در همان مقدمه، که میتوان با صدای بلند برای بچهها خواند، آقای ونهگات اعلام میکند که کتابش یک ناکامی است «چون دربارهی یک قتل عام هیچ چیز هوشمندانهای نمیتوان گفت.» او اشتباه میکند و خودش هم این را میداند.
ونهگات همهی کلکهای بازی نوشتن را بلد است. بنابراین حتی سعی نکرده خود بمباران را توصیف کند. به جای آن، دربارهی دوروبر آن نوشته است، داستانی پر از تخیل، غالباً مفرح، تقریباً روانگردان.
ترکیب غریب واقعیت و داستان، خواه نا خواه این پرسش را برای خواننده پیش میآورد: جوانی که بمباران درسدن را از سر گذراند چطور شد مردی که این کتاب را نوشته است؟ آدم سلاخخانهی شماره پنج را که میخواند این پرسش دائم پس ذهنش چندک زده است. مطمئن نیستم پاسخی وجود داشته باشد، اما پرسش مسلماً تاثیرگذاری کتاب را افزایش میدهد.
میدانم، میدانم (پاسخ کورت ونهگات هم وقتی به او میگفتند که اول آلمانیها حمله کردند همین بود). به نظر احمقانه میآید. مثل تلاش مذبوحانهی آخریست برای سر در آوردن از این جهان دیوانه. اما چیزهای خیلی بیشتری در این کتاب هست. این کتاب خیلی خشن و خیلی خندهدار است؛ غمانگیز و لذتبخش است؛ و کار خودش را میکند. اما خیلی هم ونهگاتیست، که معنیاش این است که یا عاشقش میشوید، یا پرتش میکنید به گوشهی کتابهای علمیتخیلی.
(نیویورک تایمز، ۳۱ مارس ۱۹۶۹)
نیو ریپابلیک: پوچ، از ریخت افتاده، به شدت خندهدار
ما در عصر جدیتهای سطح بالا زندگی میکنیم؛ عادت داریم هنرهایمان را در دُزهای سنگین و متظاهرانه ببلعیم. در چنین زمانهای، هرچیز مفرحی مشکوک میزند و هر چیز سادهای به طور مضاعف مشکوک میزند. اینجا میرسیم به دومین مشکلی که با کورت ونهگات داریم. سبک او راحت، نائیو، و تقریباً کودکانه است. نه کلمات گندهای، نه جملههای پیچیدهای. سبکی است فوقالعاده دشوار، که اما کسی که هرگز سعی نکرده این طوری بنویسد اصلاً متوجهش نمیشود.
او دربارهی چیزهایی مینویسد که به قدر طاقتفرسایی دردناکند. رمانهای او به عمیقترین ترسهای ما از اُتوماسیون و بمب اتمی پرداختهاند، به ژرفترین گناهان سیاسیمان، وحشیانهترین نفرتها و عشقهایمان. این روزها دیگر هیچ کس کتابی دربارهی این چیزها نمینویسد؛ در رویکردهای رماننویسانهی معمولی این چیزها دیگر جایی ندارند. اما ونهگات، مسلح به شیزوفرنیایش، سراغ چارچوبی پوچ، از ریخت افتاده و به شدت خندهداری میرود که در نهایت هوش از سر خواننده میرباید.
و این کار را با اتکا به میراث علمیتخیلیاش میکند، اما اهدافش به کلی متفاوتاند: او تقریباً همیشه دربارهی گذشته حرف میزند، نه آینده. و چون جلوتر میرود، از چارچوبِ کارِ بیحسکنندهاش حرکت میکند تا گندی را که زدهایم پاک کند، میتوانیم تشویقش کنیم ــ دست کم چند گاهی. اما سرانجام از خنداندنمان دست میکشد، دیگر نمیخندد.
کتاب ونهگات شیرین یا لطیف نیست. به معنای دقیق کلمه وحشتناک است، چون ونهگات یکی از معدود نویسندگانی است که قادر است در سطل زباله را بردارد و با سردی تمام محتویاتش را بیازماید. او در سلاخخانهی شماره پنج از قول پدرش میگوید: «یک داستان ننوشتی که آدم خبیثی توش باشد.» ممکن است همین طور باشد، اما ونهگات هرگز داستانی هم ننوشت که قهرمانی درش باشد.
در سلاخخانهی شماره پنج او همچنین میگوید: «هیچ کس مسخره یا بد یا مشمئزکننده نبود.» و در چنین چارچوبی است که او دربارهی رویدادی مینویسد که همهی این صفتها برازندهاش هستند ــ بمباران درسدن با بمبهای آتشزا، اتفاقی که ونهگات به عنوان اسیر جنگی آلمانیها از نزدیک تجربهاش کرده است.
همه چیز از این حکایت میکند که این کتاب برای ونهگات بیانیهی نهایی اندیشههایش دربارهی این تجربه است. او این را آشکارا اعلام میکند، همان طور که آشکار میگوید چنین پروژهای محکوم به شکست است («دربارهی یک قتل عام هیچ چیز هوشمندانهای نمیتوان گفت»). کتاب همچنین کاراکترها و مکانهایی را از سایر کتابهای او شامل میشود ــ هاوارد کمپبل جونیور، الیوت رُزواتر، و ایلیوم نیویورک سیتی، که به رمان رنگ گلچینی از آثار او را میدهند.
و به همان روش تکهتکهی موجزی نوشته شده است که او قبلاً در گهوارهی گربه آزموده است، چون مجموعهای از احساسها و برداشتهای پراکنده در زمان و مکان، که هریک با ایجازی گفته شدهاند که آدم معمولاً از شعر انتظار دارد. همه چیز زیبا، روان، نرم و قدرتمند اجرا شده است.
چیزهایی هم راجع به سیارهای دور و بشقابهای پرنده در این کتاب هست، اما اینها باعث نمیشود کتاب به یک رمان علمیتخیلی تبدیل شود. در تحلیل نهایی کتاب هراسآور، شوم و جنایتکارانه است ــ و آرام. آدمها صرفاً هستند و کارهایی را با هم میکنند که آدمها معمولاً با هم میکنند.
(مایکل کرایتون، نیوریپابلیک، ۱۹۶۹)
گاردین: وقتی آغاز و پایان، اخلاق و علت و معلولی وجود ندارد
محل ورود گلوله سوراخ کوچکی است، جای خروجش پارگی وحشتناکی. ناهنجاریهای ذهن هم همین جوریاند. «بعد از قتل عام انتظار میرود همه جا ساکت باشد و همیشه هست، جز البته پرندهها. و پرندهها چه میگویند؟ همان چیزهایی که راجع به یک قتل عام میشود گفت: جیک جیک جیک.» در این صورت راجع به تجربهای مثل درسدن چه میشود گفت وقتی همه میدانند، هرچند نمیفهمند، که ۱۳۰ هزار غیرنظامی را یک شبه سوزاندند؟ این غریبترین و دلخراشترین کتاب جنگ در سالهای اخیر ثابت میکند که هنر، به شیوهی خاص خودش، میتواند راهی پیدا کند.
اینجا جنگی داریم مثل یک غول آدمخوار مسخره که در ستونهای آسمان گیر کرده است. اینجا مردههای درسدن هستند. کچ۲۲ صرفاً جوک وحشی فوقالعادهای بود که اما در مقایسه با آیرونی و احساس آقای ونهگات انتزاعی بود.
این برگردان صریح و کمیک مردان-کودکان مترسکی است که در جنگ سرگشتهاند، مانند بچههای جنگها صلیبی کودکان که گمان میکردند عازم سرزمین مقدساند، اما از بازارهای بردهفروشی آفریقا سر در میآوردند. داستان ذهن آدمیزاد است که خطاب به زمان فریاد میزند «بس است دیگر!» پیش از اینکه گودالها از جسد پر شوند.
و داستان بیلی پیلگریم بیقواره، اپتومتریست موفق آیندهی ایلیوم ایلینویز، دستیار واعظ گروهان که پیش از اینکه پاهایش به چکمههایش عادت کنند به اسارت در میآید؛ که از جهنم درسدن جان سالم به در برده اما یک جورهایی هم مجبور است تا آخر عمر با آن زندگی کند.
او مسافر زمان میشود، توسط مردانی سبزرنگ از سیارهای دیگر ربوده میشود، به او آموزش میدهند که وقتی آغاز و پایانی، اخلاقی، علت و معلولی وجود ندارد، زیادی جوش نزند، مثل حشرههای گیر افتاده توی کهربا، در اکنون ابدی. پیچوتاب زمان انبوه خاطرات، پیششناختها و خیالات درهمبرهم او را بیرون میریزد.
او اکنون با چشمان تازهای رویدادهای درسدن را برعکس تماشا میکند: آتشهای خاموش میشوند، خانهها سر بلند میکنند، بمبها به داخل غلافهایشان برمیگردند و به وطنشان حمل میشوند «جایی که کارخانهها شبوروز کار میکنند، سیلندرها را پیاده میکنند، محتویات خطرناک آنها را جدا میکنند از مواد معدنی. تاثیرگذار اینکه بیشتر زنها هستند که این کارها را میکنند. مواد معدنی بعد به محلهای دور حمل میشود و کارشناسان که کارشان این است که آنها را توی زمین بگذارند، با زرنگی تمام طوری پنهانشان کنند تا دیگر هرگز نتوانند به کسی آسیبی برسانند.»
در ویرانی درسدن آزاد شده، خود آمریکاییها یک آمریکایی را برای کش رفتن یک قوری تیرباران میکنند. پسر هیپی بیلی پیلگریم سربهراه و «کلاه سبز» میشود. ترومن بمب اتمی را تحسین میکند؛ راهنمایی از دورهی پیش از جنگ از جذابیتهای درسدن میگوید ــ پیشی و پسی و ترتیب دیگر برای مسافر زمان ما معنایی ندارند؛ او یک آن برهنه در قفسی در ترالفامادور با یک ملکه سینمایی به نمایش گذاشته شده، آن دیگر ویرانههای درسدن را برای کشف جسد میکاود.
(کریستوفر وُردزوُرت، گاردین، ۱۹ مارس ۱۹۷۰)
نشانی اینترنتی منبع (سایت «بوکمارکس»):
https://bookmarks.reviews/the-first-reviews-of-slaughterhouse-five/#:~:text=It%20sounds%20like%20a%20fantastic,the%20science%2Dfiction%20corner.%E2%80%9D
سه نقد از پنج نقد این صفحه ترجمه شده است.