ناگفتههایی از زندگی ادبی اسماعیل کاداره
اسماعیل کاداره در طول چند دهه در زمرهی نویسندگانی بود که هنر خود را تحت محدودیتهای شدید سیاسی و اجتماعی به پیش میبردند. دورانی تاریک و سیاه، در یکی از کوچکترین کشورهای کمونیستی شرق اروپا. اما کاداره تا جایی پیش رفت که پیتر کنستانتین، مترجم ادبی صاحبنام، به عنوان نگارندهی تاریخ بالکان از او یاد میکند. پیتر کنستانتین در این مقاله که در نشریهی جهان ادبیات امروز به چاپ رسیده است؛ از اسماعیل کاداره، دوران بعد از خروجش از کشور و تاثیراتی که زندگی و کار در آلبانیِ انور خوجه بر قلم او گذاشتند، مینویسد.
(مترجم)
(مترجم)
اسماعیل کاداره در طول چند دهه در زمرهی نویسندگانی بود که هنر خود را تحت محدودیتهای شدید سیاسی و اجتماعی به پیش میبردند. دورانی تاریک و سیاه، در یکی از کوچکترین کشورهای کمونیستی شرق اروپا. اما کاداره تا جایی پیش رفت که پیتر کنستانتین، مترجم ادبی صاحبنام، به عنوان نگارندهی تاریخ بالکان از او یاد میکند. پیتر کنستانتین در این مقاله که در نشریهی جهان ادبیات امروز به چاپ رسیده است؛ از اسماعیل کاداره، دوران بعد از خروجش از کشور و تاثیراتی که زندگی و کار در آلبانیِ انور خوجه بر قلم او گذاشتند، مینویسد.
آنتون چخوف در سال 1883 میلادی داستان کوتاهی به نام صلیب نوشت. در این داستان، صحنهی نمایشی در مسکو توصیف میشود. جمعی از اهالی طبقهی الیت این شهر به دور شاعری جمع شدهاند. ظاهراً شاعر به تازگی و به خاطر یکی از کارهایش، مدال افتخاری دریافت کرده است. آیا این مدال، صلیب استانیسلاو است و برای آخرین کتاب شعرش به او اهدا شده است؟
یا صلیب آنای مقدس است و به خاطر اقدامات میهنپرستانه و خدمت به امپراطوری روسیه به شاعر رسیده است؟ تنش بالا میگیرد. کار به جایی میرسد که شاعر به ناچار کتابش را در هوا بلند میکند. ناگهان میهمانان، صلیب سرخ بزرگ دفتر سانسور تزاری را میبینند. همه چیز مشخص میشود. آخرین کتاب شعر شاعر، ممنوع شده است!
سانسورچیهای سلطنتی بسیار تیزبین بودند و برخی از قربانیهایشان مثل ایوان گُنچاروف از مشاهیر ادبی جهان به شمار میآمدند. همهی نویسندگان بزرگ روسیه در قرن نوزدهم، از پوشکین گرفته تا داستایوسکی، گوگول و چخوف، باید با هوشیاری قلم بر کاغذ میراندند. تا مبادا گرفتار صلیب سرخ سانسور و عواقب بعدی آن شوند.
هر یک از آنها شیوه و روشی شخصی را برای خودسانسوری ابداع کرده بودند. آنها راهی یافته بودند که بتوانند بدون اشارهی صریح، برخی مرزها را بشکنند یا بعضی سخنان مگو را به میان آورند. این مسیرها به گونهای طراحی شده بودند که از چشمهای تیزبان ناظران در امان بمانند. اسماعیل کاداره هم مسیر مشابهی را پیموده است. (برای بهتر شناختن این نویسنده، میتوانید سری به مقالهی اسماعیل کاداره کیست؟ بزنید.)
نویسندگان امپراتوری روسیه در برابر سانسور تزار بیدفاع بودند. اما سلطنت استالین که یک دهه پس از انقلاب بلشویکی آغاز شد، زنگ خطر جدی را به صدا در آورد. زنگ خطری که وحشت، سانسور، آزار و اذیت، زندان و سالها کار سخت و حتی اعدام را در پی داشت. آنچه که استالین در اتحاد جماهیر شوروی آغاز کرد، انور خوجه، در آلبانی و در فاصلهی سالهای 1941 تا 1985 به کمال رساند. او استراتژیهای ظالمانهتری برای سانسور و مجازات نویسندگان از خط خارج شدهی آلبانیایی در نظر گرفته بود.
در واقع، استالین با مانعی روبهرو بود که انور خوجه کوچکترین درکی از آن نداشت. استالین یک ششم سطح زمین را کنترل میکرد. اما انور خوجه، جمهوری سوسیالیستی خلق آلبانی را که کمی بیشتر از 28 هزار کیلومتر مربع مساحت داشت. تقریباً چیزی به اندازهی یک چهارم بزرگیِ ایالت نیویورک در آمریکا! در نتیجه، خوجه آسانتر از استالین توانست راههای نظارت و کنترل را بیابد و بر آنها تسلط پیدا کند.
از سوی دیگر، نویسندگان آلبانیایی هرگز درنمییافتند که دستور ممنوعیت آثارشان به کدامین گناه صادر شده است. تمام کتابهای منتشر شده، توسط سردبیران موسسات انتشاراتی دولتیِ آلبانی به دقت بررسی میشدند. اما با این وجود، باز هم برخی از کتابهای موجود در بازار به یکباره ممنوع اعلام میشدند. البته، این سانسورها فقط شامل کتابهای ادبی نمیشد. آثار منتشر شده توسط کمیتهی مرکزی حزب، وزارت آموزش و پرورش و حتی ادارهی امنیت دولتی هم با این مشکل دستوپنجه نرم میکردند.
اسماعیل کاداره در سالهای اول پس از مرگ استالین به بلوغ رسید. درست در زمانی که انور خوجه در حال تقویت برنامههای استالینیستی خود در آلبانی بود. اولین کتاب شعرش، الهام پسرانه، در سال 1954 منتشر شد؛ وقتی هجده ساله بود. بلافاصله پس از انتشار، منتقدان ادبی نام او را به عنوان یکی از مهمترین صداهای ادبی دوران جدید در نوشتههایشان تکرار کردند.
بیخبر از اینکه دو دههی بعد، آلبانی قرار است به منزویترین کشور جهان تبدیل شود. انور خوجه، روابط سیاسی خود را با اتحاد جماهیر شوروی و چین کمونیستی قطع کرده بود. چرا که فکر میکرد آنها بیش از اندازه لیبرال شدهاند.

تحت چنین شرایطی، سانسورهای تمامیتخواهانهی ناظران انور خوجه به اوج رسید. البته، کاداره توانست با استفاده از این وضعیت، سبک خاص خود را به کمال برساند. سبکی که هم زیرکانه بود و هم به طرز قابل توجهی، چشمگیر. پیتر مورگان، به شیوهای موثر، توانایی خارقالعادهی اسماعیل کاداره را خلاصه کرده است:
«کاداره تعدادی از درخشانترین آثار تولید شده در اروپای شرقی را نوشته است. همه او را به عنوان یکی از شناخته شدهترین اعضای اتحادیهی نویسندگان آلبانی و حزب میشناختند. او حتی به مقام معاونت مجلس خلق رسید و توانست به خارج از کشور سفر کند. اسماعیل کاداره با مهارت خاصی از زندان، اردوگاههای کار اجباری و سایر اشکال مرسوم مجازات در کشور آلبانی فرار کرد.»
من (پیتر کنستانتین) در اواخر دههی 1990 میلادی ترجمهی برخی از آثار کاداره را برعهده گرفتم. دیکتاتوری کمونیستی آلبانی دیگر سقوط کرده بود و اسماعیل کاداره در فرانسه زندگی میکرد. رهایی از خطرات سانسور انور خوجه، او را وارد دورهی شکوفایی خلاقیت نویسندگی کرده بود. آن سالها در آثار اسماعیل کاداره دو دغدغهی اصلی به چشم میخوردند. یکی دیکتاتوری آلبانی و دیگری بحران کوزوو.
او دیگر میتوانست مستقیم و بدون ترس از مجازات، دربارهی آلبانی بنویسد. از سوی دیگر، بحران کوزوو به خاطر آلبانیایی تبارهای ساکن یوگسلاوی برای او اهمیت پیدا کرده بود. بحرانی که در نهایت تبدیل به یک جنگ همه جانبه شد.
#اسماعیل-کاداره در اولین سالهای پس از خروج از آلبانی، هرم، روح، عقاب و مرثیهای برای کوزوو را نوشت. آثاری به مراتب صریحتر از شاهکارهایی که تحت دیکتاتوری انور خوجه نوشته بود. آثار جدید، کماکان کیفیت بالایی داشتند. هنوز از وضوح زیادی برخوردار بودند اما به گونهای هنرمندانه، مبهم و تمثیلی بیان میشدند.
مرثیهای برای کوزوو را در سال 1999 ترجمه کردم؛ یکی از رمانهای کوتاه کاداره. این کتاب علیرغم مختصر بودن (حدوداً 120 صفحه)، کاوش ادبی عمیق و ظریفی است پیرامون مناقشهای که از قرون وسطی کوزوو را گرفتار کرده. اول امپراطوری بیزانس، سپس صربستان و در نهایت، عثمانی! در واقع، این کتاب کلیدی است برای درک عمیقِ ریشههای درگیری قومی در کوزوو! به گفتهی استندال، این رمان مثل تپانچهای است که در میانهی یک کنسرت شلیک میشود. یک صدای ناهنجار بزرگ!

اگرچه مرثیهای برای کوزوو یک رمان سیاسی است اما نه سیاستی در آن وجود دارد و نه ناهنجاری بارزی. در مرکز این رمان، نبرد کوزوو در سال 1389 گنجانده شده است. رویدادی که در طول قرنها، مجموعهای از افسانههای قهرمانانه را در سراسر شبه جزیره بالکان برانگیخته است. نبردی فاجعهبار برای تمام طرفین درگیر.
در جریان این نبرد، کنفدراسیونی از نیروهای بالکان با ارتش مهاجم عثمانی، تحت رهبری سلطان مراد اول روبرو میشوند. از منظر تاریخی، هیچ یک از طرفین پیروز نشدند. سلطان عثمانی و شاهزاده لازار، فرماندهی نیروهای بالکان، کشته شدند. اما این نبرد، آغازی برای اشغال بالکان توسط عثمانیها بود. اشغالی که قرار بود تا قرن نوزدهم ادامه یابد.
برجستهترین حماسههای قهرمانانهی توصیفکنندهی این نبرد به زبان صربی هستند. این افسانهها چه در قالب شعر، و چه به زبان ترانه و تصنیف، نقشی حیاتی در تلاشهای صربستان برای ملتسازی داشتهاند. اما مرثیهای برای کوزوو، جنگ را از دیدگاه متفاوتی نشان میدهد. در اینجا، آن رویداد، صرفاً مقابلهی دو ارتش عثمانی و صربستان نیست.
بلکه کاداره تصویر ظریفتری از ارتشی را به شما ارائه میدهد که سربازان آن منحصراً صرب نبودند. این ارتش را گردانهایی از سربازان صرب، آلبانیایی، بوسنیایی، رومانیایی، کروات و مجار شکل داده بود. ارتش بالکانِ کاداره تصاحب جنگ توسط صربها و ایدئولوژیهای ناسیونالیستی را به چالش میکشد. همان ایدئولوژیهایی که از روایتهای تخیلی و افسانههای صربی برای مشروعیت بخشیدن به یک نظم سیاسی جدید و اشغال کوزوو استفاده میکردند.
همانطور که در بسیاری از ترانههای حماسی بالکان (اعم از آلبانیایی و صربی) آمده است، رمان با جمع شدن شاهزادهها برای نوشیدن در آستانهی جنگ آغاز میشود. متعاقبِ آن نبرد، هرجومرج و رگبار جان میگیرد. در این میان، دو خنیاگر، قهرمانان رمان، از قتل عام فرار میکنند در قلعههای شمالی سرگردان میشوند؛ در حالی که حماسههای محلی میخوانند.
به نظر نمیآید که با هم رفیق باشند. یکی صرب است و دیگری آلبانیایی. هر کدام به میدان جنگ آورده شدهاند تا حماسههای قدیمی بخوانند، مردمشان را تجلیل کنند و حماسههای جدیدی بسازند. حماسههایی که در آن شاهزادگان این نبرد جاودانه میشوند.
این دو خنیاگر یکی پس دیگری آوازهای کهن را به زبان خود میخوانند. مه بزرگی دشت مرغان سیاه را پوشانده است. برخیزید ای صربها! آلبانیایی ها دارند کوزوو را میگیرند. مه سیاهی همه جا را پوشانده است. آلبانیایی، با سلاحهایتان برخیزید. کوزوو به دست صربهای لعنتی افتاد.
اشراف اروپای شمالی ابتدا واکنشی نشان ندادند. اما در ادامه، خشمگین میشوند. سرزمین بالکان توسط عثمانیها اداره خواهد شد و مردمِ تحت سلطه، باید زیر یوغ عثمانی به حیات خود ادامه دهند. با این حال، هنوز هم خصومت سنتی خود را زنده نگاه داشتهاند. دعوای درونیشان در آهنگهایشان ادامه مییابد.
نمیتوانند از قید و بند درگیریهای قومی خلاص شوند. اسماعیل کاداره این صحنهها را به ما نشان میدهد اما مستقیماً اظهار نظر نمیکند. به خواننده چیزی را تلقین نمیکند. با این وجود، خواننده خود میتواند استنباط کند که این ریشهی مشکلی است که گریبان بالکان را گرفته است.
از دیدگاه اسماعیل کاداره، این خصومتهای نارس، همان تراژدی ادامهدار بالکان هستند. روح و تاریخ حماسی مردمان این منطقه به عصر برنز میرسد. اما آهنگها و تصنیفهای حماسی قرون وسطایی، همانها که پیشدرآمد و پیامد نبرد کوزوو هستند، دشمنی مرگبار آنها را تداوم بخشیده است. اروپای شمالی در عصر تاریک جنگ و طاعون قرون وسطا، تمامی پیوندهای خود با گذشته را از دست داد. بالکان تنها دریچهای است که میتواند یاد آن دوران فراموششده را زنده کند.
ناگفتههایی از زندگی ادبی اسماعیل کاداره