سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

می‌زید با یاد و خاطره

ابوتراب خسروی می‌زید با یاد و خاطره کتاب ویران

می‌زید با یاد و خاطره

[wbcr_php_snippet id=”642″]

[wbcr_php_snippet id=”642″]

می‌زید با یاد و خاطره

 

 

نویسنده: شیرین زارع‌پور

 

وقت یک هنگام نیست که طولی باشد با قید ماضی و مضارع که وقت جمیع ازمنه است در مدارات به سحابی که به شمار ناید در و جسم آدمی به عین مدارات ازمنه بی‌شمارند که هریکی بر مداری پرسه می‌زند شب و روز و می‌زید در مستقبل و مضارع را تا بدل به ماضی نماید. القصه آن که هر هیبتی از آدمی به نقشی اندر است و گاه باشد تا هیبتی از کس در تقاطع مدارات به هم رسند رو در رو نه چون حیات آدمی در آبگینه و نه به عین دو تن که می‌شناسند صورت دیگری را که هرکدام وجود دیگری می‌زید با یاد و خاطره!

جامع‌الازمنه طرسوسی، موسی‌بن ادریس مسائلی

 

و این رویاست یا کابوس؟ واقعیت است یا لفاظی و یا قصه‌ای؟ هرچه هست برای ابوتراب خسروی نظریه‌ای برای ساختار روایت است. شیوه و طریق اوست در کتاب ویران. مجموعه‌ی هشت داستان کوتاه که جز در یک داستان عاشقانه و قاصد که بن‌مایه‌های رئالیستی دارند؛ هرکدام به نحوی اجرا شده است. از اولین داستان، تفریق خاک، ردپای این تفکر پیداست تا آخرین داستان یعنی کتاب ویران که نمود کلی و آینه‌ی تمام‌نمای وقت جمیع ازمنه است.

کتاب مجموعه‌ای از داستان کوتاه است اما روایت واحدی است از ساختاری بدیع که تمامی داستان‌ها با نشانه‌های مشابه بیانگر طرز فکر و دیدگاهی یکسان نسبت به مسائل است. داستان‌ها را در چند محور اصلی می‌توان بررسی کرد. محوریت مرگ، قدرت خیال، شکست زمانی و اهمیت کلمه و کلام که هرکدام در قصه‌ای اصل و پررنگ‌تر از دیگر المان‌هاست اما در همه‌ی داستان‌ها ردپایی از همه‌ی آن‌ها هست.( نگارنده در این بررسی داستان‌های قاصد و یک داستان عاشقانه که فضایی رئال دارد را از این بررسی جدا کرده است و تنها با دیگر داستان‌ها سر و کار دارد.)

محوریت مرگ: اگر مرگ را حس عمومی و کلی از دست دادن، فقدان و کمبود چیزی یا کسی فرض کنیم در این صورت، ردپایی از مرگ در تمامی هشت داستان کتاب ویران هست بدون آنکه نویسنده در هیچ کدام راوی زوایای احساسی و روحی مرگ و فقدان باشد. تنها در داستان قاصد است که بی‌قراری‌های مادر در پی فقدان دخترکش به تصویر درآمده است. در باقی داستان‌ها مرگ تنها ابزاری برای شکل‌گیری ساختار روایی مدنظر نویسنده است.

او وقت را جمیع ازمنه می‌داند که می‌زید در مستقبل و مضارع را بدل به ماضی می‌کند. در چنین دیدگاهی، مرگ معنای معمول خود را از دست می‌دهد چرا که مرگ گویی پایان یافتن مهلت و وقت آدمی است. نقطه‌ی پایان خط زمانی است که تولد آغاز آن بوده و آخرین آینده‌ی بشری در محدوده‌ی این دنیایی است و حالا که همه چیز طرز دیگری است پس مرگ تنها حالتی است در زمانی میان جمیع ازمنه. پس باید باشد و این مرگ شباهتی به مرگ‌های معمول ندارد.

در شکست‌های زمانی پی‌درپی، مرگ شخصیتی از داستان به عنوان یکی از ارکان اصلی داستان باید حضور داشته باشد تا داستان را پیش ببرد که جسم آدمی به عین مدارات ازمنه بی‌شمارند و مرگ تنها حالتی روحی برای این جسم‌های بی‌شماراست که هریک برمداری پرسه می‌زنند شب و روز. کتاب با داستان تفریق خاک آغاز می‌شود. نویسنده همه چیز را آرام آرام و ذره ذره پیش می‌برد. نمود فقدان در این داستان از نوع هرگز نداشتن و کمبود حس پدری است. حس فقدان کسی که در پی فرزندی است تا ثروت و مکنت او را به یادگار بگیرد؛ روایت می‌شود.

شاید سطحی‌ترین روایت از مرگ. داستان زمانی اهمیت پیدا می‌کند که راوی، فرزند به دنیا نیامده‌ی همان پدر است و در پی مادری است تا در تنش بخزد. او قبل از آغاز خط زمانی، قبل از تولد هست. روایت‌گر است. همان‌گونه که در دیگر داستان‌ها، راوی بعد از خط زمانی و بعد از مرگ روایت‌گر قصه است. نویسنده آرام آرام و ذره ذره ساختار داستانی زمان‌گریز خود را پی می‌ریزد و در داستان بلند پیک‌نیک، شکلی دقیق‌تر و گویاتر به این ساختار ذهنی می‌دهد.

جایی که زمان پررنگ‌تر می‌شود تا آن‌جا که مکان را با زمان توصیف می‌کند: « احتمالا صاحبی بزرگ و اعوان و انصارش در مدت این همه سال بعضی از دیوارهای محدوده را جابه‌جا کرده‌اند. شاید همین کارها سبب شده تا باغ شکل دیگری پیدا کند و آن‌قدر وسیع به نظر برسد که انگار فاصله‌های بین پیک‌نیک‌ها را برداشته‌اند و همه‌ی آن‌ها از دورترین‌شان تا نزدیک‌ترین‌شان به هم پیوسته‌اند و بدل شده‌اند به یک چنین روز بلندی که وقتی کسی وارد باغ می‌شود انگار که به آن پیک‌نیک بلند آمده و اگر باید نوشته شود، متن روزی بلند خواهد بود.»( خسروی، ۱۳۸۸، ۲۶)

خسروی استمرار حضور جسم‌های بی‌شمار را نشان می‌دهد. او گذشته را نشان می‌دهد که همیشه هست. شمایلی، سایه‎ای و اثری از گذشته همیشه به آینده و اکنون ما سایه افکنده و تاثیرگذار است. برای خواننده، بهت راوی به دنیا نیامده با بهت راوی مرده تکمیل می‌شود اما این بهت با چرخش زاویه‎‌ی دید و تغییر راوی کمی تلطیف می‌شود. انگار نویسنده هنوز ذهن مخاطب را آماد‌ه‌ی این رویارویی نمی‌داند که می‌نویسد: «گروه مطرب یهودی با رقاص‌های انگشتانه‌زن در این‌جای آن جشن می‌چرخند و ساقی‌های یهودی هیچ‌کس را هوشیار نمی‌گذارد. حتا مرا که آن‌ها را می‌نویسم. حتما از مستی است که ضمیر فاعل بین من که نویسنده‌ام و او که قربانی است جابه‌جا می‌شود.» (همان، ۵۶)

نویسنده می‌خواهد آرام و ذره ذره ساختار زمانی خود را پیش ببرد پس در داستان بعدی، مرثیه‌ی باد، دیگر پای تغییر زاویه‌ی دید و مستی را پیش نمی‌کشد. روایت را با راوی مرده پایان می‌دهد اما او را در ابتدای داستان زنده می‌نویسد. راوی می‌میرد و روایت را ادامه می‌دهد بی‌آنکه بداند.

او روایتگری اصلی خود را از داستان رویا یا کابوس شروع می‌کند و در داستان کتاب ویران به اوج می‌رساند. در آغاز از وقت می‌گوید که جمیع ازمنه است. که یک هنگام نیست که طولی باشد یا قید ماضی و مضارع و در ادامه روایتگر دو داستان است، موازی و یا یک داستان با دو راوی بسته به اینکه خواننده چطور بخواند و در کدام یک از دنیاها غوطه‌ور شود.

آنجا که رویاها به دست خودمان به دار کشیده می‌شود یا آنجا که زندگی‌مان، کابوس شب‌های دیگری است یا رویای دیگری. یا کابوس و رویای زندگی دیگری که وقت جمیع ازمنه است و ما جمیع ازمنه‌ایم در بی‌شمار جسم که هرکدام در وجود دیگری زیست می‌کنیم با یاد و خاطره. در داستان کتاب ویران اما مرگ پررنگ‌تر از دیگر داستان‌هاست. در اینجا همه چیز پررنگ‌تر است. دو داستان هم زمان پیش می‌رود. هرکدام قاتلی و مقتولی و قتلی دارد و قاتلی که می‌نویسد در هر دو داستان یکی است. او می‌نویسد تا بکشد، که خلق کند. در اینجا ساختار مدنظر خسروی تکمیل شده است.

او می‌نویسد همه چیز را باید ویران کرد و ویران می‌کند. او می‌نویسد « باید در شکلی دیگر و داستانی دیگر می‌نوشتمت.» (همان، ۱۵۸) و می‌نویسد. می‌کشد تا خلق کند. مرگ در سرتا سر کتاب، در سکوت نقش کلیدی را بازی می‌کند. ابزار روایت می‌شود بی‌آنکه کسی شیون کند. قدرت خیال: برای پرداخت درست شکست‌های زمانی پی‌در‌پی علاوه بر ابزار درستی چون مرگ به ابزاری مثل خیال هم نیاز است.

چه خیال پرورش یافته در متن، چه خیالی که مخاطب باید راهی قصه کند تا متن را بفهمد. در پرداخت شخصیت‌ها، ذهن افراد مملو از خیال و تصویر است. در داستان مرثیه‌ی باد، خیال منصور است که راوی است. منصور چیزی نمی‌گوید. خیال او را می‌بیند. روایت می‌کند و هرگز نمی‌فهمدد که منصور مرده و یا حتی در تعبیری کلی‌تر در داستان پیک‌نیک، خیال پسر ارشد مقتول که پر از شمایل است و شمایل‌ها را قاتل پدر خود می‌داند.

شکست زمانی: شاید باز تعریف ساختار حدود زمانی داستان، سخن درست‌تری باشد تا شکست زمانی. چرا که ابوتراب خسروی زمان را سیر گذشته، حال و آینده نمی‌داند که با جابه‌جایی‌های معمول دیگر نویسندگان، شکست زمانی ایجاد کند. او زمان را جمیع ازمنه می‌داند که یک هنگام نیست.

طول نیست. مدارات بی‌شمار است و جسم آدمی به عین مدارات ازمنه بی‌شمار که شب و روز پرسه می‌زند و زیست او در ماضی، مضارع و مستقبل است نه در یکی از این‎‌ها. ابوتراب خسروی روایت‌گر این پرسه‌هاست در مدارات مختلف. کار او بازتعریف حدود زمانی در روایت است نه شکست زمان. که بر هر جسم تکه‌ای از یاد و خاطره‌ی دیگری هست که شکل‌دهنده‌ی قصه‌ی داستان است.

انگار که با مصالحی یکسان بارها و بارها خانه‌ای را بسازی و هریک متفاوت از دیگری و هر یک شبیه به دیگری. چیزی بیم این و آن. نه این و نه آن. مرگ و خیال دو ابزار مناسب برای باز تعریف حدود زمانی است و این محدوده‌ی زمانی ابزار مناسب برای نشان دادن اهمیت کلمه و کلام در داستان و هم‌چنین ذهن ابوتراب خسروی است. او در داستان آموزگار، قدم به جایی می‌گذارد که مردم با کلمه سخن نمی‌گویند.

زبانشان غریو و ناله و نفیر است. کلمه نیست و در نبود کلمه تمدن و تفکر نیست. انسان تنها حیوان است و نه حیوان ناطق. « در واقع همین نفیرهای حیوانی سبب می‌شوند که فضای سبوعیت بر رمشگ سلطه یابد. صف طویل مردان و زنان نیم برهنه با اندام نحیف کهربایی در برابرم ایستاده بودند که بی‌محابا زوزه می‌کشیدند که مردی جمعیت را کنار زد و جلو آمد. به دست راست کاردی داشت که آفتاب از تیغه‌اش باز می‌تابید و زیر کتف دست دیگرش پسرک برهنه‌اش را گرفته بود که میان زمین و هوا بال بال می‌زد و غاز غاز می‌کرد.»(همان، ۱۵۲)

او ابتدا اهمیت وجود کلمه را با نشان دادن عدم وجود آن و توحش و سبوعبت ناشی از نشان آن نشان می‌دهد و بعد در داستان کتاب ویران نویسنده را همه چیز و کلمه را مترادف با وجود نشان می‌دهد. او می‌نویسد باید هم چیز را ویران کرد و ویران می‌کند. دیگر هیچ چیز تعریف نمی‌شود؛ توصیف نمی‌شود؛ تنها نوشته می‌شود: « چه تقدیر شومی برایت نوشته شده بود که حامل چشمان خاکستری شروری از نسل اجدادی شرور باشی. زنانگی مکتوب تو خصوصیت غریبی دارد گه باید حامل بذر چشم‌های خاکستری مردی باشی که به اجبار نویسنده در کنارش نوشته شدی.» ( همان، ۱۵۸)

«من نوشتم که شب می‌شود و شب شد من نوشتم که تو می‌گویی و تو گفتی.» (همان، ۱۵۹) در داستان‌های معمول، این توصیف است که خوانده می‌شود که تصویری می‌سازد و خواننده از پس پشت این توصیف، تصویری می‌بیند. در داستان ویران اما هیچ چیز توصیف نمی‌شود. تنها می‌گوید. تصویری که باید ذهن خواننده را بسازد توصیف نمی‌کند، فقط می‌گوید: « در ساحل کر آذر سپهر کلمه‌ی عریانی می‌شود. کلمه‌ای زیباست. زیبا وصف می‌شود. همرنگ سپیدار است.

باد از هرم آتش دور می‌شود. به ریشه‌ی شعله‌ها نگاه می‌کنی که سبز و آبی نوشته شده‌اند. آذر سپهر از آب بیرون می‌آید. چشمانت پر می‌شود از سپیدی کلماتی که او را می‌نویسند.» (همان، ۱۶۲) خواننده هیچ چیز از این سپیدی و عریانی نمی‌بیند. نویسنده تنها می‌گوید که دیدی و خواننده فرض می‌کند که دیده است. همه چیز کلمه است. کلام است.

حتی موسیقی کلمه است: « آرشه را در طول جمله با مهارت روی سیم‌های ویلن می‌لغزاند و صدای سحرانگیزی از واژه واژه‌ی کلمات جمله برمی‌خیزد. توبا بارها آن جمله‌ی بلند را می‌خواند. صدای مواج کلمات جمله‌ی او را در خود شناور می‌کند.» (همان،۱۶۷)

او می‌گوید از نوع می‌نویسد و از نو می‌نویسد. می‌گوید تو دیدی و تو می‌بینی. همه چیز کلمه است. این کلمه است که زمان را خلق می‌کند و در زمان خلق می‌کند. روایتگر دو داستان است. دو قتل. دو قاتل و هر دو مقتول را خود ( راوی) کشته است. تنها کلمه می‌بینی و جز کلمه را نمی‌بینی. راوی کلمه‌ای است خارج از حدود خط زمانی. دیگر نه می‌دانیم به دنیا آمده یا نه و نه می‌دانیم زنده است یا نه.

تنها هست و خلق می‌کند از نو و ویران می‌کند از نو و کلمه تنها روایتگر باقی می‌ماند. خسروی کلمه را در متن داستان می‌کارد و جایی جلوتر آن‌جا که لازم است برمی‌دارد و آنچه همهم است را تکرار می‌کند. در داستان اول می‌گوید: « تن من حالا از جنس سایه است و نباید اسیر خاک شود.» ( همان، ۱۱) و در داستان بعدی سایه‌ها و شمایل را از محورهای اصلی روایت‌گری قرار می‌دهد: « خب معلوم است. چون شمایل است و از جنس سایه است از تک و تا نمی‌افتد.» (همان، ۵۳)

در مرثیه‌ی باد، از پنجره‌ای می‌گوید که منصور چشمان اشرف را از آن دید و جلوتر که می‌رود اشرف را تنها در قاب پنجره می‌بیند. کتاب ویران کتابی است یکسان. همه مشابه هم و همه متفاوت از هم. روایت حدود زمانی جدید که در چی روایتی جعلی از جامع‌الازمنه‌ی طرسوسی و گویا در واقع از خود ابوتراب خسروی شکل گرفته است. آنچه در ابتدای داستان مرثیه‌ی باد ذکر می‌کند که وقت جمیع ازمنه است.خیال است.

که خلق می‌کند. زمان را خلق می‌کند و در زمان خلق می‌کند و می‌میراند. ویران می‌کند و از نو می‌سازد چرا که این قدرت کلمه است که خیال ببافد و روایت کند. کتاب ویران ترکیب پرداخت شده‌ی درستی است از همه‌ی این‌ها.

  این مقاله را ۱۳ نفر پسندیده اند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *