مِه جنگ
عیار ناتمام رمان سیاسی به معنای دقیق کلمه نیست، هرچند وقایع سیاسی مهمی مثل انقلاب، جنگ و اعتراضات خیابانی دههی هشتاد نقش مهمی در آن دارند. اما این رویدادها بیشتر پسزمینهای هستند برای رویدادها خانوادگی تلخ و شیرینی که بر بستر آنها جاری است: اختلافات پدر-پسری، ماجراهای عشقی، عشقهای ناکام و ازدواجهای سرد، دلنگرانی برای فرزندان و …
عیار ناتمام
نویسنده: هادی معصومدوست / خسرو شکوریفر
ناشر: نیلوفر
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۳۹۷
تعداد صفحات: ۴۹۱
عیار ناتمام رمان سیاسی به معنای دقیق کلمه نیست، هرچند وقایع سیاسی مهمی مثل انقلاب، جنگ و اعتراضات خیابانی دههی هشتاد نقش مهمی در آن دارند. اما این رویدادها بیشتر پسزمینهای هستند برای رویدادها خانوادگی تلخ و شیرینی که بر بستر آنها جاری است: اختلافات پدر-پسری، ماجراهای عشقی، عشقهای ناکام و ازدواجهای سرد، دلنگرانی برای فرزندان و …
عیار ناتمام
نویسنده: هادی معصومدوست / خسرو شکوریفر
ناشر: نیلوفر
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۳۹۷
تعداد صفحات: ۴۹۱
در روزگار رمانهای صد تا دویست صفحهای، عیار ناتمام کارِ بلندپروازانهای است که میخواهد در نزدیک پانصد صفحه پانورامایی از یک دوره تاریخ به درازای دو نسل را به نمایش بگذارد. قهرمان رمان امیر است که در ابتدای رمان، در آستانهی انقلاب، نوجوانی است دبیرستانی با پدری سیاسی و مادری مذهبی که به سلک طرفداران شریعتی در میآید و بعد از پیروزی انقلاب و آغاز جنگ به جبهه میرود. به درازا کشیدن جنگ تاثیر سوئی روی نامزد او تهمینه میگذارد که در تهران است و منتظر او که هرچه زودتر برگردد و زندگی زناشوییشان را شروع کنند. این تهمینه برادری دارد به نام ناصر که یکی از خبیثترین شخصیتهای داستانی ماست و در نوع خود آدم بلندپروازی است که از آدمهای حقیری مثل پدرش که به دکان کفاشی کوچکشان دلشان خوش است متنفر است و خیال ثروت و منزلت اجتماعی بالایی را از هر راهی که شده در سر میپرورد. یک سوم ابتدای کتاب به توصیف حال و روزگار امیر و تهمینه و ناصر و خانوادههایشان میگذرد. با خواندن یک سوم نخست کتاب حال خواننده دیگر کاملاً در متن حوادث قرار گرفته، با شخصیتهای ملموس کتاب اخت شده و نگران سرنوشت آنهاست. این امر از راه طراحی سنجیدهی رویدادها و تیزبینی در توصیف رفتار آدمها و مکانها به دست آمده است. و هر خوانندهی ادبیاتدوستی میداند که اینها دستاوردهای کمی برای یک رمان نیست. بعد از خواندن فصل هفدهم کتاب با عنوان «با صدای آرام بخند» در حاشیه کتاب یادداشت کردهام:
این فصل تا حالا برایم بهترین فصل کتاب بوده. حالا به شدت کنجکاوم بدانم سرنوشت امیر، ناصر و تهمینه به کجا میکشد. داستان جورهای مختلفی میتواند ادامه پیدا کند. میشود امیر در جبهه کشته شود و داستان با شخصیت دیگری ادامه پیدا کند. حتی با ناصر. اما اگر با امیر ادامه پیدا کند، که به احتمال زیاد این طوریست، امیر میتواند نظامی شود، سیاستمدار شود، اصلاحطلب شود، ، به کلی از سیاست و زندگی اجتماعی کناره بگیرد، جانباز شود، معلول شود، … شخصیت ناصر هم خیلی جالبه، باورپذیر و ملموس در آمده، کار او به کجا میکشد. در ضمن رابطهی پدر-پسری ناصر و باباش برایم جالبتر از رابطهی امیر-موساست.
ادامهی داستان را نمیگویم، اما همین قدر میگویم که داستان با رویدادهای سیاسی-اجتماعی دههی هشتاد و نسل تازهای که پا به عرصهی زندگی اجتماعی گذاشته است نیز میکشد. و دیدن قهرمانان جوان ابتدای رمان در میانسالی و در آستانهی پیری جذاب است.
عیار ناتمام به گمان من رمان سیاسی به معنای دقیق کلمه نیست، هرچند وقایع سیاسی مهمی مثل انقلاب، جنگ و اعتراضات خیابانی دههی هشتاد نقش مهمی در آن دارند. اما این رویدادها بیشتر پسزمینهای هستند برای رویدادها خانوادگی تلخ و شیرینی که بر بستر آنها جاری است: اختلافات پدر-پسری، ماجراهای عشقی، عشقهای ناکام و ازدواجهای سرد، نگرانی برای فرزندان و از این دست. تا اواخر رمان تعادلی هست بین بستر سیاسی-اجتماعی و ملودرام خانوادگی، اما در اواخر متاسفانه این تعادل به هم میخورد، رمان به لحنی احساساتی میگراید و این با هدف اصلی کار که به نظر میرسد ترسیم تصویری جامع از تاریخ چند دههی اخیر در قالب زندگی شخصیتهای نمونهوار بوده لطمه میزند.
رمان از دید یکی از شخصیتها روایت نمیشود. راوی دنای کلی هست که در هر مقطع وارد ذهن یکی از شخصیتها میشود و از دید او به ماجرا مینگرد. این البته برای رمانی با شخصیتهای متعدد امری طبیعی است. منتها توجه زیاد به بُعد روانشناختی شخصیتها همان امری است که به غلظت وجه احساساتی رمان انجامیده است. این امر تلویحاً به یک جور موضعگیری با این مضمون که زندگی امیر و اطرافیانش به خاطر پافشاری او به ماندن در جبهه به باد رفته انجامیده که قابل مناقشه است. به نظر میرسد که رویدادهای بزرگ سیاسی اجتماعی کاری جز به هم زدن زندگی خوشبخت خانوادگی نمیکنند. و این البته روح غالب زمانهی ما هم هست. در مقابل آدمهای آرمانگرایی مثل امیر، شخصیتهایی داریم مثل دوستش مسعود که طبیعتگراست و زندگی در خلوت و انجام کارهای ملموس و مفید را بیشتر میپسندد و در نسل بعدی هم این دوگانهی آدم احساساتی آرمانگرا (محسن) و آدم عشق طبیعت (علی) را داریم.
اشکال جزئیتری که میتوان به رمان گرفت استفاده یک در میان از راوی دانای کل (که دربارهی شخصیتهای قصه با سوم شخص سخن میگوید) و راوی اول شخص است در اوائل رمان. این امر که گاهی گیجکننده میشود بدون هیچ اشارهای از جایی کنار گذاشته میشود. این کنار گذاشتن البته به نظر من به نفع اثر است و پیگیری قصه و همدلی خواننده با شخصیتها را تسهیل میکند، اما کاش قسمتهای مربوط به تبدیل شخصیتها به راوی اول شخص هم مطابق روال کلی قصه اصلاح میشد. برای نمونه رمان با راوی اول شخص شروع میشود: «سرد بود. نشسته بودیم توی ماشین.» در اواسط صفحهی بعد از این راوی که موسی است با سوم شخص صحبت میشود: «موسی از پشت بخار شیشه هنوز به در نیمهباز خانه خیره مانده بود.» و در صفحهی بعد باز این موسی است که قصه را روایت میکند. این شیوه با روال عمومی داستان امیر و تهمینه و دیگران که میکوشد بیننده را از راه جلب به یک قصه پراحساس با خود همراه کند چندان خوانایی ندارد. و حالا که صحبت به این جا کشید بگذارید بگویم که چهارپنج صفحهی ابتدای رمان اصلاً موفق نیست. تعداد زیادی شخصیت (که در ادامهی رمان نقش چندان مهمی هم ندارند) و اشاره به رویدادهای سابق در دو سه صفحه جلوی خواننده ریخته میشود و کار به یاد سپاری نامها و روابط آدمها را دشوار میکند. اما خوشبختانه این اشکال بعد از خواندن چند صفحه مرتفع میشود و رمان روان پیش میرود. به خواننده توصیه میکنم اگر صفحات نخست کتاب را دشوار یافت اهمیتی ندهد و به خواندن ادامه بدهد.
قسمتهای مربوط به جبهههای جنگ از بهترین قسمتهای کتاب هستند. زندگی در جنگ به زندگی در مهی تشبیه شده که مرز بین مرگ و زندگی مبهمتر و غیرواقعیتر از همیشه جلوه میکند. نمونهای از این توصیفها:
… فقط زندگی در جنگ میتوانست به حرکت در مه تشبیه شود. جبهه جایی است روی مرز خیال و واقعیت. وقتی رفیقت که تا همین چند ساعت پیش شانه به شانهات قدم میزد و از آیندهاش میگفت و همهی کارهایی که قرار بود برود سراغشان، درست در یک آن ترکش از گردنش میگذرد و زانو میزند روی زمین و در دم جان میدهد، معنای مه را میفهمی. انگار خواب باشی و منتظر تا کسی بیدارت کند، ولی بیدار نمیشوی. زندگی در مه یعنی کش آمدن خوابهایی که شبیه کابوساند. یک جور زندگی در خواب. انگار فقط مرگ است که بیدارت میکند. این جا مه از اولین کلمه شروع میشود: دشمن. دشمن یعنی همان تکههای خاکستری محو که از دور میبینیشان. آدمهایی که از دور موجوداتی خیالی به نظر میرسند که گاهی به بودنشان و وجودشان شک میکنی. فقط از صدای خمپارهها و شلیک گلولههاست که آن تکههای خاکستری را، که انگار جایی بین رویا و واقعیت گیر افتادهاند، باور میکنی. … (صص ۲۱۵-۲۱۶)
توصیفهایی نیرومند از این دست در کتاب فراواناند.
عیار ناتمام سومین رمان هادی معصومدوست است. نُه مرگ (۱۳۹۴) و چینخوردگی (۱۳۹۵) عنوانهای دو رمان قبلی او هستند. او علاوه بر نوشتن رمان، فیلم مستند هم میسازد. او این کتاب را بر اساس طرحی از خسرو شکوریفر نوشته است. به همین سبب روی جلد کتاب نام هر دو به عنوان نویسنده آمده است.