مورد عجیب آخرین امپراتور
پو یی در میانهی قرن تحقیر به دنیا آمد. از شروع جنگهای تریاک در 1840 تا پایان جنگ جهانی دوم، در تاریخ چین به قرن تحقیر معروف است. صد سالی که دیگر خبری از شکوه امپراتوریهای چین نبود و چین مثل تکهزمینی بیصاحب بین قدرتهای اروپایی و ژاپنیها تقسیم میشد. در چنین شرایطی پو یی دو ساله را در حالیکه پستان دایهاش را به دهان گرفته بود سوار بر تخت روان با تشریفات کامل وارد شهر ممنوعه کردند تا آخرین امپراتور چین شود. سه سال بعد در 1911 نظام امپراتوری فرو ریخت و چین جمهوری شد. پو یی اما 60 سالی زندگی کرد و تا پایان عمر شبح سلطنت دست از سرش برنداشت.
پو یی در میانهی قرن تحقیر به دنیا آمد. از شروع جنگهای تریاک در 1840 تا پایان جنگ جهانی دوم، در تاریخ چین به قرن تحقیر معروف است. صد سالی که دیگر خبری از شکوه امپراتوریهای چین نبود و چین مثل تکهزمینی بیصاحب بین قدرتهای اروپایی و ژاپنیها تقسیم میشد. در چنین شرایطی پو یی دو ساله را در حالیکه پستان دایهاش را به دهان گرفته بود سوار بر تخت روان با تشریفات کامل وارد شهر ممنوعه کردند تا آخرین امپراتور چین شود. سه سال بعد در 1911 نظام امپراتوری فرو ریخت و چین جمهوری شد. پو یی اما 60 سالی زندگی کرد و تا پایان عمر شبح سلطنت دست از سرش برنداشت.
«پو یی» آخرین امپراتور چین، شخصیت سمپاتیکی نیست. قهرمان نیست. ضدقهرمان به دردبخوری هم از کار درنیامده. نه ظالمی است که بتوان با خیال راحت نفرینش کرد و نه مظلومی که بتوان برایش دلسوزی کرد.
نه وطندوستی است راسخ و نه وطنفروشی کامل. سرتاسر زندگیاش در نوعی عدم ثبات و قطعیت به سر میبرد که به راحتی تن به قضاوت نمیدهد. زندگیاش پر است از اطرافیانی که آشکارا و وقیحانه ازش سوءاستفاده میکنند. خودش هم کم دروغ نمیگوید. بازیگر ماهری است که آنچنان در نقشش فرو رفته که حتی نزدیکانش هم نمیفهمند در سر و دلش واقعاً چه میگذرد.
«پو یی» آدم اعصاب خردکنی است و جالب اینکه همین ویژگیاش یک بار جانش را نجات داده و از مهلکه دادگاه جنایات جنگی ژاپن بعد از جنگ جهانی دوم قسر دررفته است. متن سؤال و جوابها با قاضی دادگاه به وضوح نشان میدهد که پو یی چقدر ماهرانه توانسته از زیر بار مسئولیت همکاری دوازده ساله با ژاپنیها در مقام رئیس دولت و امپراتور منچوکوو، کشوری ساختگی در خاک چین، شانه خالی کند و با پاسخهایش قاضی را کلافه کند. اما آیا پو یی در دادگاه دروغ میگفت؟ آیا راست نمیگفت که عملاً زندانی مسلوبالاختیاری در دست ژاپنیها بوده؟ نمیدانیم.

کشف حقیقت در مورد عجیب پو یی کار سادهای نبوده و نیست. قاضی نیز در نهایت نتوانست حقیقت را کشف کند و نهایتاً با استفاده از ریاستش به بازجویی پایان داد! اما نباید مانند سِر ویلیام، قاضی دادگاه بیحوصله بود و امپراتور را نادیده گرفت. اهمیت تاریخی پو یی در همین عدم قطعیتهاست. عدم قطعیتهایی که گرچه باعث شده هیچگاه در مرکز تاریخ قرار نگیرد اما مخاطبِ جدی تاریخ یک بار دیگر دربارهی امکان، چگونگی و انتظاراتش از روایات تاریخی میاندیشد.
پو یی در میانهی قرن تحقیر به دنیا آمد. از شروع جنگهای تریاک در 1840 تا پایان جنگ جهانی دوم، در تاریخ چین به قرن تحقیر معروف است.
صد سالی که دیگر خبری از شکوه امپراتوریهای چین نبود و انگار که تکه زمین حاصلخیز بیصاحبی باشد که هر کس زودتر برسد میتوانست بخشی از آن را تصاحب کند، پر شده بود از مناطق نفوذ قدرتهای خارجی که نظام حاکمیت چین را به هیچ میانگاشتند.
این نادیده گرفتن چین به عنوان کشوری مستقل چنان پررنگ بود که در کنفرانس ورسای، پس از شکست آلمان در جنگ جهانی اول، تصمیم گرفتند منطقهی نفوذ آلمان در خاک چین نه به جمهوری چین که به ژاپن واگذار شود! در چنین شرایطی پو یی دو ساله را در حالیکه پستان دایهاش را به دهان گرفته بود سوار بر تخت روان با تشریفات کامل وارد شهر ممنوعه کردند تا آخرین امپراتور چین شود.
سه سال بعد در 1911 نظام امپراتوری فرو ریخت و چین جمهوری شد. پو یی اما 60 سالی زندگی کرد و تا پایان عمر شبح سلطنت دست از سرش برنداشت.

کتاب آخرین امپراتور نوشتهی ادوارد بِر، روزنامهنگار فرانسوی تصویر متفاوتی از پو یی با آنچه برناردو برتولوچی در فیلمی به همین نام، به تماشاگر نشان داده، ارائه میدهد. فیلم برتولوچی ردیّهای است بر نظام امپراتوری. نحوهای قدیمی از حکمرانی که نتیجهای جز تباهی ندارد. نه تنها از تأمین زندگی خوب برای رعایا برنمیآید که از رتق و فتق امور شخص امپراتور هم عاجز است.
در این میان پو یی نقش یک قربانی را پیدا میکند. انسانی که خارج از ارادهی خود به آکواریومِ مناسبات سلطنتی پرتاب میشود و بازیچهی دست اصحاب قدرت اعم از خارجی و داخلی قرار میگیرد و امکان زندگی عادی ازش سلب میشود. در نهایت زندان نجاتش میدهد! البته با کمک یک زندانبان دلسوز. جایی که امتیازات ویژه را ازش میگیرند، به رودخانهی زندان میاندازندش تا آمادهی شنا کردن در دریای جهانِ مردمان عادی شود.
تا بتواند از مقام امپراتور به مقام شهروند عروج کند! این دقیقاً تصویر دلخواهی است که پو یی هم در کتاب از امپراتور تا شهروند سعی دارد به مخاطب بدهد. اما نمیدانیم تا چه اندازه واقعی هم هست؟! «برادر کوچکش، بو یی، تردید ندارد که تغییر پو یی اصیل و واقعی بود… تنها در زندان فوشون بود که آدم برایش آدم شد. » (ص.349) اما لی گنده، پیشکار مخصوص امپراتور که سالها نفس به نفسش زندگی کرده بود «..اعتقاد دارد شخصیت جدید و قدیم پو یی هر دو به یکسان حسابشده بود… [و] کتاب او از امپراتور تا شهروند، با حقیقت وفق نمیدهد.» (ص.353)

کدامشان راست میگوید؟! نمیدانیم. آنچه مسلم است نفع برادر امپراتور سابق در این بوده که امپراتور حقیقتاً تغییر کرده باشد و به شهروندی نمونه در جمهوری خلق چین تبدیل شده باشد و بالعکس نفع لی گنده، به عنوان پیشکار پو یی حفظ تصویر امپراتور بوده است! اگر بناست دیگر امپراتوری وجود نداشته باشد طبعاً پیشکارِ ستمکشیده هم خیلی زود از یادها میرود.
حتی میتوان تصور کرد که همهی این حدس و گمانها هم دور از واقعیت باشند و هر دو راوی گرچه امکان اشتباه در قضاوتشان است، در گفتهی خود صادق باشند.
حکومت البته چندان در قید و بند این حرفها نبود. آنها فارغ از صادقانه بودن یا نبودن رفتار پو یی با او به تفاهم رسیده بودند: یک جور بازی برد- برد. «تحول پو یی به یک شهروند کمونیست نمونه، نشانۀ برتری عدالت انقلابی چین بر نظام شوروی… بود. خانوادۀ تزار، اندکی پس از انقلاب شوروی، به وضع فجیع به قتل رسیدند. آخرین تزار را حتی لنین هم نتوانست کمونیست کند!» (ص.314)

پو یی اگرچه به گواه تاریخ زمان مناسبی به دنیا نیامد، اما در بهترین زمان ممکن مرد! انقلاب فرهنگی تازه شروع شده بود و داشت به سرعت تمام فضای اجتماعی و سیاسی چین را به اشغال خودش درمیآورد. انقلابی علیه کهنهها، همانها که چوب لای چرخ انقلاب کمونیستی میگذاشتند. رسوبات نظامات قدیم که باید محو میشدند تا انقلاب کمونیستی بتواند نفس بکشد و رو به جلو حرکت کند. در این میان آخرین امپراتور هدف مناسبی بود برای نوجوانان گارد سرخ.
«ناگاه جمعی به داخل اتاقش ریختند. همه بسیار بچهسال، و جیغجیغی بودند… گاردهای سرخ خیابان، که به زور وارد شده بودند، با گاردهای سرخ محافظ بیمارستان درگیر شدند. گروه اول میخواستند بیمار را بیرون ببرند، مجازاتش کنند -شاید هم او را بکشند.
گاردهای سرخ بیمارستان… با جرئت و شهامتی درخور ستایش، ابتدا با زبان خوش، سپس با مشت، به دفاع از بیمار برخاستند. عاقبت مهاجمان عقب نشستند، اما تهدید کردند که باز برمیگردند.
پیروزی کوچکی هم به دست آوردند: گفتند پیرمرد در کتابی که تازگی نوشته مدعی شده که شهروندی ساده شده، پس باید چون شهروندی ساده با او رفتار شود و سرکردۀ آنها گفت تا مریض را در بخش عمومی نگذارند و با او مانند بیمار عادی رفتار نکنند افرادش آنجا را ترک نخواهند کرد.» (ص.41) معلوم نیست اگر پو یی تا بازگشت دوبارهی گاردهای سرخ زنده میماند چه بلایی سرش میآوردند، اما خوشبختانه اجل مهلتش نداد و اینبار هم از مهلکه گریخت!
مورد عجیب آخرین امپراتور