سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

مقدمه بی‌مقدمه

مقدمه بی‌مقدمه

 

مقدمه یا پیشگفتار مثل ورودی یک خانه است، در معماری قدیم ما هیچ آدمی ناگهان وارد فضای خانه نمی‌شد. غیر از این‌که عموماً خانه‌ها فضای اندرونی و بیرونی داشت، بعد از در ورودی باید از یک دالان یا حداقل یک فضای محصور یا غیرمحصور کوچک می‌گذشتی تا وارد خانه شوی. انگار همه چیز باید نرم نرم و با آمادگی کامل انجام می‌گرفت. مقدمه هم همان حکم را برای کتاب دارد، آماده‌ات می‌کند تا بدانی قرار است با چه روبه‌رو بشوی.

مقدمه یا پیشگفتار مثل ورودی یک خانه است، در معماری قدیم ما هیچ آدمی ناگهان وارد فضای خانه نمی‌شد. غیر از این‌که عموماً خانه‌ها فضای اندرونی و بیرونی داشت، بعد از در ورودی باید از یک دالان یا حداقل یک فضای محصور یا غیرمحصور کوچک می‌گذشتی تا وارد خانه شوی. انگار همه چیز باید نرم نرم و با آمادگی کامل انجام می‌گرفت. مقدمه هم همان حکم را برای کتاب دارد، آماده‌ات می‌کند تا بدانی قرار است با چه روبه‌رو بشوی.

 

 

مقدمه بی‌مقدمه

 

 

بی‌مقدمه برویم سر اصل مطلب یا با مقدمه؟ همین پرسش ساده سال‌ها در فضای کتاب و کتابخوانی جریان‌ساز بوده است. مقدمه یا پیشگفتار مثل ورودی یک خانه است، در معماری قدیم ما هیچ آدمی ناگهان وارد فضای خانه نمی‌شد. غیر از این‌که عموماً خانه‌ها فضای اندرونی و بیرونی داشت، بعد از در ورودی باید از یک دالان یا حداقل یک فضای محصور یا غیرمحصور کوچک می‌گذشتی تا وارد خانه شوی. انگار همه چیز باید نرم نرم و با آمادگی کامل انجام می‌گرفت.

مقدمه هم همان حکم را برای کتاب دارد، آماده‌ات می‌کند تا بدانی قرار است با چه روبه‌رو بشوی، قصد و نیت یا فضای تولید اثر چه بوده، برای چه کسانی مناسب است یا حداقلش خالق اثر قبل از خواندن کتاب خواسته یک درددلی هم با تو بکند.

گاهی اوقات مقدمه به نویسنده ربط ندارد، مترجم کتاب دست به قلم می‌شود و یک مقدمه می‌نویسد چون احساس می‌کند قبل از خواندن ترجمه‌اش باید حرف‌هایی را به خواننده بگوید، مثلاً این که به چه دلیلی این کتاب را انتخاب کرده (گفتن هم دارد، از بین صدهاهزار کتابی که هرساله در جهان چاپ می‌شود چرا فکر کرده برای این یکی باید دیلماج ما بشود؟)، یا اینکه جاهایی از کتاب را تغییراتی داده یا در ترجمه فلان‌طور کرده است (لابد برای این‌که بعداً انگ خیانت به پیشانی‌اش نخورد)، یا حتی مثل یک مقاله اطلاعات و تحلیل‌های جالبی از نویسنده یا موضوع بدهد.

نمونه معروف این ماجرا نجف دریابندری است که مقدمه‌هایش بر کتاب‌هایی که ترجمه کرده بود آن‌قدر مفید و مستقل بود که بعدها در یک مجموعه به اسم «از این لحاظ» به چاپ رسید.

 

اما گاهی مقدمه نوشتن دلیلی غیر از اینها دارد، روی جلد کتاب می‌خوانید با مقدمه‌ای از فلان‌کس. این‌طوری به خواننده مردد نشان می‌دهیم که کتاب ارزش خواندن دارد، نگاه کن فلانی هم خوانده، نه تنها خوانده بلکه وقت گذاشته و چیزی درباره‌اش نوشته. ناگفته معلوم است که نویسنده این مقدمه باید آدم صاحب‌نامی باشد، کسی که با اطمینان به نام و شهرت و تخصص او کتاب را می‌خریم. در یک دوره ماجرای این‌گونه مقدمه‌نویسی خیلی در فضای چاپ کتاب ایران رونق گرفته بود.

کار به آن‌جا کشیده بود که بین اهل ادب شوخی مصطلح شده بود که یکی می‌گفت می‌ترسم روی سنگ قبرم هم بنویسند با مقدمه استاد فلانی! این‌که از این نوع مقدمه‌نویسی چقدر استفاده یا سوءاستفاده شد ماجرایی است که خودش احتیاج به یک پژوهش مستقل دارد، فعلاً تا همین میزان به ما نشان می‌دهد که مقدمه چقدر می‌تواند کاربرد داشته و تاثیرگذار باشد.

بعضی‌ها هم عادت دارند برای هر چاپ جدید کتاب‌شان مقدمه بنویسند. این مقدمه‌ها نشان می‌دهند که مثلاً چاپ پنجم این کتاب با چاپ اولش یکی نیست، چیزهایی به فراخور زمان یا اطلاعات به دست آمده کم و زیاد شده، یا نویسنده و مترجمش از این‌که کتاب به چاپ چندم رسیده خوشحال است، که حکماً جای خوشحالی هم دارد.

 

بعضی‌ها هم از مقدمه استفاده می‌کنند برای تشکر کردن از کسانی که اسم‌شان در شناسنامه رسمی کتاب جایی ندارد، دامنه این تشکرها هم می‌تواند خیلی گسترده باشد، از کسی که در نوشتن یا تصحیح این کتاب همراهی کرده تا خانواده که صبوری کرده‌اند و دندان روی جگر گذاشته‌اند تا نویسنده صبح تا شب بنشیند پشت میزش و اثر هنری‌اش را خلق کند.

حتی بعضی نویسنده‌ها بدشان نمی‌آید از مقدمه استفاده کنند و به خواننده بگویند که چه شد این داستان را نوشتند و کدام اتفاق در کجای زندگی این بلا را سرشان آورد. نویسنده‌های تیزهوشی هم هستند که مقدمه را تبدیل می‌کنند به بخشی از داستان‌شان، مقدمه را می‌خوانید و بعد دو به شک می‌شوید که این یک مقدمه واقعی است یا یک داستان است در دل یک داستان دیگر؟ با همین شگرد کنجکاو می‌شوید و کتاب را تا پایان می‌خوانید.

این روزها البته شاهد ماجرای دیگری در حوزه مقدمه هستیم که می‌شود اسمش را گذاشت «مقدمه بی‌مقدمه». یعنی شما کتابی را در دست‌تان می‌گیرید و هیچ چیز جز دو خط توضیح داستان یا محتوا در پشت جلد کتاب پیدا نمی‌کنید. دلتان می‌خواهید بدانید این کسی که داستانش ترجمه شده کیست، چه سن و سالی دارد، چه کتاب‌هایی تابه‌حال نوشته، این آخرین اثرش است یا اولینش، اما هرچه کتاب را بالا و پایین می‌کنید چیزی به دست نمی‌آورید.

نویسنده‌ها هم کمتر تمایل دارند چیزی از خودشان در مقدمه بنویسند، با بیان عبارت مدرن اثرم هرچه لازم است می‌گوید، خط و مرزشان را روشن می‌کنند. شاید هم ما هنوز به شیوه معماری قدیم علاقمندیم که دوست داریم در خانه را که باز می‌کنیم یکهو آشپزخانه و اتاق‌خواب و سالن پذیرایی را با هم در یک افق نبینیم.

با همه این حرف‌ها معلوم شد که مقدمه ماجرای ساده‌ای در کتاب نیست و جا دارد که بازهم سوال اول را تکرار کنیم: با مقدمه یا بی‌مقدمه برویم سر اصل مطلب؟

  این مقاله را ۴۶ نفر پسندیده اند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *