مغز ما چگونه زیبایی را درک میکند؟
به زعم شیمامورا ادراک اثر هنری مشابه ادراک سایر محرکهای بصری است و بر اساس نظریههای نزولی و صعودی ادراک به طور عام قابل تبیین است. مخاطب اثر هنری از سویی با تجزیهی اثر به عناصر بصری پایه نظیر خط، شکل، رنگ، ارزش نور، فضا و بافت اجزای تشکیل دهندهی اثر را ادراک میکند و سپس ترکیب این عناصر به کمک اصول سازمانبخش تصویر نظیر هماهنگی، تنوع، ریتم، تعادل، تناسب، ایجاز و تسلط را درمییابد.
به زعم شیمامورا ادراک اثر هنری مشابه ادراک سایر محرکهای بصری است و بر اساس نظریههای نزولی و صعودی ادراک به طور عام قابل تبیین است. مخاطب اثر هنری از سویی با تجزیهی اثر به عناصر بصری پایه نظیر خط، شکل، رنگ، ارزش نور، فضا و بافت اجزای تشکیل دهندهی اثر را ادراک میکند و سپس ترکیب این عناصر به کمک اصول سازمانبخش تصویر نظیر هماهنگی، تنوع، ریتم، تعادل، تناسب، ایجاز و تسلط را درمییابد.
مغز ما چگونه زیبایی را درک میکند؟
شیمامورا استاد روانشناسی دانشگاه برکلی کالیفرنیا است. او مشاهده و درک آثار هنری را از منظر روانشناسی و عصبشناسی شناختی توضیح داده است و با بررسی نقش ادراک، عواطف و شناخت فهم آثار هنری توسط مخاطب را تشریح و تبیین کرده است. شیمامورا آثار هنری مبتنی بر ادراکات حسی و آثار مفهومی را از یکدیگر ۱ تفکیک کرده است و با طراحی مدلی ساده تحت عنوان SKE-I (1) که بعدها توسط لدر و بلکه در دانشگاه وین تکمیل شد به قصد و ارادهی هنرمند و حس، دانش و عواطف مخاطب به عنوان چهار عامل اصلی در شناخت هنر پرداخته است.
به زعم شیمامورا ادراک اثر هنری مشابه ادراک سایر محرکهای بصری است و بر اساس نظریههای نزولی و صعودی ادراک به طور عام قابل تبیین است. مخاطب اثر هنری از سویی با تجزیهی اثر به عناصر بصری پایه نظیر خط، شکل، رنگ، ارزش نور، فضا و بافت اجزای تشکیل دهندهی اثر را ادراک میکند و سپس ترکیب این عناصر به کمک اصول سازمانبخش تصویر نظیر هماهنگی، تنوع، ریتم، تعادل، تناسب، ایجاز و تسلط را درمییابد.
هنر معاصر بیش از هر زمان دیگر وابسته به تفسیر و به کارگیری قابلیتهای شناختی عالی انسان و مسیرهای نزولی ادراک است. درحالیکه هنر کلاسیک بیشتر وابسته به ادراک و مسیرهای صعودی ادراک بوده است. ادراک صرفاً تابع محرک حسی نیست بلکه همچنین وابسته به فرایندهای شناختی عالیتری چون تأمل، توجه و کندوکاو هدفمند است و میزان اطلاعات دریافتی از یک اثر هنری، به میزان تأمل و کندوکاو در آن بستگی دارد.
مرحلهی بعد در تجربهی زیباییشناختی انسجام ضمنی حافظه و سازکارهای خودبهخودی و نیمهآگاهانهای است که همخانوادگی و شباهت اثر هنری را با آثارِ پیشتر تجربهشده کشف میکند و آن را با سایر تجارب ادراکی پیوند میدهد. در این مرحله مخاطب به کمک استخراج ویژگیهای اصلی اثر هنری و مقایسه آن با آثار سرنمونی به طبقهبندیای ابتدایی و ناخودآگاه مبادرت میورزد. طبقهبندی ضمنی اثر در واکنش عاطفی مخاطب به آن نقش به سزایی دارد و چه بسا اهمیت آن از طبقهبندی آگاهانهی اثر نیز بیشتر باشد.
پس از آن طبقهبندی صریح و آگاهانهی اثرِ هنری تا حد زیادی وابسته به دانش، تخصص و اطلاعات مخاطب است. اگر دانش هنری و سطح فرهیختگی مخاطب اندک باشد، صرفاً به موضوع تصویر محدود میگردد در حالی که متخصصان هنر با تمرکز بر نحوهی تصویرسازی و شیوهی هنرمند، اثر هنری را در یک سبک مشخص طبقهبندی میکنند و بدین ترتیب یک اثر مجزا و فرید را به سنتی پیوسته و مفاهیم کلی پیوند میزنند.
کارشناسان هنر حتی در نقاشیهای کاملاً انتزاعی الگوها و قواعدی تکرارشونده مییابند و از این طریق میتوانند نمونههای بدیع را در چارچوب سنتهای تصویری پیشین قرار دهند و آنها را درک نمایند.
تبحر شناختی شامل فهم و تفسیر اثر هنری و ترکیب نتایج مراحل پیشین است. باز هم کارشناسان و منتقدان هنر در این مرحله نقش تعیینکنندهای دارند، زیرا طبقهبندی مناسب اثر هنری در چارچوب سبکهای شناختهشده که در مرحلهی پیشین صورت میپذیرد شرایط را برای فهم و تفسیر اثر فراهم میآورد. اگرچه مشاهده یک اثر هنری، به طور خودانگیخته و مستقیم، منجر به خلق مرادفی زبانی (یا همان تفسیر اثر) نمیشود.
بنابراین توصیف و تفسیر تجارب زیباییشناختی تنها با تلاشی آگاهانه و صرف انرژی میسر است. سخن گفتن درباره آثار هنری به مخاطبان کمک میکند تا به یاری مفاهیم، تجربۀ زیستۀ مبهم خود را بهتر بشناسند و آن را از گزند فراموشی در امان دارند.
مخاطب جایز است هر گونه معنایی را از اثر استخراج کند اما تفسیرهایی که فاقد ادلۀ مناسب و شواهد کافی در فرم اثر باشند، صرفاً جنبه شخصی دارند و از قدرت اقناعکنندگی کافی برخوردار نیستند. در آخر مخاطب به ارزیابی اثر مبادرت میورزد.
این مرحله تماماً وابسته به مراحل پیشین است. اگر مخاطب قادر نباشد ارزیابی دقیق و مشخصی از اثر داشته باشد مجدداً به مراحل پیشین بازمیگردد. اگرچه باید توجه داشت که همواره سطحی از ابهام در تجربهی زیباییشناختی باقی میماند. خود این ابهام موجب بروز برانگیختگی مثبت و واکنش عاطفی میگردد.
در مجموع اگر مخاطب به لحاظ شناختی به درک کمابیش مناسبی از اثر برسد مرکز پاداش مغز فعال میشود و بهجت زیباییشناختی حاصل میگردد و بدین ترتیب پردازش شناختی و هیجانی او به شکل موفقی پایان میپذیرد. شیمامورا این مدل شناختی را در مورد سینما هم به کار میبرد و ابعاد گوناگون مباحث شناختی سینما را در مجموعه مقالاتی که زیر نظر او جمعآوری و ویراستاری شده است بسط میدهد.
منبع: Shimamura, A. (2015). Experiencing art: In the brain of the beholder. Oxford University Press. Shimamura, A. P. (Ed.). (2013). Psychocinematics: Exploring
cognition at the movies. Oxford University Press.