ما میتوانیم؛ ولیکن با اعمال شاقه!
احسان نوروزی، ادبیات نمایشی خوانده، رمان نوشته و ترجمه کردهاست؛ اما انعکاس هویتِ حرفهای او را باید عمدتاً در سه اثر آخرش یافت: یک سفرنامه (سفر با حاجسیاح)، یک قطارنامه (قطارباز) و حالا هم که یک صنعتنامه، یعنی «ساخت ایران». اگرچه هیچکدام از اینها شبیه دیگری نیست، ولی در یک ویژگی اشتراک کامل دارند: در همهی آنها نوروزی خودش را به نهایتِ بیخبری –بدون هیچ دانستهی پیشفرض- میزند تا کنجکاوی و پرسشگریاش به حداکثر برسد؛ البته نوروزی خود را نه یک نویسنده یا جهانگرد، که یک کارآگاه میبیند.
احسان نوروزی، ادبیات نمایشی خوانده، رمان نوشته و ترجمه کردهاست؛ اما انعکاس هویتِ حرفهای او را باید عمدتاً در سه اثر آخرش یافت: یک سفرنامه (سفر با حاجسیاح)، یک قطارنامه (قطارباز) و حالا هم که یک صنعتنامه، یعنی «ساخت ایران». اگرچه هیچکدام از اینها شبیه دیگری نیست، ولی در یک ویژگی اشتراک کامل دارند: در همهی آنها نوروزی خودش را به نهایتِ بیخبری –بدون هیچ دانستهی پیشفرض- میزند تا کنجکاوی و پرسشگریاش به حداکثر برسد؛ البته نوروزی خود را نه یک نویسنده یا جهانگرد، که یک کارآگاه میبیند.
سالهاست در جراید و تلویزیونِ رسمیِ مملکت، دربارهی صنایعِ مهم کشور با دو دسته اخبار روبهرو هستیم: دستهی اول، تحریمها مانع از رشد و بهرهوریِ مناسبِ صنعت کشور میشوند؛ دستهی دوم، تحریمها موجب خودکفایی صنعت ما میشوند. انتشاردهندگان از ما انتظار دارند هرکدام از این دودستهی کاملاً متناقض از اخبار را، بنا بهفراخورِ برههی حساس کنونی به گوش جان بسپاریم و باور کنیم که اگر زمانی هم باور میکردیم، دیگر اثر ندارد.
این الگوهای خبری دیگر نه جذابیتی دارند؛ نه شنیدهمیشوند و نه خواندهمیشوند. یک ایراد در قضیهی شنیدهنشدن صدای صنعت ایناست که سیاستمداران و مهندسان، متکلمان یکتای این عرصه هستند. ما در عصری بهسر میبریم که کلام سیاستمداران و مدیرانِ سیاسی چندان موثق نیست و تاریخ انقضاء زودرسی دارد. مهندسان نیز بهدلیل نوع نگاهِ تکنیکی به موضوعات و زبانِ تخصصیشان در برقراریِ ارتباط با افکار عمومی دچار محدودیت هستند.
از اینها گذشته محتوای صنعتی بهسختی به فرمهای روایتگرانه درمیآید تا بتواند بر حداکثر مخاطبان، حداکثر تأثیر را داشتهباشد.
در سالهای اخیر ظهور و توسعهی عرصههای بینرشتهای (Interdisciplinarity) سبب شدهاست تا بسیاری از نارساییهای هر عرصهی علمی بهمدد ابزارهای عرصهی دیگر تا حدود زیادی برطرف شود. بهعنوان یکمثالِ مرتبط با موضوع، صنعت بهکمک برخی از فرمهای ادبی مدرن، قابلیت روایی پیدا میکند تا به افکار عمومی نشت و بسط پیدا کند.
در سوی مقابل ادبیات نیز از صنعت بهمثابه یکبستر محتوایی تغذیه میکند و به ساحت جدیدی از مفاهیم راه مییابد. بهطور معمول این پیوندها توسط افرادی انجام میگیرد که شرایط، روحیات و تجربیات آنها در موقعیتهای مهارتیِ ویژهای قرار دادهاست. آنها سفیران مشترک دو وادی هستند؛ مسلط به زبان مبدأ و مقصد.
احسان نوروزی، ادبیات نمایشی خوانده، رمان نوشته و ترجمه کردهاست؛ اما انعکاس هویتِ حرفهای او را باید عمدتاً در سه اثر آخرش یافت: یک سفرنامه (سفر با حاجسیاح)، یک قطارنامه (قطارباز) و حالا هم که یک صنعتنامه، یعنی «ساخت ایران».
اگرچه هیچکدام از اینها شبیه دیگری نیست، ولی در یک ویژگی اشتراک کامل دارند: در همهی آنها نوروزی خودش را به نهایتِ بیخبری –بدون هیچ دانستهی پیشفرض- میزند تا کنجکاوی و پرسشگریاش به حداکثر برسد؛ مثل جهانگردی که پا به سرزمینهای کاملاً ناشناخته میگذارد و همهچیز را جملگی بدیع میبیند. این رویکرد در همراهِ کردنِ حداکثریِ مخاطب تأثیر بهسزایی دارد؛ چرا که نویسنده هیچچیز را بدیهی، پیشِپا افتاده؛ اثباتشده و بیضرورت به توضیح و اشاره نمیانگارد؛ گویی مخاطب و نویسنده همسفرند.
البته نوروزی خود را نه یک نویسنده یا جهانگرد، که یک کارآگاه میبیند:
من خودم را در قامت کارآگاهی میدیدم که قرار است با سادهترین سؤالها دستکم شنوندهای باشد برای داستان چیزها بهروایت آدمها. کارآگاه پروندهاش را نتخابنمیکند و برایش توفیری ندارد که پروندهاش مربوط به قتل باشد یا سرقت، به شهر یا روستا، چون او مجهز به «هنر مشاهده و استنتاج» است…
سومین و جدیدترین کتابِ از ایندست، «ساخت ایران» است: مجموعهای از روایتهای شفاهیِ آدمهای درگیر با سلسله پروژههای راهاندازیِ یک فناوریِ کلان بومی (توربو کمپرسور). آنها در مورد شکلگیری اینایده و اراده، رویکردهای مدیریتی، راهبُردی، حقوقی و حتی تا حدودی فنی از زوایای مختلف شخصی و سیستماتیک حرف میزنند و بهسؤالهای کارآگاه نوروزی پاسخمیدهند.
نوروزی سماجت بهخرج میدهد و سعیمیکند در مورد موانعی که تحریمها پیشِ پای صنعت میگذارند، مصرانه کنجکاوی کند و داستانِ مانعتراشیها، نشدها و نتوانستنها را از زنگارِ شبهات، شایعات و غرغرها و لافها بشوید.
محتوای عمدهی کتابهای در زمینهی صنعتِ مملکت و سیاستهای کلان صنعتی، یا توصیف و مدح صنعت ایران در دورهی پهلوی است و یا مصاحبههای ستایشآمیز با مدیرانِ سیاسیِ فعلیِ صنعت کشور که فقط سؤالِ «پس مسؤول وضع موجود کیست و مشکل از کجاست» را برای مخاطبِ کنجکاو و دغدغهمند پررنگتر میکنند. «ساخت ایران» اگرچه اولین کتاب در اینزمینه نیست؛ اما به چنددلیل در موقعیتِ ممتازی قرار دارد:
– آسیبشناسی وضع موجود دغدغهی اصلیِ نویسندهی کتاب است.
– نگاه نوستالژیک به وضعیتِ صنعتِ کشور در دهههای قبل ندارد.
– بهجای تکیه بر نقطهنظراتِ فردی، به انعکاس طیف متکثری از دیدگاههای خبرگان میپردازد.
– نویسنده روی باریکهی میان دو پیشفرضِ کلیشهای کلانِ رایج در جامعه نسبت به صنعت، یکی خوشبینی سادهلوحانهی مبتنی بر «ما بهتنهایی میتوانیم» و دیگری «سوءظن به امکانِ خودکفایی» بندبازی میکند و تا حد امکان در هیچکدام از اینورطهها سقوطنمیکند.
در ابتدا، نوروزی کار خود را در کتاب با یک تشکیکِ امیدوارانه –اما نه سادهلوحانه- پیرامون یک مسألهی کلانِ ملی شروعمیکند: آیا ساخت ایران که آرزوی دیرینهی ایرانیِ مدرن است، بهمعنای واقعی (و نه صرفاً بهمعنای مونتاژ کامل) تحقق یافتهاست یا هنوز در نشئگیِ بخارِ شعارهای سیاستزده و خوشخیالانهی دولتی هستیم؟ او اینمسأله را حول یک پروژهی صنعتیِ مدعی در اینزمینه محدود میکند تا بتواند جوابی ملموس و واقعی بیابد: توربین گازی، دستاورد ملیِ شرکت ساختمانی و نصب توربوکمپرسور نفت (اُ.تی.سی).
با طرح صورتمسأله، نویسنده بهسراغِ نزدیک به دهنفر از فعالانِ اینپروژه در سطوح مختلف میرود تا در مصاحبه با آنان ابعاد مختلف موضوع رو روشنکند؛ مصاحبههایی که بعضاً رنگوبوی گپ میگیرد تا بلکه صمیمیتِ ایجادشده پاسخها را مؤثرتر کند. انجام مصاحبه با افراد تکراری بهمنظور تکمیل و تدقیق توضیحات از نقاط قوت این مجموعه است. یعنی او برای روشنشدنِ بعضی از موضوعات، مصاحبههای مجددی صورت دادهاست.
او در بیستویک بخشِ اینکتاب، علاوه بر مصاحبههای مذکور به بررسی پیشینهی موضوع پرداخته و گاهی نیز گریزهایی به بعضی از مفاهیم و تحلیلهای اقتصادی و فنی زدهاست. در نهایت، نویسنده بهجای یک نتیجهگیریِ احتمالاً شعارگونه، مثبتاندیش و روحیهبخش به یک مؤخرهی نامطمئن و با پایانِ باز اکتفا میکند تا ذهنیت واقعبینانهتر و باورپذیرتری در مخاطب القاءکند.
در بین همهی بخشها، پانزدهم، هفدهم و هجدهم از سایرین خواندنیتر بهنظر میرسند. مثلاً در بخشهای هفده و هجده با اشاره به آسیبشناسی صنایع نفت و خودرو، با شاخصهای توسعهی صنعتی بهخوبی آشنا میشویم و درمییابیم که ترسیم یک چشمانداز قابل دسترس بر اساس این پارامترها که سنخیت با وضع موجود داشتهباشد، نه محال، اما تا حدودی دور از ذهن بهنظر میرسد. همچنین در فصل هفده بدون آنکه میان دوران پیش و پس از انقلاب 57 تمایزی قائلشود، به آسیبشناسی تاریخیِ صنعت نفت کشور میپردازد.
در فصل نوزدهم نیز با مقایسهی تلویحی مدل دو غول صنایع مادر در ایران، اُتیسی و مپنا، استدلال میکند که کدامیک برای آینده و توسعههای آتی آمادهتر هستند.
این واقعنگری سبب میشود تا ما درک درستتری از برخی از مفاهیم رایج، اما مبهم که در رسانهها و افکار عمومی بسیار مصطلح است، پیدا کنیم؛ مفاهیمی همچون مهندسی معکوس، تحقیق و توسعه و نیز نحوهی تأثیرگذاری واقعی تحریمها. همچنین از فحوای اظهارات، مواضع و روحیههای مصاحبهشوندگان میتوان فهمید که ما برخلاف قضاوتِ زودهنگاممان، بسیار مدیون دشمن هستیم.
این دشمنِ عزیز است که با ایجاد تحریم و کارشکنی بهما یاد میدهد متحد شویم؛ وجدان کاری داشتهباشیم و کیفیت خدماتی را که در هر مقام و جایگاه حرفهای ارائهمیدهیم، تا حد استاندارد بهبود ببخشیم. بنابراین تعجبی ندارد «مهندس میم» که یکی از مدیران ارشد پروژه است، تحریمها را درخت ببیند:
«میوهی تحریم هم برای ما اینبود که توانستیم از واحد طراحی و نگهداری خودمون آدمهای ویژهای دربیاریم که بتونند نصب رو کامل کنند و ماشین رو هم راه بندازند…ـ»
یکی دیگر از موضوعات کتاب که در سایهی همین واقعنگری، فهم خوبی به خواننده میدهد، صنعت نفت مملکت است. یک نقل قول از سید غلامحسین حسنتاش –از مدیران نفتی- خالی از لطف نیست:
«صنعت نفت از اول به نوعی یه تافتهی جدابافته تو کشور تعریف شده که نذاشتهند ارتباط کاملی با بدنهی اقتصاد و صنعت کشور برقرار بکنه. تجهیزات صنعت نفت از خارج وارد میشده، و حتی شما تو مناطق جنوب که میرفتید خونههای سازمانی و نحوهی زندگی تو بخش شرکتی اصلاً به بقیهی مملکت ارتباطی نداشته، یعنی شما وقتی وارد محلات بِرِیم و بُوارده تو آبادان میشدید، اصلاً وارد یه ایالت دیگهای میشدید.
اونجا دیگه ایران نبود. خارجیها اون استانداردهای زندگی رو فراهم میکردند تا مهندسهاشون بتونند بیان و اونجا زندگی کنند و این نفت رو بیارن و ببرند.»
با توجه به تفاوت فرم بخشهای بیستویکگانه، عجیبنیست که همهی متون در یک ساختار نگارشی واحد نمیگنجد و روند پیشبرد محتوا در یک مسیر خطی مشخص نیست. اما این متنوعنویسی و ساختارگریزی حول یک محور قوی و تأثیرگذار، یعنی شیوهی روایتگریِ نوروزی انسجام یافتهاست. او همچنین از شکستهنویسی بهعنوان ابزاری برای شخصیسازیِ روایتهای سلیسش بهره میبرد. تنها ایراد شاید تغییر روحیهی نویسنده از یک کارآگاه در ابتدای راه این تحقیق به یک خبرنگار یا گزارشگر است.
در فصول اول، او شکاک است و مدعی است که قرار است صرفا با مشاهده و استنتاج کارش رو پیشببرد. اما بهمرور او به نسبت به موضوع علقه پیدا میکند و انگار ته دلش دوستدارد تمام چیزهایی که میشنود، درستباشد. هرچند مصاحبه با اقتصاددانان و استفاده از برخی دیدگاههای نقادانه، چراغ تشکیک را در کل مسیر روشن نگهمیدارد. علاوه بر این، همانطور که بالاتر اشاره شد، نویسنده در بخش آخر نشان میدهد که در نهایت چندان به قوهی باورپذیریِ خودش اعتماد نمیکند.
اون همچنین در بسیاری از بخشهای میانه دیدهنمیشود تا بخش هجدهم که تا انتها مجدداً حضور فعال، و نه منفعل دارد. در نهایت اینسؤال برای منِ مخاطبِ کنجکاوِ علاقهمند به مملکت باقی است که اساساً آیا توسعهی پایدارِ صنعت یککشور بدون تحمل تحریمها میسر نیست؟ آیا کشورهایی نظیر کُره جنوبی، هند یا مکزیک که در چند دههی اخیر پیشرفت صنعتی چشمگیری داشتهاند، با تحریم به اینجا رسیدهاند؟
و البته این سؤالی نیست که مهندسان و حتی مدیران صنعتی پاسخ مناسبی برای آن داشتهباشند. بههرحال خواندن این کتاب بر هر مهندس شاغل در صنعت ایران بهمنظور نگاه به خود از بیرون و مدعیات خود ضروری است.
ما میتوانیم؛ ولیکن با اعمال شاقه!