قهرمان وجودی: همهچیز یا هیچچیز
اگزیستانسیالیسم جنبشی بود که از اواخر قرن نوزدهم آغاز شد و در قرن بیستم در فرانسه به اوج رسید. اگزیستانسیالیستها بر این باور بودند که انسان محکوم به آزادی است و همواره باید انتخاب کند. آنها در مقابل پوچی ذاتی زندگی، یافتن و ساختن معنا را پیشنهاد میکردند. مطابق این دیدگاه آثار هنر زیادی ساخته شد و مفاهیم تازهای خصوصا به دنیای ادبیات نمایشی راه یافت: اصطلاحاتی چون «قهرمان وجودی». اما قهرمان وجودی کیست و کدام اثر، اگزیستانسیالیستی است؟
(مترجم)
(مترجم)
اگزیستانسیالیسم جنبشی بود که از اواخر قرن نوزدهم آغاز شد و در قرن بیستم در فرانسه به اوج رسید. اگزیستانسیالیستها بر این باور بودند که انسان محکوم به آزادی است و همواره باید انتخاب کند. آنها در مقابل پوچی ذاتی زندگی، یافتن و ساختن معنا را پیشنهاد میکردند. مطابق این دیدگاه آثار هنر زیادی ساخته شد و مفاهیم تازهای خصوصا به دنیای ادبیات نمایشی راه یافت: اصطلاحاتی چون «قهرمان وجودی». اما قهرمان وجودی کیست و کدام اثر، اگزیستانسیالیستی است؟
“فقط یک مسالهی اساسی فلسفی وجود دارد و آن خودکشی است.” آلبر کامو
برای اگزیستانسیالیستها (وجودگرایان)، رویارویی با بیمعنایی ذاتی زندگی به این پرسش منتهی میشود که “چرا باید به زندگی ادامه دهم؟” “بودن یا نبودن…؟”
در ادبیات (و فیلم) اگزیستانسیال، شخصیتها معمولا دچار «بحران وجودی» میشوند و بنابراین ناچارند که به پرسشهای وجودی پاسخ دهند. اغلب آنها گرفتار موقعیتهای سراسر بیمعنا و یاسآور میشوند، مثل محکومیت ابدی به هل دادن سنگی به بالای تپه (سیزیف کامو)، یا محکومیت به مرگ و بدتر از آن تماشای رنج و مرگ همهی کسانی که دوستشان دارد در اردوگاه مرگ (مانند هولوکاست)، یا گیر افتادن در یک شهر طاعونزده (طاعون کامو) یا یک «جهنم» بیانتها (دوزخ سارتر)، یا حضور در نمایشنامهای از پیش نوشتهشده (رزنکرانتز و گیلدنسترن مردهاند) یا آخرین بازماندهی یک هولوکاست هستهای بودن (جاده کورمک مک کارتی).
در هر یک از این موارد، «قهرمان وجودی» اصطلاحا کسی است که میتواند معنای خود را در این موقعیتهای پوچ و محکوم به فنا تحقق ببخشد یا بسازد، و سپس همچنان مطابق یک اخلاق درونی عمل کند. در مقابل، شکستخوردهی وجودی یا ضدقهرمان یا بازنده، کسی است که در ذهن یا موقعیت خود دچار ناتوانی شده و قادر نیست بر احساس پوچی چیره شود.
قهرمان وجودی: همهچیز یا هیچچیز
برای کامو، قهرمان اگزیستانسیال کسی است که مانند سیزیف، بیمعنی بودن کارش (هستی) را درک کرده و بههرحال آن را میپذیرد. از بسیاری جهات، این امر آشکارا کنایهای از تقدیر اجتنابناپذیر مشترک ماست: ما نمیتوانیم واقعا قدر زندگی را بدانیم مگراینکه که مرگ را ارج بنهیم و آن را بپذیریم -مرگی که زندگیمان را نابود میکند و معنایش را از بین میبرد. شما نمیتوانید صرفا زمانی که شاد هستید شاکر زندهبودنتان باشید اما در زمان غم شاکر نباشید. در یک وضعیت معمولی، شما نمیتوانید صرفا زمانی که خانوادهتان با شما مهربان هستند آنها را دوست بدارید.
سیزیف با انتخاب نگرش قهرمانانه در مقابل بیمعنایی آشکار زندگی، بر تقدیر یا سرنوشت شوم خود غلبه میکند. به این ترتیب او ثابت میکند که انسان قادر است در هر شرایطی معنا بیافریند. سیزیف این کار را تنها با تغییر نگرش نسبت به سرنوشتش انجام میدهد؛ کاری که نهایتا همهی ما، قریب به اتفاق، باید انجام دهیم.
از این روست که پدر پانلو، کشیش کاتولیکِ کتاب طاعون کامو، متوجه میشود که نمیتواند «به راستی» یا عملا خدا (زندگی و هستی) را دوست داشته باشد، مگر با پذیرش اینکه این خدا جهانی از رنج بیمعنا و مهیب خلق کرده است. تنها وحشت طاعون و دیدن مرگ کودکان میتواند به کشیش ماهیت واقعی صدقه و عشق و در نتیجه خدا را بیاموزد. به بیان دیگر، اگر خدایی وجود دارد، خدای هولوکاست است، خدایی که روا میدارد شر و رنج وجود داشته باشد. دوست داشتن آن خدا یعنی دوست داشتن آن رنج، و این همان پیام کتاب ایوب است.
هنگامی که شیطان به خدا میگوید: ایمان نیازموده اصلا ایمان نیست و برای یک مرد ثروتمند و شاد، دوستداشتن تو (یا هستی) آسان است. ایمان واقعی عشق به رنج است. همانطور که عشق واقعی در یک ازدواج یا رابطه دوست داشتنِ امر بهتر نیست، بلکه دوست داشتنِ امر بدتر است. به این ترتیب پدر پانلو همانند سیزیف، از پس بیمعنایی طاعون برمیآید: او تمام خلقت را با تمام پوچی و دردش میپذیرد.
همچنان که ویکتور فرانکل یهودی بازماندهی آشویتس در کتاب انسان در جستجوی معنا به ما نشان میدهد که حتی در بیمعناترین، وحشتناکترین، تحقیرآمیزترین و ناتوانترین موقعیتها -انتظار مرگ در اردوگاه کار اجباری- یک انسان هنوز میتواند کرامت انسانی خود را حفظ کند یا بیافریند، و بر سرنوشت خود غلبه کند.
“…همه چیز را میتوان از انسان گرفت مگر آزادی و اختیارش را؛ آزادی گزینش دیدگاه و راه و روش در هر شرایطی که برایش پیش میآید.”
“در تحلیل نهایی مشخص میشود شخصیتی که زندانی به آن تبدیل میشود، حاصل یک تصمیم درونی بوده است و نه تنها نتیجه تاثیرات اردوگاه.”
در کتاب درخشش ابدی ذهن پاک (که یک فیلم پستمدرن عالی نیز بر اساس آن ساخته شده)، قهرمان باید در نهایت انتخاب کند که آیا حاضر است درد عشق را به جان بخرد یا نه. آیا اگر میدانست عشق تا چه اندازه رنجآور است، باز هم آن را انتخاب میکرد؟ اگر پیش از وعدهی دیدار با معشوق تمام مشکلات او را میدانست، آیا همچنان دیدار با او را برمیگزید؟
همهی قهرمانان وجودی -سیزیف، پدر پانلو، فرانکل- اولا با رویارویی با امر بیمعنا (مثل صخره، طاعون، اردوگاه زندانیان که همه کنایهای از مرگ هستند)، دوما با پذیرش آن، و سوما با خلق معنا و فضیلت در جايی كه چنین چیزی وجود ندارد، بر بیمعنایی زندگی غلبه میکنند؛ علیرغم آگاهی از اينکه این معنا ناپایدار است و همیشگی نخواهد بود.
آشیل به عنوان نمونهی نخستین و اصیل قهرمان وجودی
ایلیاد هومر، حول محور شناخت و تکریم آشیل است. از این قرار که:
الف) اگر بماند و با تروا مبارزه کند، یقینا خواهد مرد، و مرگ به معنی دست کشیدن از ارزشمندترین چیزی است که تا به حال داشته: زندگی یگانهای که به ما ارزانی شده است.
ب) اگر او نجنگیدن را برگزیند، میتواند به خانه بازگردد و تا زمان پیری زندگی شادی داشته باشد.
ج) این انتخاب کاملا بر عهدهی اوست. او در این کار آزاد است و باید خودش به تنهایی انتخاب کند.
د) اما چنین انتخابی تعیینکنندهی چیزهایی بیشتر از صرفا زندگی اوست؛ انتخاب او سرنوشت جنگ را تعیین میکند (خواه آخئنیها پیروز گردند خواه تروجانها) و نیز آنچه که از او به یادگار میماند؛ اینکه دیگران چگونه او را به یاد میآورند کمااینکه واقعا توسط دیگران به یاد آورده میشود.
بله، بازگشت به خانه به معنای زنده ماندن است، اما زنده ماندنی بدون افتخار، و جان دادن در راه مبارزه، مرگ است، اما مرگ یک قهرمان. از اینرو او خود را به عنوان یک قهرمان تعریف میکند.
متأسفانه، او چه بسا مانند هملت، کمی دیر انتخاب میکند و به یادمان میآورد که که همهی ما بیدرنگ محکوم به انتخاب هستیم. بنابراین او نیز همچون ما درمییابد که انتخابهای او کسانی که دوستتر میدارد را هم متاثر خواهد کرد.
جهنم وجودی، شکستخوردهی وجودی
در نقطهی مقابل، «جهنم وجودی» کنایه از مکانی است که در آن فرد، دیگر در انتخاب معنای خود آزاد نیست. شکستخوردگان اگزیستانسیالیستی کسانی هستند که از خلق معنای خود امتناع میورزند و در عوض دیگران را به خاطر انتخابهایشان سرزنش میکنند. آنها خود را قربانی شرایط میشمارند، و خودشان را چنان تعریف میکنند که دیگران آنها را میبینند، نه مطابق آنچه که خود انتخاب میکنند.
اینها مضامینی هستند که در نمایشنامهی دوزخ (بدون خروج) سارتر، به آن پرداخته شده است. دوزخ یک مکان نیست، بلکه حالتی ذهنی است که در آن ما مسئولیت انتخابهای خود را کاملا نمیپذیریم و تن به زندگی یا شرایط خود،همانطور که هست، میدهیم.
میتوان مخلوق ویکتور فرانکنشتاین را بهعنوان یک شکستخوردهی وجودی -یا یک هیولای وجودی- درنظر گرفت، زیرا به جای اینکه او خودش را تعریف کند، به دیگران اجازه میدهد که او را تعریف کنند: او شکست میخورد، و این شکست موجب رنج میشود، زیرا او تصور دیگران از خود -به عنوان یک هیولا- را درست میپندارد. در فلسفه سارتر و کامو جایی برای این نوع توجیه یا فرار از مسئولیت وجود ندارد. چنانچه سارتر میگوید، «الکلی به تنهایی مسئول اعتیادش است» و نمیتواند دوران کودکی یا ویژگیهای ژنتیکی یا سرنوشت و غیره را مقصر بداند.
نمایشنامهی هملت، و نیز شخصیت هملت، تراژدی اگزیستانسیال را به تصویر میکشند. هملت با پرسشهای اگزیستانسیالیستی بزرگی درگیر است و قادر نیست راهکاری را برگزیند. او میاندیشد، اما در عمل ناتوان است. سرانجام درماندگی او در عمل نه تنها خودش، بلکه همه کسانی که دوست میدارد را نابود میکند. وسواس او در جستجوی پاسخ برای پرسشهای بزرگ به سرنوشت این فرصت را میدهد که بر او چیره شود.
به همین ترتیب، در «در انتظار گودو» اثر بکت و «روزنکرانتز و گیلدنسترن مردهاند» اثر تام استاپارد، شخصیتها در موقعیتهای فرضی پوچ (ابزورد) گرفتار میشوند و همیشه منتظر میمانند تا معنا (در هیئت گودو = خدا) از راه برسد، یا وقت خود را در تلاش برای پاسخگویی این پرسش که “این همه به چه معناست؟” تلف میکنند.
روزنکرانتز و گیلدنسترن، مانند فرانکل و سیزیف، در موقعیتی گرفتار شدهاند که نمیتوانند دست به عمل بزنند یا از نظر فیزیکی آن را تغییر دهند: سرنوشت آنها غیرقابل تغییر است چراکه صرفاً بازیگران یک نمایشنامهی از پیش نوشتهشده هستند. به همین دلیل، نمیتوانند همچون فرانکل و سیزیف خود را تعریف کنند. منطق و علم در پاسخ به پرسشهای بزرگ کمکی به آنها نمیکند. درعینحال آنها نمیتوانند چنین پرسشهایی را مطرح کنند. موقعیت آنها پوچ است (آنها در نمایشنامهای هستند که واقعی/ واقعگرایانه نیست) و یک طنز پستمدرن اگزیستانسیالی را به تصویر میکشد.
با این حال، درک این نکته مهم است که اگرچه وضعیت آنها پوچ، ناامیدکننده و در نهایت محکوم به فناست، اما ما با تماشای نمایشنامه یا بازی آنها چیزهای زیادی در مورد پرسشهای وجودی خود میآموزیم. اگرچه مقصدشان برای آنها نامعلوم است، اما برای ما چنین نیست. آنها دلقکهای اگزیستانسیال در دنیای پستمدرناند اما شاید خندیدن به پوچ بودن زندگی پاسخی عقلانی، قهرمانانه و منطقی باشد.
بنابراین، جهنم، خودِ ناامیدی است. جهنم عبارت است از ناکامی در ساخت معنا، ساخت ارزشهای اخلاقی و معنوی و سپس زندگی مطابق با آنها، یا تایید این واقعیت که دیگران دنیایی خلق کردهاند که در تضاد با دنیای ماست و این موضوع تلاشهای ما را برای زندگی معنادار با شکست روبهرو میکند. بنابراین «جهنم» یا خودِ ماییم یا دیگران.
برای خواندن متن به زبان اصلی روی لینک عنوان آن کلیک کنید: (Existential Literature And Film)
اگزیستانسیالیسم
کتاب های بکار رفته در این مقاله
افسانهی سیزیف
نویسنده: آلبر کامو
مترجم: محمود سلطانیه
ناشر: جامی
نوبت چاپ: ۷
سال چاپ: ۱۳۹۷
تعداد صفحات: ۱۶۰
شابک: ۹۷۸۹۶۴۵۸۸۱۷۳۱
انسان در جستجوی معنا
نویسنده: ویکتور فرانکل
مترجم: امیر لاهوتی
ناشر: جامی
نوبت چاپ: ۶۰
سال چاپ: ۱۴۰۱
تعداد صفحات: ۱۶۸
شابک: ۹۷۸۶۰۰۱۷۶۱۱۵۷
طاعون
نویسنده: آلبر کامو
مترجم: رضا سیدحسینی
ناشر: نیلوفر
نوبت چاپ: ۱۶
سال چاپ: ۱۳۹۶
تعداد صفحات: ۳۴۶
شابک: ۹۷۸۹۶۴۴۴۸۱۴۱۳
دوزخ
نویسنده: ژان پل سارتر
مترجم: حمید سمندریان
ناشر: قطره
نوبت چاپ: ۸
سال چاپ: ۱۴۰۰
تعداد صفحات: ۵۸
شابک: ۹۷۸۶۰۰۱۱۹۸۹۳۹
جاده
نویسنده: کورمک مک کارتی
مترجم: حسین نوش آذر
ناشر: مروارید
نوبت چاپ: ۷
سال چاپ: ۱۳۹۸
تعداد صفحات: ۲۹۳
شابک: ۹۷۸۹۶۴۸۸۳۸۸۳۱
فرانکنشتاین
نویسنده: مری شلی
مترجم: فرزام حبیبی اصفهانی
ناشر: اعجاز علم
تعداد صفحات: ۲۳۶
شابک: ۹۷۸۶۰۰۷۸۳۹۴۷۸