قصه جنها و آدمها
آنها که به خانهی من آمدند دومین رمان «محمد شمس لنگرودی» است که اغلب او را به عنوان شاعر میشناسند. شمس در این کتاب داستان خودش را تعریف میکند که بعد از نوشتن رمان اولش، رژه بر خاک پوک، چطور شخصیتهای داستان به سراغش میآیند و اعتراض میکنند که «چرا در مورد افرادی که شناختی از آنها ندارید قصه نوشتهاید؟»
آنها که به خانه من آمدند
نویسنده: محمد شمس لنگرودی
ناشر: افق
نوبت چاپ: ۳
سال چاپ: ۱۳۹۴
تعداد صفحات: ۱۱۷
شابک: ۹۷۸۶۰۰۳۵۳۱۳۰۷
آنها که به خانهی من آمدند دومین رمان «محمد شمس لنگرودی» است که اغلب او را به عنوان شاعر میشناسند. شمس در این کتاب داستان خودش را تعریف میکند که بعد از نوشتن رمان اولش، رژه بر خاک پوک، چطور شخصیتهای داستان به سراغش میآیند و اعتراض میکنند که «چرا در مورد افرادی که شناختی از آنها ندارید قصه نوشتهاید؟»
آنها که به خانه من آمدند
نویسنده: محمد شمس لنگرودی
ناشر: افق
نوبت چاپ: ۳
سال چاپ: ۱۳۹۴
تعداد صفحات: ۱۱۷
شابک: ۹۷۸۶۰۰۳۵۳۱۳۰۷
هولِ داستان از آنجا شروع میشود که معترضان به شمس، آنهایی که در رمان قبلی حاضر هستند و حالا به نویسنده اعتراض دارند، اجنه – یا آنطور که قدیمیها میگفتند، از ما بهتران – هستند. افرادی شبیه به انسان که البته نه شاخ و دمی دارند و نه مثل داستانهای اینچنینی دیگر، چهرههایی خوفانگیز. خوف جنهای داستان شمس لنگرودی در نگاه و روحشان است که راوی را به ویرانی و جنون میکشاند. در آنها که به خانهی من آمدند، رومینا و حمید، دو دوست نزدیک شمس هستند که برایش دل میسوزانند و کنارش ایستادهاند. اینها هم اما ته وجودشان جنزده هستند. گویی همه آدمهای شهر، در این وهم مشترکاند.
شاعر عاشقانه نویس چطور میتواند داستان «از ما بهتران» بنویسد
اول: بهتر است از همین ابتدا موضع خودمان را با این قصه روشن کنیم. اگر به اجنه و حضور مستقیمشان در زندگی آدمها اعتقاد دارید و فکر میکنید آنها بدون شک در حال زندگی کنار ما هستند و یا برعکس، اعتقاد دارید همه این حرفها شوخی و خرافات و برای ترساندن مردم است، این رمان برای شما نوشته نشده و بهتر است است وقتتان را برای خواندنش هدر ندهید. چون آنها که به خانهی من آمدند درست جایی بین این دو دیدگاه قرار گرفته است.
این را راوی در جایی از رمان اعتراف میکند: «شاید به آنچه همیشه انکارش کردهام باور دارم. میدانی هست و نمیدانی چیست و کجا. شاید باور دارم و نمیخواهم باور کنم و نوشتن این کتاب کلنجار خودم با خودم بوده است.» پس ایده اصلی قصه این است: خواننده قرار است جایی میان وهم و حقیقت باشد. این کار البته قبلترها هم توسط بعضی نویسندگان وطنی دیگر انجام شده اما این بار حضور عینیتر جنها در این داستان – که به زندگی نویسنده سرک میکشند – به ما یادآوری میکند که خبری از رویا و خیال نیست. حداقل شمس لنگرودی قصد داشته چنین حسی را به خواننده القا کند.
دوم: نوشتن و خواندن داستانی از اجنه آنجایی غریبتر است که نویسندهاش «شمس لنگرودی» باشد. شمس را بیشتر به عنوان شاعر میشناسیم اگرچه این سالها بازیگری و خوانندگی هم کرده است. اما گویا ریشههای چنین قصهای از سالها قبل در سر او بوده است. خودش میگوید: «نوشتن این رمان سال ۱۳۷۵ شروع شد. تا به سرانجامی برسد ۹-۸ سالی طول کشید. اما در نهایت بیست سال بعد یعنی سال ۱۳۹۵ منتشر شد.
در این مدت من مشغول بازنویسی کتاب بودم تا آنجور که دلم میخواهد در بیاید.» به نظر میرسد آنچه که شمس لنگرودی در این کتاب نوشته است، نه ناشی از کشف و شهود شخصیاش که حاصل بیست سال چکشکاری روی متن است. این موضوع از آن جهت مهم است که بدانیم آنها که به خانهی من آمدند از تجربه زیست نویسنده ناشی نشده و آن را از سر احساس ننوشته است. راستش خواندن متن هم همین نکته را مشخص میکند: کلمات دقیق و شسته رفته هستند، جملهها ساده و دقیقاند و انگار هر خط در جای درست خودش قرار گرفته است. این ویژگی البته در شعر شمس لنگرودی هم هست.
او در جایی از مستند سخت مثل آب که درباره آثار و زندگیاش ساخته شده میگوید اگرچه شعرهایش ریشههای درونی دارند اما بعد از نوشتنشان بارها کلمات را جرح و تعدیل میکند تا جمله ها آن چیزی شوند که خودش دوست دارد. این ویژگی برخلاف نظر بعضی از شعرا است که اعتقاد دارند شعر باید بجوشد و وقتی آمد نباید کاریش داشت. شمس لنگرودی اما نه فقط شعر که قصه را هم دقیق و حساب شده مینویسد. این خصوصیت – به عقیده من – تلاشی درست در زمانه حضور آدمهای کم مایه در ادبیات و شعر است.
سوم: خواننده چطور باید قصه آمدن یک جن به خانه آقای شمس، با دسته گل و بعد نوشیدن چای و سپس رفتناش را، باور کند و موضوع را جدی بگیرد؟ نویسنده برای رسیدن به این هدف، راوی را اول شخص انتخاب کرده تا خواننده خیال نکند این قصهای است که در یک جایی برای یک آقای بی نام و نشان اتفاق افتاده است. شمس لنگرودی خودش را وارد داستان کرده و از رمان قبلیاش کمک گرفته تا به مخاطب بگوید موضوع خیالی نیست و واقعاً اتفاق افتاده است.
به جز نام خودش به عنوان نویسنده رمان رژه بر خاک پوک، اسم خیابانهای تهران، از جمهوری و انقلاب و کریمخان تا تجریش و دروس بارها در کتاب اشاره شده است. حتی آدرس کوچهها و پلاکها هم حقیقی هستند. مثلا آن خانه دو طبقهای که زن آینهبین در منطقه تجریش دارد، واقعاً همانجاست. یا اشاراتی که نویسنده به نشر چشمه و مدیر آن میکند – اگرچه که کتاب را نشر افق چاپ کرده – برای القای این موضوع است که داستان خیالی نیست و همین بیخ گوش خودمان اتفاق افتاده است.
چنین رویکردی به قصه را پیشتر «میشل کولو» فیلسوف فرانسوی در کتاب ساختار افق در شعر معاصر فرانسه توضیح داده است. خلاصه نظریه معروف اندیشه – منظر کولو این است که برای نویسندگان و شاعران دنیای جدید که شاهد تغییر چارچوبهای ذهنی و عینی جوامع از سنت به سمت مدرنیته و فراتر از آن هستند، «مکان» ارزشی بیشتر از «زمان» پیدا میکند.
یعنی گرایش ناخودآگاه هنرمند به صحبت از مکان است تا اشاراتی به زمان. این ویژگی به طور مشخص در داستان شمس لنگرودی – که اتفاقاً بیشتر شاعر است تا نویسنده – به وضوح وجود دارد. شمس از خانه و خیابان و مغازه صحبت میکند بی آنکه مستقیم بدانیم زمان قصه اوایل دهه هفتاد است. گمان میکنم این ویژگی در اغلب شاعرانی که داستانی هم نوشتهاند وجود دارد.
چهارم: قصه در کتاب آنها که به خانهی من آمدند در جاهایی از داستان متوقف میشود. در ده صفحه اول کتاب متوجه میشویم فردی برای اعتراض وارد خانه نویسنده شده و به او میگوید «چرا درباره افرادی که شناختی از آنها ندارید داستان نوشتهاید.» بعد وقتی میفهمیم که قصه کتاب قبلی شمس درباره اجنه است، ترس برمان میدارد که نکند این فرد غریبه یکی از اجنه باشد. این تردید هر قدر جلوتر میرویم بیشتر میشود.
اما گاه اتصال خواننده به این خط اصلی قصه قطع میشود. در بخشهای بسیاری از داستان، ما حرفهای درونی نویسنده را میشنویم که از زندگی و زمانه حرف میزند. پس در بخشهای زیادی از کتاب قصه را رها میکنیم وبه حرفهای نویسنده گوش میدهیم؛ درباره زندگی، مرگ، ادبیات و انسان. از جمله چنین جملاتی: «گاه فکر میکنم [صادق] هدایت از عشق به زندگی خودکشی کرد و نه به خاطر نفرت از آن. زندگی را دوست میداشت و میدید متاسفانه هر کسی یک روزی نابودش میکند.»
یا: «آدمها تکههای پازل عظیم و پراکندهاند و در این میان، فقط دو تکه مناسب یکدیگرند. چه خوشبخت است کسی که تکهی همزادش را پیدا میکند. چون عمر کوتاه آدم در مقایسه با عمر جهان شوخی بیمزهای است.» و همچنین: «حقیقت این است عذابی را که موقع نوشتن رنجها متحمل میشویم کمتر از خود رنجها نیست. در عمل دیدهام خیال دست کمی از واقعیت ندارد. آیا ممکن است عذابی که گرفتار آنم بخشی از تصورات خودم باشد؟»
پنجم: آنها که به خانهی من آمدند را میتوان دو جور خواند. یکی استفاده از همین جملاتی است که شمس در دل قصهاش – نمیدانم به چه هدف – آورده است. جملهها زیبا و پرمعنی هستند و خیلی زیاد به درد پستهای اینستاگرامی عشاق شکستخورده یا نوجوانان فیلسوفمآب میخورد. خوانش دوم کتاب برداشتی اجتماعی از آن است که گمان میکنم خود شمس لنگرودی هم بدش نیامده که به قصهاش اینطور هم نگاه شود. یکبار دیگر جزییات داستان را به خاطر بیاوریم: شهری جنزده که حتی آدمهای روشنفکر و تحصیل کردهاش هم با آنها درگیر هستند.
در بین این آدمها حتی یک نفر هم به نویسنده نمیگوید که اینها خرافات است یا پیش رمال و آینهبین نرود. قصه خیلی نمادین دست روی خرافات گذاشته است. همانطور که در کتاب رژه بر خاک پوک هم سرزمین خرافات زدهای روایت میشود. اما جای یک جور خوانش دیگر از آنها که به خانهی من آمدند خالی به نظر میرسد. اینکه این قصه جذاب را بیهیچ تاویل فلسفی و اجتماعی بخوانیم و از نگاه و ذهن عجیب و غریبِ شاعرِ نویسندهاش لذت ببریم. گمان میکنم این قصه را فقط باید خواند و لذت برد. همین.
قصه جنها و آدمها