فرمانآرا از شازده احتجاب میگوید
«شازده احتجاب» هنوز از بهترین اقتباسهای سینمای ایران محسوب میشود. یکی از بهترین نمونههای همکاری میان یک رماننویس و یک فیلمساز. بهمن فرمانآرا کار سختی در تبدیل این رمان دشوار و پر از فضاهای ذهنی به صحنهی عینی سینما داشت و البته این کار دشوار را به کمک خود گلشیری انجام داد. این گزارش کوتاه مروری است بر آنچه فرمانآرا درباره این اقتباس گفته است.
«شازده احتجاب» هنوز از بهترین اقتباسهای سینمای ایران محسوب میشود. یکی از بهترین نمونههای همکاری میان یک رماننویس و یک فیلمساز. بهمن فرمانآرا کار سختی در تبدیل این رمان دشوار و پر از فضاهای ذهنی به صحنهی عینی سینما داشت و البته این کار دشوار را به کمک خود گلشیری انجام داد. این گزارش کوتاه مروری است بر آنچه فرمانآرا درباره این اقتباس گفته است.
«شازده احتجاب» از معدود رمانهای فارسی است که روی پرده سینما هم حسابی قدر دیده. اقتباس بهمن فرمانآرا از «شازده احتجاب» هنوز از نمونههای موفق اقتباس در سینمای ایران به حساب میآید.
کار تبدیل رمان (آن هم رمانِ ذهنی و به شدت دشواری مثل شازده احتجاب) به فیلمنامه با مشارکت هوشنگ گلشیری نویسنده و بهمن فرمانآرا فیلمساز انجام شد. دوستیِ این دو مشهور است. اما این دوستی تازه از ساخت شازده احتجاب شروع شد.
فرمانآرا داستان علاقه سریعش به رمان را بارها تعریف کرده. اولین بار در نشریه روزانه جشنواره فیلم تهران در نهم آذرماه سال 1353: «من دنبال ماتریال فیلم در همین زمینه میگشتم. در یکی از همین روزها سه نفر، جمشید ارجمند و منوچهر محجوبی و یک نفر دیگر که با هم تماس داشتند، این کتاب را به من پیشنهاد کردند. من بلافاصله کتاب را گرفتم و خواندم و با این که روز 28 اسفند بود، فوراً به اصفهان رفتم تا نویسنده کتاب را ببینم. سه چهار روز دیگر با اجازهی کتاب برگشتم.»
اما رمان شازده احتجاب با روایتی تودرتو و عقب و جلو شدنهای زمانی و ذهنی بودنش کتابی نیست که تبدیل آن به فیلمنامه راحت باشد. فرمانآرا درباره تبدیل آن به فیلمنامه و شکل همکاری با نویسنده رمان در کتاب خاطراتش که اخیراً چاپ شده (هفتاد و پنج سال اول به روایت…) گفته است: «با هوشنگ رسیدیم به این که خاطرات پدربزرگ را در فیلم زودتر از خاطرات پدر ببینیم.
بعد برویم سروقت فخرالنساء و بعد از او برسیم به فخری. هوشنگ اینها را در داستان پخش کرده بود و در سینما نمیشد این کار را کرد. چندتا از شخصیتهای فرعی رمان را هم کنار گذاشتیم، به خصوص عمهها را. در عکسها میبینیمشان و صحنه کوتاهی هم هست که یکی از آنها را میبینیم میگوید پدرت کجاست خسروخان؟ هوشنگ قبول کرد کنارشان بگذاریم و به جای اینها دو تا زن اصلی داستان را پررنگتر کنیم: فخرالنساء و کُلفَتش فخری.»
نویسندهها همیشه از اقتباس کارهایشان در سینما و تغییراتی که فیلمسازان و فیلمنامهنویسان در آن دادهاند گله دارند. اما این دو مدیوم متفاوت جز با همکاریهایی مثل این امکان سازگاری ندارند. سینما کارهایی را میتواند بکند که ادبیات از آن ناتوان است و ادبیات هم کارهایی را میتواند که سینما از انجام آن ناتوان است و درمورد دومی بیشتر اتفاق نظر هست!
فرمانآرا برای فیلم کردن آثار اسماعیل فصیح، بهخصوص «زمستان 62» هم برنامههایی داشت اما همین همکاری آنجا ایجاد نشد: «آقای فصیح اجازه ساخت فیلم از سه کتابش؛ «زمستان ۶۲» و «باده کهن» و «داستان جاوید» را داده بود. براساس هر سه میخواستم سال گذشته سریال بسازم چون «داستان جاوید» برای فیلم خیلی طولانی است و یک فیلم سهساعته میشد.
به آقای فصیح گفتم نمیتوانم این پسر را زرتشتی بگذارم. گفت خب این فرد واقعی بوده و زرتشتی بوده. گفتم اگر زرتشتیبودن را حذف کنیم هیچ تغییری نخواهد کرد. واقعیت این بود که آقای فصیح این آدم را در نود سالگیاش در پاریس دیده بود و اصرار داشت به خاطرات این آدم در شرایط امروز وفادار بماند» (فرهنگ امروز به نقل از شرق، مصاحبه با احمد غلامی)
فرمانآرا برای نزدیک شدن به فضای یک خانواده قاجاری به سراغ اسناد دستاول قاجاری رفت، همانطور که گلشیری رفته بود. «پیش از آنکه شازده احتجاب را بسازم بیشترِ کتابهایی را که تا آن روز، دربارهی دوران قاجار و شرح حال قاجاریان منتشر شده بود خواندم. روزنامهی خاطرات و سفرنامهها را خواندم و هرچه بیشتر میخواندم بیشتر حیرت میکردم که مگر میشود این همه خشونت به خرج داد این همه آدم کشت و این همه خون ریخت؟»
و اضافه میکند: «ظاهراَ میشد چون هوشنگ هم وقت نوشتن رمان به همین کتابهای روزنامهی خاطرات و همین سفرنامهها سر زده و رسیده بود به شکار خرس و چیزهایی مثل این که «حاجبالدوله آمد و عرض کرد خانمها سر پوست خرس حرفشان شده است» مهمتر از اینها داستانی است که ظاهراً به ظل السلطان، پسر بزرگ ناصرالدین شاه [که سالها والی اصفهان بود] برمیگردد که با قلمتراش چشم گنجشکها را درمیآورده.
هوشنگ در رمان اشارهای کرده بود به این ظل السلطان و اینطور نوشته «اگر چشم گنجشکی را دربیاورند تا کجا میتواند بپرد؟» میخواستیم این تکه را در فیلم، همانطور که گلشیری نوشته بود بسازیم. نعمت حقیقی این را که شنید گفت من این را نمیگیرم؛ وحشتناک است. حاضر نیستم این صحنه را تماشا کنم.» (هفتاد و پنج سال اول ص 268 و 269) همین خاطره در عین حال نشانی است از قدرت ایجاز فوقالعاده در کار هوشنگ گلشیری که تحقیق وسیعی را درحد تنها یک جمله خلاصه میکند و در داستان به کار میگیرد.
به هر صورت فیلم ساخته شد. با بازی جمشید مشایخی در نقش شازده خسروخان، نوری کسرایی در نقش فخرالنساء، فخری خوروش در نقش فخری و حسین کسبیان در نقش مراد و یدالله شیراندامی در نقش جد کبیر. نعمت حقیقی فیلمبردار بود و کار در اصفهان جلوی دوربین رفت. «شازده احتجاب» به رغم اینکه داستان آن در دوره پادشاهان پیشین میگذشت اما از تیغ سانسور در امان نماند. از جمله سانسورهای اخلاقی.
فرمانآرا در کتاب خاطراتش میگوید: «خیال میکردم پیچیدگی داستان شازده احتجاب آنقدر هست که از دست سانسور بخش سینمای وزارت فرهنگ و هنر فرار کنیم و فیلم را آن طور که دوست داریم بسازیم. مقررات آن سالهای سینمای ایران البته اجازه نمیداد ماجرای منیره خاتون و خسروِ نه ساله را آنطور که در داستان هوشنگ آمده نشان بدهیم. بعد از اینکه فیلم کامل شده و نسخه نهایی آن را دیدند گفتند این صحنه را هم نمیتوان نشان داد. گفتیم در فیلمنامه همینها را نوشته بودیم چیزی اضافه نکردهایم. گفتند مهم نیست باید حذفشان کنید.»
البته خب این صحنه در فیلمی که همه ما دیدهایم هست. چون برای جشنوارههای خارجی و نمایش بیرون از ایران نسخه کامل را فرستاده بودند و نسخه ویدئویی از روی آن کپی کشیده شده.
فیلم را نمایندگیهای ایران به جشنوارههای مختلفی میفرستند از جمله فرمانآرا یک بار در نامهای از فرانکو زفیرلی کارگردان مشهور ایتالیایی متوجه میشود فیلم را در هفته فیلمهای ایرانی در تونس نمایش دادهاند و زفیرلی آنجا فیلم را دیده و پسندیده. فرمانآرا میگوید: «نسخه کامل و بیسانسور فیلم دوبار با حضور خودم نمایش داده شد، یکبار در بخش دوهفته کارگردانهای جشنواره جهانی فیلم کن 1975 و یک بار هم در ایران، جشنواره جهانی فیلم تهران.»
بهمن فرمانآرا در همان نمایش اول فیلم در جشنواره تهران درباره اینکه چرا جذب شازده احتجاب شده گفته بود: «من وقتی این کتاب را خواندم، چیزی که در آن بیش از حد توجه مرا به خود جلب کرد، فساد جاری در یک خانواده بود، یک نسل که چگونه به تدریج و ذره ذره همه چیزش کاملاً از بین رفته و تنها چیزی که برایش باقی مانده، مثل شازده احتجاب خاطرات باشکوه گذشته است.» 46 سال بعد در کتاب مصاحبه با محسن آزرم هم چنین گفته:
«شازده احتجاب گلشیری را همان بار اول که خواندم دیدم آدمکشی در خاندان احتجاب، نسل به نسل، پیشرفتهتر شده. در فیلم هم میخواستم این پیشرفت را نشان بدهم. پدربزرگ نگران نیست جنایتش ممکن است چقدر غیرانسانی باشد، بالشی روی دهان برادرش میگذارد و او را خفه میکند. پدر، که پسر بزرگ اوست رفتاری مدرنتر دارد؛ مردمی که حقوق خود را طلب کردهاند به ضرب گلولههایش از پا درمیآیند. شازده، شازده احتجاب، پسرِ همین پدرِ مدرنتر، با شکنجهی روانی زن خود را میکشد.»
#فرمان-آرا در آخرین کار قبل از انقلابش فیلم «سایههای بلند باد» را باز براساس داستانی از هوشنگ گلشیری ساخت. این دوستی خارج از حیطه کار هم ادامه پیدا کرد و عمیق شد. مشهور است که درفیلم «یک بوس کوچولو» هم قطب مثبت داستان (با بازی جمشید مشایخی) براساس کاراکتر گلشیری ساخته شده است. روایت فرمانآرا از این دوستی، مثل بیشتر مصاحبههای او، شیرین و جذاب است و شاید حسن ختام خوبی برای این مرور کوتاه باشد:
هوشنگ گلشیری یکی از عزیزترین آدمهای زندگیام بود؛ واقعاً دوستم بود. از ایران که رفتم هنوز ازدواج نکرده بود. با فرزانه طاهری که ازدواج کرد در مراسمشان نبودم، اما همسرم هربار که میآمد ایران سری به آنها میزد و از روزی که برگشتم این دوستی جان تازهای گرفت. حالا هم که نیست خانوادهاش مثل خانواده خودم هستند. باربد و غزل را مثل بچههای خودم دوست دارم و حواسم به آنها هست.
جمعه صبحها گاهی نان تازه میگرفتم و میرفتم خانه هوشنگ و فرزانه. هشت صبح که میشد هوشنگ منتظر بود درِ خانه را بزنم. یکبار دیرتر رسیدم و هوشنگ زنگ زده بود خانه اسماعیل فصیح که بهمن نیامده آنجا؟ هنوز نرسیده!
خودش که این را تعریف کرد گفتم هوشنگ جان قرار نیست جمعهها راس ساعت کارت بزنم. گاهی هم شیرینی میگرفتم و خودش هم از قبل بساط چای را آماده میکرد. میگفت مثل بابابزرگهایی هستی که همیشه دستپر میآیند. غزل و باربد هم که بیدار میشدند و میخواستند برنامه کودک ببینند، هوشنگ هم کنارشان مینشست و با هم زیزیگولو میدیدند.