vinesh وینش
vinesh وینش

 

سایت معرفی و نقد کتاب وینش همکاران

فردوسی، نقاد اندیشه‌ی اسطوره‌ای

فردوسی با به هم ریختن مرزهای اسطوره‌ای میان روشنایی و تاریکی، مخاطب خود را به نقادی اندیشه‌ی اسطوره‌ای دعوت می‌کند تا به این واقعیت بهتر بیندیشد که بر روی زمین با هیچ‌گونه مرز تضمین‌شده‌ای مواجه نیست و چه بسا که قصه‌ی گذار از جمشید به ضحاک، در جای‌جای این جهان خاکی تکرار شود.

 

 

  این مقاله را ۸ نفر پسندیده اند

 


فردوسی، نقاد اندیشه‌ی اسطوره‌ای

 

 

آن چه در توصیف جناب فردوسی در اذهان بیشتر مخاطبان برجسته شده، قدرت حماسه‌سُرایی اوست. در ظاهر این گونه جلوه می‌کند که فردوسی با خلق تیپ‌های اسطوره‌ای، می خواهد یک معادله‌ی ساده را ترسیم نماید که در سویی خیر و در سوی دیگر شر در برابر هم صف‌آرایی کرده‌اند.

 

اما با واکاوی چند روایت در شاهنامه، می توان به نتیجه‌ی متفاوتی رسید؛ و چنین استنباط کرد که حکیم توس، به جای پروراندن تیپ‌های اسطوره‌ای که دارای رفتارهای تعریف شده‌ای هستند، به خلق شخصیت‌هایی دست می‌زند که دارای فراز و فرود هستند؛ و درنهایت او جهانی خاکستری را پیش روی مخاطب ترسیم می‌کند که روشنایی و تاریکی درهم‌ آمیخته‌اند.

 

همچنان که جمشید از جایگاهی پادشاهی عادل و مردم‌دار، در چاه غرور فرو می‌افتد تا گواهی بر این مدعا باشد که هیچ فضیلتی را برای آدم خاکی نمی‌توان به صورت قطعی تضمین کرد.

 

از جمشید نیز که عبور می‌کنیم، زندگی رستم به عنوان اصلی‌ترین خط روایی شاهنامه، ما را با تضادهای ژرفی مواجه می‌کند که حل آنها به سادگی ممکن نیست.

 

رستم در همان حال که نگهبان ایران زمین است و سرزمین نیاکانش را در برابر دیوان و ددان و توران پاسداری می‌کند، اما چنان نیست که پرونده‌اش خالی از هرگونه ابهام باشد. او می‌تواند اسیر بازی‌های سیاسی کیکاووس شده و درگیر جنگی بی‌فرجام با اسفندیار شود؛ و هم او می‌تواند با به کاربستن نیرنگ، دستش را به خون فرزندش بیالاید. و هم این که در پایان کار، فریب شَغاد را خورده و در چاه نیرنگ نابرادرش زندگی خود را ببازد.

 

 

اما حیرت‌انگیزترین زاویه‌ی ورود حکیم توس به جهان خاکستری آدمیان، آن‌جاست که پای سهراب به قصه باز می‌شود. پسری که زاده‌ی پیوند گذرای میان تهمینه و رستم بوده، پس از سال‌ها در جایگاه فرمانده سپاه توران، به ایران لشکرکشی می‌کند.

 

او با پدری مواجه می‌شود که هیچ تصویر مشخصی از او به خاطر ندارد. سهراب ریشه‌هایش را جستجو می‌کند، اما رستم نام‌پوشی می‌کند و او را همچنان در وادی حیرت و گمگشتگی رها می‌کند. پایان این بازی شوم، مرگ پسر به دست پدر است و پدیدآمدن درد جانکاهی که برای آن هیچ نوشدارویی نمی‌توان یافت.

 

در این جا حکیم توس مویه‌های تهمینه بر مرگ سهراب را آن چنان همدلانه روایت می‌کند که گویا خود او نیز از مرگ این جوان داغدار است.

 

در این نبرد تلخ، دیگر سخنی از جنگ ایران و توران به میان نمی‌آید و چنان نیست که فردوسی از منظر یک جهان دوقطبی، مرگ سهراب را به عنوان سپهسالار توران برای مخاطب توجیه کند و یا در عوض به رستم حق دهد که دستش را به خاطر مصالح ایران زمین به خون فرزند آلوده است!

 

نه چنین نیست؛ و شگفت آن که مخاطب حکیم توس نیز با این زاویه نگاه همدلی کرده و هیچ‌گاه سهراب را به چشم یک خائن نمی‌بیند. و چه بسا در گوشه کنار این سرزمین به یاد سهراب، مزاری را تدارک می‌بیند که یادآور این تراژدی دهشتناک باشد.

 

بر این اساس شاید بتوان گفت فردوسی با به هم ریختن مرزهای اسطوره‌ای میان روشنایی و تاریکی، مخاطب خود را به نقادی اندیشه‌ی اسطوره‌ای دعوت می‌کند تا به این واقعیت بهتر بیندیشد که بر روی زمین با هیچ‌گونه مرز تضمین‌شده‌ای مواجه نیست و چه بسا که قصه‌ی گذار از جمشید به ضحاک، در جای‌جای این جهان خاکی تکرار شود.

 

 

پیشنهاد مطالعه: جلال ستاری؛ جستجوگر اسطوره‌ها

 

نوشته‌های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *