عشقی به روایت قائد
«با شتاب زیست و با عجله مُرد. بیشتر شهید راه سوتفاهم شد تا مشروطیت یا دیکتاتوری یا هر چیز دیگر.» توصیفی چنان تند و بی رحمانه، فقط یک جمله از حرفهای «محمد قائد» درباره میرزاده عشقی، در کتاب «عشقی، سیمای نجیب یک آنارشیست» است. شاید اگر نویسنده کتاب کسی بود جز قائد، و متن هم درباره فردی جز عشقی بود، تکلیفمان با این همه تندی روشنتر میشد: کتاب را کنار میگذاشتیم و نویسنده را به انصاف دعوت میکردیم. اما «محمد قائد» وادارمان میکند که تندیهایش به عشقی را بخوانیم و به آنها فکر کنیم.
«با شتاب زیست و با عجله مُرد. بیشتر شهید راه سوتفاهم شد تا مشروطیت یا دیکتاتوری یا هر چیز دیگر.» توصیفی چنان تند و بی رحمانه، فقط یک جمله از حرفهای «محمد قائد» درباره میرزاده عشقی، در کتاب «عشقی، سیمای نجیب یک آنارشیست» است. شاید اگر نویسنده کتاب کسی بود جز قائد، و متن هم درباره فردی جز عشقی بود، تکلیفمان با این همه تندی روشنتر میشد: کتاب را کنار میگذاشتیم و نویسنده را به انصاف دعوت میکردیم. اما «محمد قائد» وادارمان میکند که تندیهایش به عشقی را بخوانیم و به آنها فکر کنیم.
«با شتاب زیست و با عجله مُرد. بیشتر شهید راه سوتفاهم شد تا مشروطیت یا دیکتاتوری یا هر چیز دیگر.» توصیفی چنان تند و بی رحمانه، فقط یک جمله از حرفهای «محمد قائد» درباره میرزاده عشقی، در کتاب «عشقی، سیمای نجیب یک آنارشیست» است. شاید اگر نویسنده کتاب کسی بود جز قائد، و متن هم درباره فردی جز عشقی بود، تکلیفمان با این همه تندی روشنتر میشد: کتاب را کنار میگذاشتیم و نویسنده را به انصاف دعوت میکردیم. اما «محمد قائد» وادارمان میکند که تندیهایش به عشقی را بخوانیم و به آنها فکر کنیم. کار روزنامهنگار و منتقد قدیمی این است که در دویست، سیصد صفحه کتاب و شش فصل و دو ضمیمیه و کُلی پاورقی، هر آنچه میخواهد به عشقی و زمانهاش و اندیشهاش و مشروطیت و قاجار و پهلوی اول بگوید و مخاطب را پایِ کلمه نگه دارد. از این نظر، کتاب اهمیتی دوسویه دارد: هم نویسنده مهم است و هم سوژه. (نسخهی صوتی این مقاله را از اینجا میتوانید بشنوید.)
چرا عشقی؟
«عشقی، سیمای نجیب یک آنارشیست» ابتدا سال ۱۳۷۷ منتشر شد و بعد در دهه هشتاد، یک بار و سال ۱۳۹۴ و ۱۳۹۷ هم دوبار دیگر تجدید چاپ شد. اما آنهایی که تاریخ معاصر ایران را خواندهاند، بهتر میدانند که صد سال اخیر پر است از آدمهایی مهمتر و موثرتر از عشقی. جوانی که همه تاثیرگذاریاش – اگر بپذیریم که تاثیری داشت – کمتر از ده سال بود، چطور سوژه منتقدی میشود که به محققی میان رشتهای معروف است و از تاریخ و اجتماع و روانشناسی و سیاست، همزمان، چیز میداند؟
ریشه های کودکی
قائد نگاه ویژهای به عشقی دارد: «از نوجوانی شعرهای میرزاده عشقی و مانیفست عید خون و سه تابو مریم را بارها خواندهام. [نوشتههای عشقی] در روزنامه قرن بیستم مرا به این نتیجه رساند که این بیست و چند شماره حاصل زندگی کوتاه و افکار پریشان عشقی است.» پس به نظر میرسد ایده نخستین نوشتن از عشقی، به تجربه شخصی قائد از خواندن آثارش در نوجوانی باز میگردد. اما قائد گام اصلی کارش درباره عشقی را طوری آغاز میکند که خصوصیت کاری و بنیادیناش است: «تخریب و بازساختن؛ یکّه و رادیکال.» قائد در پیشگفتار کتاب اینطور تکلیف خودش را با خواننده مشخص میکند: «حقیقت کلی درباره یک شخص یا موضوع که جامعه در ذهن میپروراند ممکن است تا حد زیادی متفاوت از جزییات واقعی باشد. و جامعه زمانی که از این تفاوت بین حقیقت و واقعیت خبردار میشود باز هم طبیعی میداند موضوع را آنگونه که دوست دارد ببیند.»
انتظارات و آرزوهای بر باد رفته
کتاب شش فصل و دو ضمیمه دارد. پیشگفتار کتاب اما، مهمترین بخش آن است. قائد میگوید در طول خواندن و تحقیق درباره عشقی، با دو شخصیت سروکار داشته است: «یکی در قالب اسطوره مقاومت و پرخاش با جابریت، شهید راه حق گویی و ستیز با باطل، کفتر به خون خفته بام میهن که کشته کینه و نفرت زراندوزان و جباران گشت. و یکی دیگر نویسنده، شاعر، روزنامه نگار و انقلابی و نظریه پردازی که میتوان عقایدش را نقد کرد و به آن نمره داد.» قائد به یک ابهام دیگر در سرِ خواننده هم، همان اول کار جواب میدهد: «در جاهایی از کتاب ممکن است به نظر برسد که درباره عشقی با عقل امروزی داوری میکنیم اما نیت این نیست. چنین بازنگریهایی در واقع نقد سیر تفکر ماست و یادآوری انتظارهای بجا و نابجا و آرزوهای برباد رفته.»
مهاجران
فصل اول کتاب با روایت مهاجرت میرزاده عشقی و چند آزادیخواه دیگر به ترکیه آغاز میشود. این افراد که به «مهاجران» معروف شدند، به عثمانی میروند تا دولت در تبعید تشکیل دهند. عشقی حدود سال ۹۲-۱۲۹۱ در بیست و یک سالگی با مهاجران همراه میشود. اهمیت این سفر برای قائد آنجایی است که از نظر او تاثیرات این مهاجرت کوتاه، تا پایان عمر با عشقی ماند و نگاهش به موضوعات را رمانتیک، احساسی و عصبی کرد. عشقی سه سال بعد از مهاجرت به ایران باز میگردد و قصیدهای درباره سفر میسراید که «روشنگرجنبه جهانبینی سیاسی، میهن دوستی عاطفی و تلقی او از جمع و کار جمعی است. این سفر تاثیر خوشایندی روی او نگذاشت و انگیزههای فردی اشخاص و جنبههای منفی رفتارهای گروهی در چشمش عمده شد.»
سوغات فرنگ
عشقی جز دلی اندوهگین و ناامیدی از سیاست و اجتماع و مردم، سوغات دیگری هم از ترکیه به همراه آورد. او در راه بازگشت به ایران، جایی بین بغداد و موصل عراق، بازمانده بناهای تاریخی عهد سامانیان را از نزدیک دید. آنچه دیده بود را یک سال بعد از بازگشت، به عنوان طراح و اجرا کننده نخستین اپرای ایرانی، با نام اپرای «رستاخیز شهریاران» در ویرانههای مداین نوشت و اجرا کرد. این اپرا شامل تعدادی غزل و مثنوی بود که با حالت خطابه و دکلمه خوانده میشد. الهام بخش عشقی در اجرای فنی این نمایش، اپراهایی بود که در ترکیه دیده بود. اپرا شش خواننده داشت که یکی خود عشقی بود. آن ها روی صحنه میآمدند و هر کدام در وصف شکوه گذشته شعر میخواندند و میپرسیدند چه شد که به اینجا رسیدیم. اپرا شکست مالی بزرگی برای عشقی به همراه داشت. او از این وضع گله میکرد و این اتفاق که مردم کوچه و خیابان هم اپرایش را –به هر دلیل – ندیدند، بخش دیگری از شخصیتاش را شکل دارد: نقد مردم و خلق و دشنام همزمان به حکومت جبار و مردم ناآگاه.
عشقی و برشت
«محمد قائد» اینجا، سختترین نقدها را نثار میرزاده عشقی میکند. قیاسی که قائد برای عشقی در نظر گرفته، سهمگین است: «نگاه کنیم به برتولت برشت. همزاد آلمانی مبارز و معاصر عشقی… نخستین نمایشنامههای هر دو نفر تقریباً همزمان روی صحنه رفت… اپراهای برشت برای او شهرت و محبوبیت و ثروت به همراه داشت. در حالی که وضع آلمان در جمهوری وایمار ۱۹۲۰ به نسبت حتی خرابتر از ایران بود… عشقی شیفته اپراهای سبک غربی بود که در استانبول دیده بود. اما هنوز راه زیادی داشت تا به کشف و شناخت طرز تلفیقِ عناصر تراژدی، کمدی و درام برای ابلاغ پیام در نمایشهای مردمپسند برسد.»
عشقی و همه چیز
فصل دوم کتاب درباره جهان بینی و اندیشی سیاسی عشقی است. قائد این فصل را با توضیح مفصل پیدایش دولت – ملت ها در قرن نوزدهم شروع میکند و به ایران میرسد. این رویکرد در بخشهای بسیاری از کتاب وجود دارد. قائد در صفحاتی مختلف داستان عشقی را رها کرده و از ریشه و بنیان شکلگیری اندیشهها سخن میگوید. یک بار درباره ناسیونالیسم، یک بار آنارشیسم (که عشقی را به آن متهم می کرد، چون شاعر جوان می خواست همه چیز را نابود کند و از نو بسازد)، یک بار مفاهیم اندیشه سیاسی و بسیار درباره تاریخ مشروطه و علل به نتیجه نرسیدن آن. بخش زیادی از این رویکرد، در پاورقیهایی نوشته شده که مختص به چاپ جدید کتاب (سال ۹۴) است. پاورقیها در حقیقت منابع بسیار جذابی از تاریخ و اندیشه هستند که قائد برای تکمیل اندیشهاش درباره تاریخ، سیاست، اجتماع و عشقی، آنها را به کتاب وارد کرده است.
عشقی و گوسپندچران های سقز
دو بخش اساسی فصل دوم، بحث درباره مخالفت عشقی با جمهوریت رضاخانی و دیگر ایده سورئالیستی «عید خون» بود که عشقی آن را ترویج میکرد. عشقی با جمهوری مخالف بود چون: «چیزی که خیلی مضحک به نظر میرسد این است که گوسپندچرانهای سقز جمهوری طلب شدهاند و این گوینده با یک من فکل کراوات ضدجمهوری هستم!» و بعد: «جمهوری واقعی آن چیزی است که اول کله مردم را عوض کند و بعد کلاه مردم را.» به نظر میرسد پاسخ به چنین جملات نقض، شیرین، تند و تحقیر کننده عشقی، جز از قائد بر نمیآید: «عشقی صادق و وطنخواه بود اما حرفهای من درآوردیاش به عوامفریبی نزدیکتر است. بنا بر چه ضرورتی باید گوسپندچرانها زبان خارجه بدانند و ممیزاتی در حد لردهای انگلیس داشته باشند؟»
سورئالیسم سرخ
مجادله کلامی بین شاعر آزادیخواه و منقد با تجربه، هشتاد، نود سال بعد از کشته شدن شاعر، بر سر ایده آخرالزمانی «عید خون» باز هم در میگیرد. میرزاده عشقی با تمام تحقیرش نسبت به توده مردم در مانیفستی با نام عیدخون، از توده مردم کمک میخواهد تا «نخستین روز تابستان تا پنج روز عموم طبقات مردم…با قید یک علامت سرخ از خانه بیرون آمده و در میدانی جمع شوند. مبادرت کنند به رفتن در خانههای اشخاصی که در طی سال گذشته مصدر امور و امین قوانین جامعه بوده و به جمعیت خیانت کردهاند…خانه آنها را با خاک یکسان و خودشان را قطعه قطعه کنند…رفقا! باید به مردم مفهوم خونریزی را فهماند.» عشقی البته در جاهایی دیگر آرام میشود و از محکمه عادلانه هم حرف میزند اما برای قائد، موضوع همان عصبیت عشقی است که تا پایان عمرش باقی میماند و شایسته نقد است.
تضادهای جهان بینی
قائد در فصل سوم کتاب – پارهای عقاید و احساسها- به جنبههایی از زندگی عشقی نظر میکند که پیش از آن کمتر دیده شده است. از جمله نظریات عشقی در مورد زنان. عشقی در سالهای انتشار روزنامه بیستم مطالب مختلفی درباره زنان نوشت. از جمله یادداشتی در دفاع از حضور زنان بعد از ساعتی از شب، در خیابان لاله زار. قائد از این مثال کوچک، راهی مییابد به جهان بینی مذهبی عشقی و او را اینطور تفسیر میکند: «این هم یکی دیگر از تضادهای جهان بینی عشقی است که به عنوان یک آنارشیست ماده گرا به ماوراءالطبیعه پشت میکند اما در نبردهای اجتماعی [در دفاع از حضور زنان در اجتماع] مانند همه مصلحت اندیشان، از جنگ افزاری موثر مانند دین غافل نمیماند.»
بهار جدیاش میگرفت
بخش دیگری از فصل سوم به ارتباط بهار و میرزاده عشقی اختصاص دارد: «[بهار] از معدود کسانی و شاید تنها کسی بود که عشقی بعد از سالها گوشه و کنایه گاه ملایم و گاه کمتر محترمانه، در ماههای آخر عمرش به او روی خوش نشان داد و با او از در دوستی درآمد.» این رابطه البته با مقالهنویسی های تند دو طرفه آغاز شد اما در نهایت به احترام انجامید. تا جایی که عشقی مجموعه شعر «جمهوری نامه» را تحت تاثیر بهار میسراید. قائد یک دلیل برای این دوستی دیرهنگام بیان میکند: «از ادبای تراز اول آن روزگار، بهار تنها کسی بود که عشقی را جدی میگرفت.» این ایده، بیانِ یک ویژگی دیگر از زندگی عشقی توسط محمد قائد است: عشقی را کسی جدی نمیگرفت.
ایدآل پیرمرد دهگانی
فصل پنجم و ششم کتاب، تحلیل حرفهای اشعار عشقی است. این تحلیل اما بیش از آنکه ادبی باشد، سیاسی و اجتماعی است. قائد در تحقیق نسبتاً مفصلی که انجام داده، اشعار عشقی و زمان سرودن آنها را به حوادث اجتماعی روزگارش ربط داده و نتیجه گرفته هر شعر در اثر کدام اتفاق سیاسی در زندگی عشقی سروده شد. قائد مشهورترین، پرخواننده ترین و اثرگذارترین منظومه عشقی را «ایدآل پیرمرد دهگانی» میداند. این منظومه، سرنوشت مردمانی را نشان میدهد که درگیر جهل و استبداد هستند. قائد مینویسد: «این اثر را در زمره آثار تهییجی عشقی گنجاندهایم: ادبیات در خدمت تبلیغ و تهییج.» «ایدآل پیرمرد دهگانی» داستان پیرمردی فقیر و دختری زیبا و روستایی و ساده است که به شهر میآید و مورد آزار شهرنشینان دیو صفت قرار میگیرد.
مایه خونِ دل
نوشتن درباره میرزاده عشقی روزنامهنگار، یکی از فصلهای کتاب است که در تحقیقات پیشین درباره عشقی کمتر مورد توجه قرار گرفته است. این فصل با شروع روزنامه نگاری عشقی و بعد چاپ روزنامه قرن بیستم آغاز میشود و در نهایت با واقعه ترور او به پایان میرسد. عشقی بعد از بازگشت از ترکیه، یک سال در همدان – زادگاهش- ماند و بعد به تهران آمد. او نوشتن را قبل از بیست سالگی آغاز کرد. اما عمده شهرتش مدیون روزنامه «قرن بیستم» بود که خود سردبیری میکرد. این روزنامه در طول سال های ۱۳۰۰ تا ۱۳۰۳ کمتر از بیست شماره منتشر شد. ابتدای سال ۱۳۰۰ او امتیاز روزنامه قرن بیستم را گرفت و در اردیبهشت و خرداد همان سال ۵ شماره ۱۶ صفحهای منتشر کرد. سپس ۱۸ ماه روزنامه تعطیل شد. در دوره دوم این روزنامه از دی ۱۳۰۱ تا فروردین ۱۳۰۲، ۱۶ شماره ۴ صفحهای منتشر شد. سال ۱۳۰۳ تنها یک شماره ۸ صفحهای هفتم تیرماه انتشار یافت. بخشی از نوشتهها و نظراتش درباره این شغل درخشان است: «روزنامهنویسی مایه خون دل است. به خصوص برای من.. بعضی مردم که متاهل شدهاند وقتی با دوستان صمیمی درد و دل میکنند اظهار میدارند خوشا به حال آن ایامی که پایبند اهل و عیال نشده بودیم و خود را گرفتار این دردسر لاعلاج نکرده بودیم… این نگارنده همان آه حسرت را نسبت به ایامی که روزنامه مینوشتم میکشم.»
شهید راهِ چی؟
میرزاده عشقی چند روز بعد از چاپ آخرین شماره روزنامهاش ترور شد. تحقیقی که قائد در این بخش از کتاب انجام داده، جسورانه است. او با کنار هم گذاشتن شواهد مختلف سعی دارد این موضوع را بیان کند که ترور عشقی به آخرین شماره روزنامه و مطالب آن ربطی ندارد و بیشتر یک سوء تفاهم بوده است. قائد میگوید عشقی قبل از انتشار آخرین شماره قرن بیستم دیگر سردبیر نبود و مسئول اگرچه انتشار مطالب از نظر حقوقی او بود، اما دوستان نزدیکش میدانند که او در ماه آخر دیگر به روزنامه هم نمیرفت. «به این ترتیب، عشقی که روزنامهاش طی سه سالی که از انتشارش میگذشت هیچ گاه توقیف هم نشده بود در واقع برای چیزی کشته شد که ارتباط چندانی به قلم او نداشت.» این «نخستین قتل سیاسی ایران» بعد از کودتای رضاخان، تاثیراتی عمیق بر جامعه ایران گذاشت. تاثیراتی که بعد از حدود صد سال از ترور عشقی، همچنان شخصیت او را در هالهای از احترام قرار داده است.