صدای جیغ کتاب
مها نصیف از خوانندگان و همکاران نوجوان سایت وینش، خلاصهای از داستانهای هزارویکشب را (برخلاف درجهبندی سنی کتاب که مخصوص جوانها بوده، نه نوجوانها) خوانده و احساسش را از خواندن داستانی مربوط به فرهنگ قدیمی به اشتراک گذاشته است. متن او سوالات جدیتری را در ذهن مطرح میکند. به راستی با مناسبات دنیای قدیم (که بعضا دیگرستیز، خشن، ضدزن یا نژادپرستانه بودهاند) باید چه کنیم؟ بچهها چطور باید با این میراث آشنا شوند؟ دنیای جدید آنقدر از ارزشهای دنیای کهن دور شده که حالا آن مناسبات باید برای نسل جدید ترجمه شوند. اما آیا باید حذف شوند؟
شاهزادهی سنگی و چند داستان دیگر
نویسنده: سیامک گلشیری
ناشر: هوپا
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۳۹۷
تعداد صفحات: ۱۹۲
مها نصیف از خوانندگان و همکاران نوجوان سایت وینش، خلاصهای از داستانهای هزارویکشب را (برخلاف درجهبندی سنی کتاب که مخصوص جوانها بوده، نه نوجوانها) خوانده و احساسش را از خواندن داستانی مربوط به فرهنگ قدیمی به اشتراک گذاشته است. متن او سوالات جدیتری را در ذهن مطرح میکند. به راستی با مناسبات دنیای قدیم (که بعضا دیگرستیز، خشن، ضدزن یا نژادپرستانه بودهاند) باید چه کنیم؟ بچهها چطور باید با این میراث آشنا شوند؟ دنیای جدید آنقدر از ارزشهای دنیای کهن دور شده که حالا آن مناسبات باید برای نسل جدید ترجمه شوند. اما آیا باید حذف شوند؟
شاهزادهی سنگی و چند داستان دیگر
نویسنده: سیامک گلشیری
ناشر: هوپا
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۳۹۷
تعداد صفحات: ۱۹۲
صدای جیغ کتاب
از همان اولش بگویم که این کتاب متعلق به ردهی سنی من (نوجوان) نیست اما من وقتی این کتاب را خواندم به این نکته دقت نکرده بودم. نمیدانم چطور شد که بابا تصمیم گرفت برای من کتاب هزار و یک شب را بخرد.
شاید کتابها تخفیف خورده بودند و او مثل خیلی از باباها از این فرصت استفاده کرد و کتاب را خرید و شاید چون بابا دوست دارد گاهی من را در حال خواندن کتابهای قدیمی ببیند و شاید هم او مثل من هنگام خرید کتاب به ردهی سنی دقت نکرده بود:
زیباترین داستانهای هزار و یک شب/شاهزادهی سنگی و چند داستان دیگر/ سیامک گلشیری/ ردهی سنی جوان
از آقای گلشیری مجموعهی پنج جلدی «خون آشام» را خواندهام که یک وقت دیگر یا موردشان مینویسم یا نمینویسم اما الان فقط بگویم که مجموعهی خونآشام از نظر من مجموعهی قشنگ و در عین حال کوتاهی بود.
اولش بیایید تا به شما بگویم من در مورد هزار و یک شب چه میدانم. خوب تقریبا هیچی. چرا؟ «چرا، هیچی؟» چون واقعاً علاقهای به کتابها و داستانهای قدیمی ندارم. شاید بعداً نظرم عوض شد و حتی عاشق داستانهای کلاسیک شدم. اما فعلاً که اینطوریام.
به نظرم بهتر است اول از نکات مثبت و خوبیهای این کتاب بگویم. نه کتاب هزار و یک شب اصلی. بلکه کتابی که اسمش «شاهزادهی سنگی و چند داستان دیگر از هزار و یک شب» است.
به نظر من این که کتابهای قدیمی را برای خوانندههایی به سن من یا بزرگتر از من، بازنویسی می کنند و درون قصهها را نه، بلکه شکل قصه گفتن و روایت (از مادرم پرسیدم گفت به جای «شکل قصه گفتن» بنویسم «روایت» که نوشتم) آپدیت میشوند چیز جالبی است.
دلیلش؟ دلیلش این است که خب نثر قدیمی و سخت یا چیزها و اتفاقهایی که توی آن کتابها هست و به درد من و همسن و سالهای من نمیخورد حذف یا عوض میشود (میدانم این سانسور خیلی از پدر مادرها را خوشحال میکند).
یک خوبی دیگرش هم این است که ما را با داستانهای زمانهای گذشته و تاریخیامان آشنا میکند. نثری که کتاب با آن دوبارهنویسی شده بود، خیلی صمیمی، امروزی و دوستانه بود. مثلا فکر میکردم دارم یک داستان امروزی میخوانم که در مورد امروز نیست.
یک خوبی دیگرش این بود که پر بود از داستانهای تخیلی که باورپذیر بودند. این داستانها طوری بازنویسی شده بودند که انگار واقعا یک جای دنیا همچین اتفاقاتی افتاده است. منظورم این است که با اینکه خیلی خیلی تخیلی بودند اما جوری تعریف شده بودند که توی ذوقمان نمیزنند و نمیگوییم اَه! این چرا اینقدر بی سر و ته است؟ و خُب همهی اینها شرقی است.
خیلی خارجی و غربی نیست. نه این که اگر غربی و خارجی باشند، بد باشد، ها! نه. منظورم این است که مثلاً وقتی به داستانهای هری پاتر و بعضی از داستانهای رولد دال نگاه میکنم، با خودم میگویم چرا ما یک چیز ایرانی و مخصوص خودمان که خیالی هم باشد نداریم. بعد این کتاب را که خواندم با خودم گفتم: «چرا داریم، داریم.»
خب.. تمام چیزهایی که گفتم یادتان باشد چون چیزی که میخواهم بگویم آنها را از بین نمیبرد. یعنی اینکه در کنار چیزهایی که قبل از این گفتم این را هم باید بگویم که این داستانها یک مشخصه داشت که در آخر بعضی از داستانها تکرار میشد:
از همان اولین داستان کتاب با دو زن بد برخورد کردم که خیانت آنها -آن هم یک خیانت خیلی خیلی بد و افتضاح- باعث شده بود، شوهرهایشان (پادشاهان) ،دخترها و زنهای بیگناه را قربانی کنند. دوست داشتم از آقای شهریار و برادرش بپرسم که اگر زنهای آنها (ملکهها) مچ آنها رامیگرفتند باید هر روز یک پسر یا یک مرد را میکشتند؟ واقعاً عجیب بود!
«همین که وارد اتاق شد خاتون را با غلامش دید. دنیا جلوی چشمش تیره و تار شد. چیزی را که میدید باور نمیکرد. انگار تمام دنیا را روی سرش آوار کرده بودند. خواست از خشم فریاد بکشد. اما جلوی خودش را گرفت. آهسته رفت بالای سرشان چند لحظهای به آن دو خیره شد و بعد به یک چشم به هم زدن شمشیر کشید و جان هر دو را گرفت.» شهریار و برادرش، شاه زمان/ص۱۸
«شهریار به محض برگشتن بانوی قصر را همراه کنیزکان و غلامانش به دست جلاد سپرد و لاشههایشان را پیش سگها انداخت. سپس دستور داد هر شب برایش دختری از اهالی سرزمینش به قصر بیاورند که ازدواج نکرده و بعد صبح او را به دست جلاد میسپارد. سه سال هر شب کار پادشاه همین بود…» ص۲۷
توی یکی دوتا قصه که از کتاب خواندم (با اینکه قصهها قشنگ بود و جالب) همیشه تقصیرها گردن یک زن میافتاد و زن را با شکنجه میکشتند حتی اگر زیاد هم مقصر نبود.
این واقعاً اعصاب خردکن بود. من که داستان هزار و یک شب اصلی را نخواندهام اما اگر واقعاً اینها توی آن باشد به نظرم یک ایراد خیلی بزرگ است. البته شاید توی داستان اصلی اینها برای این بوده که شهرزاد قصهگو می خواسته توجه شهریار که از زنها متنفر بود را جلب کند ولی توی این کتاب که مخصوص جوانها است (و شاید هم نوجوانهایی که پدرهایشان موقع خرید کتاب به ردهی سنی توجه نمیکنند!) توجیهی برای این مورد وجود ندارد.
«دختر به پادشاه نزدیک شد. درست همان لحظه پادشاه شمشیرش را بیرون کشید و گردن دختر را زد» شاهزادهی سنگی/ص۷۳
مثلاً در یکی از داستانها مرد برای چند لحظه شک میکند که زن به او خیانت کرده و او را میکشد! خوب چرا؟!! اینکه خیلی وحشتناک است! تازهاش با اینکه زن خیانت نکرده بود! بعدش هم، مردی که زن را کشت، آخرش هیچ مجازاتی نشد. فقط یک کم پشیمان شد!
بلافاصله در دکانم را بستم و با عجله به خانه رفتم. دیدم زنم فقط دو به دارد. به او گفتم به سوم را چه کار کرده. خیره شده بود به من و گفت نمیداند سومی کجاست. دیگر شک نداشتم که حرف غلام درست است. همان وقت بود که با دشنه به جان زنم افتادم و بعد هم گذاشتمش لای گلیمی که شما دیدید و آن را توی صندوق گذاشتم..غلام دروغگو/ ص۸۸
در آخر باز هم تکرار می کنم که نمیدانم چطور شد که بابا برایم این کتاب را خرید اما هدفش هر چه بود موفقیتآمیز نبود. با او که در این مورد صحبت کردم گفت این فرهنگ قدیم است. خوب پس من فرهنگ قدیم را دوست ندارم. من به خواندن این جور کتابها نه تنها علاقه پیدا نکردم که حتی خوشم نمیآید بار دیگر سراغشان بروم. راستش هر وقت جلد این کتاب را میبینم یا از کنارش رد میشوم، همهاش حس میکنم لابهلای صفحههایش قرار است یک زنی شکنجه شود یا جیغ بزند.
صدای جیغ کتاب
کودک-و-نوجوان
4 دیدگاه در “صدای جیغ کتاب”
سلام مها جان عالی نوشتی چون من پیرمرد را وادار به تفکر کردی. باتو موافقم کتاب هزار و یک شب پر از خشونت و کشتار زنان است اما این یک جنبه از آن است ولی جای جای دیگر آن از عشق و وفاداری و فداکاری زنان گفته و یادمان باشد تمام هزار و یکشب از زبان شهرزاد زن قهرمانی که اگر امروزی نگاه کنیم او جان خود را کف دست گذاشت تا از موجودیت و حیثیت تمام زنان دفاع کند و ثابت کند که مشت نمونه خروار نیست. من نوجوانیم را با خواندن همین داستان و دیگر داستانهایی مانند امیر ارسلان نامدار و .. شبهای تابستان و زمستان در جمع صمیمی خانواده، چه لذتها بردیم زمانی که هنوز تلوزیون وارد خانه ها نشده بود. از نوشتن این مقاله تشکر می کنم ولی شاید به سن من که رسیدی خواهی فهمید هر چیز قدیمی بد نیست و خوبی هایی هم دارد.
مها جان مثل همیشه عالی بود .از نقد زیبایت لذت بردم .نظرت رو صریح و بی رودربایستی گفتی .هر چند در مورد اثر بزرگی مثل هزارو یک شب باشه .لطفا باز هم بنویس .
مها جان،
دقیقا!
خوب نتونستم به ترتیب نوشتن خودت برات نظر بذارم! این “دقیقا” مربوط به قسمت اصلی نقدت هست؛ منظورم قسمت دوم حرفهات هست.
من همان اوایلش تحملش نکردم و گذاشتمش کنار به همین دلایلی که گفتی.
اما همه اینجور فکر نمی کنن!! و خیلی برام عجیبه که اینهمه آدم از این کتاب خوششون میاد! تازه فیلم و سریال هم ازش ساختن!
سلام مها جان، بسیار زیبا نوشتی مثل همیشه👏👏👏 همونطور که پدرتون گفتند، فرهنگ قدیم در همه جای دنیا خشن تر و سخت تر از حالا بوده، گرچه هنوز هم تا یک دنیای ایده آل که پر از احترام و مهربانی آدمها باشه خیلی خیلی فاصله داریم. 🌺🌺🌺