صدای ترد کوبیده شدن برف زیر پا
ج را نویسنده از غزلی از حافظ به عاریت گرفته است: «درخم زلف تو آن خال سیه دانی چیست / نقطه دوده که در حلقه جیم افتادست». «ج» داستان دست راستیها یعنی پدر و پسر و دست چپیها یعنی دختر و مادر است. برف نقشی اساسی در داستان بازی میکند. داستانی خانوادگی که از ایستگاهی برف زده شروع و به خانهای با سگ سیاه ختم میشود. اما شخصیتها در ذهن مخاطب شکل نمیگیرند و تنها عکسی زیبا از بارش برف در ذهن میماند. زیباترین جای کتاب همان عکس روی جلد است، به آن بیشتر نگاه کنید.
ج را نویسنده از غزلی از حافظ به عاریت گرفته است: «درخم زلف تو آن خال سیه دانی چیست / نقطه دوده که در حلقه جیم افتادست». «ج» داستان دست راستیها یعنی پدر و پسر و دست چپیها یعنی دختر و مادر است. برف نقشی اساسی در داستان بازی میکند. داستانی خانوادگی که از ایستگاهی برف زده شروع و به خانهای با سگ سیاه ختم میشود. اما شخصیتها در ذهن مخاطب شکل نمیگیرند و تنها عکسی زیبا از بارش برف در ذهن میماند. زیباترین جای کتاب همان عکس روی جلد است، به آن بیشتر نگاه کنید.
مرد با دست راست بسته، راهی خانه پدری میشود. آنقدر به ایستگاه بنفشه ده سر نزده است که همه چیز برایش تازگی دارد. سوزنبان ایستگاه عوض شده است و جایش را به مردی جوان داده است. او و یاسی و پدر و مادرشان در آخرین خانه یک روستای برفگیر زندگی میکردند. کارشان پرورش ماهی بود. مرد برای دیدن خواهرش آمده است. یاسی به سفر رفته است. مرد منتظر میماند تا خواهر از سفر برگردد.
«جیم» داستان دست راستیها یعنی پدر و پسر و دست چپیها یعنی دختر و مادر است. در داستان جدید پیمان هوشمندزاده برف نقشی اساسی بازی میکند. داستانی خانوادگی که از ایستگاهی برف زده شروع میشود و به خانهای با سگ سیاه ختم میشود.
حس قدم زدن روی برفها و صدای ترد کوبیده شدن برف مثل یک موسیقی آرام در تمام داستان جریان دارد و گاهی با ترکیدن کندهی درختی در آتش شومینه متوقف میشود. آخرین بار که مرد به خانه پدری آمده است ختم مادرش بوده است. حالا فقط یاسی است و استخر پر ماهی که خیلی وقت میشود به او سر نزده است. یک دفترچه خاطرات هم هست، روی طاقچه. دفترچه خاطراتی که یاسی در آن یک خاطره بی نقطه نوشته است.
زیباترین جای کتاب همان عکس روی جلد است. جیم را نویسنده از غزلی از حافظ به عاریت گرفته است و آن بیت را در اول کتاب ذکر کرده است.
«درخم زلف تو آن خال سیه دانی چیست / نقطه دوده که در حلقه جیم افتادست».
آن سگ سیاه که اهلی خانه یاسی شده است و در میان برفها به استقبال مرد میآید آیا با آن نقطه دوده حلقه جیم ارتباطی دارد؟ شاید! راوی هوشمندزاده تمام تلاشش را کرده است تا رابطه میان اعضای یک خانواده و سرنوشت آنها را به تصویر بکشد اما انگار برای او بیش از هر چیز توصیف محیط و حس و حال زندگی در یک روستای کوهستانی و برفگیر مهم بوده است.
سوالات زیادی پیرامون شخصیت مادر و یاسی و پدر و حتی خود راوی در ذهن خواننده ایجاد میشود که راوی از پاسخگویی به آنها طفره میرود. برای همین خواننده مجبور است خودش برای شخصیتهای داستان هوشمندزاده بک گراند بسازد و علت رفتارهای عجیب و غریب آنها را پیدا کند. نویسنده سعی کرده است با گذاشتن یک یا دو اتفاق کوچک از گذشته، شخصیتها را در داستان زنده کند اما هر چه خواننده جلوتر میرود کمتر میفهمد و همچنان فاصله خود را با آدمها حفظ میکند، درست مثل بیننده های یک عکس که آدمها، آن را از دور میبینند.
کتمانی که انگار راوی به قصد پیش گرفته است و دوست ندارد مخاطبانش بیش از حد به شخصیتهای داستان نزدیک بشوند چه رسد به آنکه در آغوششان بگیرند. انگار راوی دوست ندارد به عکس متحرکی که از زندگی خانوادگی یاسی گرفته است نقطهای اضافه شود یا مخاطبان دست به تخیل بیشتری بزنند. انگار تنها باید با اتفاق همراه شد و در آخر داستان آهی کشید و همچون یک عکس از کنارش عبور کرد.
همین کتمان آگاهانه راوی باعث شده است تا داستان در ذهن مخاطب ادامه پیدا نکند و حتی مخاطب محروم از قضاوت شود. شاید برای عدهای این از نکات مثبت داستان باشد اما به زعم من تا وقتی شخصیتها در ذهن مخاطب شکل نگیرد آن عکس زیبا که از برف گرفته شده است و موسیقی ملایمش هیچ وقت ماندگار نمیشود و مگر مهم است ماندگاری داستانی در ذهن خواننده؟! همین که همه اتفاقها در سرمای زمهریری افتاده است که مخاطب را در بهت فرو میبرد، کافی است!
به زعم من اما متن هوشمندزاده تصویرسازیهای زیبایی دارد آنجا که از برق زدن برفها زیرتلالو خورشید میگوید و آن نارنجی خرمالوها که دست آخر میوه همه خانههای اهالی روستا میشود و حتی به اتاق رییس ایستگاه راه آهن راه پیدا میکند و یا آن گالشها که مرد به پا میکشد و برفها را از روی درختان تبریزی و گردو میاندازد.
گرمی آتشی که از چوبهای توی شومینه صورت خواننده را نوازش میکند و یخهای قطوری که برای شکستن آنها احتیاج به پتک است. خواندن کتاب ۱۰۵ صفحهای جیم را در یک عصر زمستانی که احتمال بارش برف میرود پیشنهاد میکنم. زیباترین جای کتاب همان عکس روی جلد است! بیشتر به آن نگاه کنید!