سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

صداقت در روایت نامعتبر

صداقت در روایت نامعتبر


تاکنون 3 نفر به این کتاب امتیاز داده‌اند

 

مجموعه داستان «مترسک در چهار موقعیت» دومین مجموعه داستان عباس باباعلی است. این مجموعه شامل 9 داستان کوتاه است. چهار داستان با راوی اول شخص مرد، یک داستان با راوی غیر همجنس، یک داستان با چهار راوی اول شخص و سه داستان با راوی سوم شخص نوشته شده است. غالباً طنزی سیاه و گزنده در داستان‌های باباعلی قدم می‌زند. تکنیک‌های داستانی و زاویه‌ی دید در این مجموعه نسبت به مجموعه‌ی قبلی نویسنده «شاید مرا دیده باشید با…» از تنوع بیشتری برخوردار است.

مترسک در چهار موقعیت

نویسنده: عباس باباعلی

ناشر: نیماژ

نوبت چاپ: ۱

سال چاپ: ۱۴۰۱

تعداد صفحات: ۱۰۸

مجموعه داستان «مترسک در چهار موقعیت» دومین مجموعه داستان عباس باباعلی است. این مجموعه شامل 9 داستان کوتاه است. چهار داستان با راوی اول شخص مرد، یک داستان با راوی غیر همجنس، یک داستان با چهار راوی اول شخص و سه داستان با راوی سوم شخص نوشته شده است. غالباً طنزی سیاه و گزنده در داستان‌های باباعلی قدم می‌زند. تکنیک‌های داستانی و زاویه‌ی دید در این مجموعه نسبت به مجموعه‌ی قبلی نویسنده «شاید مرا دیده باشید با…» از تنوع بیشتری برخوردار است.

مترسک در چهار موقعیت

نویسنده: عباس باباعلی

ناشر: نیماژ

نوبت چاپ: ۱

سال چاپ: ۱۴۰۱

تعداد صفحات: ۱۰۸

 


تاکنون 3 نفر به این کتاب امتیاز داده‌اند

 

مجموعه داستان «مترسک در چهار موقعیت» دومین مجموعه داستان عباس باباعلی است. این مجموعه شامل 9 داستان کوتاه است. چهار داستان با راوی اول شخص مرد، یک داستان با راوی غیر همجنس، یک داستان با چهار راوی اول شخص و سه داستان با راوی سوم شخص نوشته شده است.

داستان اول «غوطه‌ور در فرمالین» که در چند جایزه داستانی هم نامش دیده شده، داستانی متفاوت و تا حدودی فانتزی‌ست که با لحنی طنزآمیز و با ایجاد فاصله‌گذاری‌های زیاد (24 بار) و رفت و برگشت‌های متعدد به زمان‌های گذشته و حال روایت می‌شود. راوی حسن فرهیخته (کرملوی سابق) مردی پنجاه‌ویک ساله و فعلاً مجرد که در روستایی در گیلان کارمند ثبت احوال بوده، به علت تصادف مرده است.

جسد طبق وصیتش به بخش تشریح دانشکده پزشکی دانشگاه تهران فرستاده و در اتاق شماره 13 طبقه‌ی دوم دانشکده در محلول فرمالین خوابانده شده است. ذهن او زنده و فعال به‌نظر می‌رسد و آن‌قدر قدرتمند است که هنوز بعضی اعضای بدنش از او فرمان می برند.

زنی به نام «او» که می‌تواند زن ایده‌آل، رویایی و یا معشوق راوی «زن اثیری» باشد که درجایی توسط دوستانش کاملیا خطاب می‌شود، تا پایان داستان در ذهن راوی حضور دارد. زنی که هم جوانی ژاله را دارد و هم پختگی مهری را، کاملیا نام جسد را «دامون» می‌گذارد. با وجود رابطه‌ی راوی با «ژاله» که زنی جوان و «مهری» که میان سال بوده، راوی به «او» دلبستگی دارد و «او»ست که هنوز قادر به ایجاد واکنش در بدن راوی‌ست. طبق گفته‌ی راوی که چندان هم قابل اعتماد به‌نظر نمی‌رسد زمان داستان سال 1360 خورشیدی است.

 

داستان با این جمله شروع می‌شود: «نمی‌دانند من کی ام، یا بودم. نه اسمم را می‌دانند نه شغلم را….» شروع سوال برانگیزی است و خواننده را علاقمند می‌کند. این کشش و غافل‌گیری تقریباً تا پایان ادامه دارد.

راوی اول شخص به خوبی توانسته احساس مردن و غوطه‌ور بودن به فرمالین را به خواننده منتقل کند. سفارش راوی برای انتقال به دانشکده پزشکی؛ میل به بقا و جاودانگی و محلول فرمالین متافوری از انفعال، بلاتکلیفی، استیصال و معلق بودن است. تعلیقی که اساس زندگی نیز بر آن استوار است و پایانی برایش متصور نیست و طبیعتاً در این داستان نباید انتظاری برای رسیدن به تعالی روحی و روانی برای قهرمان داستان و بالطبع مخاطب داشته باشیم.

«ادوارد» نام جسد اتاق کنار اتاق راوی‌ست. هندی بودن «ادوارد» می‌تواند تاکیدی بر عرفان شرق به مرکزیت هند، بودیسم و یا ریاضت جوکیان هند داشته باشد و جالب این‌که مرد هندی نام انگلیسی دارد که گرچه ارجاعی سطحی است اما می‌تواند اشاره‌ای به سابقه‌ی استعماری هند توسط انگلیس داشته باشد: «به‌جای اینکه شش ترم تشریحش کنند تا به حال دوازده ترم تشریح شده یعنی آبکش.»

داستان غوطه‌ور در فرمالین استعاره‌ای است از تعلیق مدام در زندگی عادی انسان که به امیدی اغلب واهی، تا آن‌جا ادامه پیدا می‌کند که کاملاً مصرف یا در نهایت غیرقابل استفاده شود. در جایی از داستان می‌خوانیم:

«همه چیز لایه لایه است. لایه‌های شفاف مثل هوا مثل تن عروس‌های دریایی که از این طرفش آن طرف دریا معلوم است و گاه کدر مثل هزار لای گوسفند یا آدم‌های دورو که از هر طرف نگاه می‌کنی آن طرف‌شان را نمی‌بینی…»

 

تصویر فضای حاکم بر وان پر از فرمالین، گریزی‌ست به اجتماعی که انسان را به مرده‌ی متحرکی تبدیل کرده که دائم رنگ عوض می‌کند و نقابی جدید بر چهره می‌زند. گرچه به ظاهر خواست راوی هم در این تباهی و بیهودگی موثر بوده اما در بک‌گراند این تصمیم، ترس‌های اگزیستانسیال، فشارهای اجتماعی و از همه مهم‌تر میل به بقا و جاودانگی، ابزوردیسم و هراس از بی‌مصرفی و پوچی و در نهایت دغدغه‌ی ارضای تمایلات نفسانی به عنوان راه فراری از این سرگشتگی دیده می‌شود.

«خودم خواسته بودم در صورت فوت جسدم را تحویل دانشگاه بدهند. دلیل هم زیاد داشتم.  … از سیاهی خاک می‌ترسیدم … از مار و مور… دلیل دیگرش گفتم شاید اینطوری یکی دو عضوم بیشتر زنده بماند چشم، کلیه یا قلبم برود توی بدن دیگران، دلیل آخرش اینکه زن و بچه منتظری نداشتم که بیایند تحویلم بگیرند.»

بخشی از زندگی راوی در شمال اتفاق افتاده. جنگل سابقه‌ی طولانی در جنبش‌های اعتراضی ایران دارد؛ میرزا کوچک، گروه سیاهکل و… جنبش‌هایی که عموماً به ادعای نمایندگی از سوی مردم شکل گرفت، توسط همان مردم محلی به شکست کشیده و سرانش کشته یا تیرباران شدند. دامون گوشه‌ای تاریک از جنگل (بیشه) و نام فرزند خسرو گلسرخی ست که نماد جنبش اعتراضی چپ ایران است.

 

نویسنده با انتخاب فامیل گل‌درشت و بیرون‌زده‌ی «فرهیخته» برای خود، تلاش دارد نمادی از روشنفکری سرخورده، رو به زوال و شکست‌خورده‌ی ایران در مقاطع مختلف تاریخی باشد که اکنون مرده و در حالت ایستا و سکون به‌سر می‌برد. گاهی نشانه‌هایی مشکوک و مبهم از بروز علایم حیاتی دارد اما در نهایت روبه تحلیل و تجزیه و نابودی‌ست.

خوانش دیگری که می‌توان از این داستان داشت، برداشتی از یک شخصیت مبارز سیاسی است که در دهه شصت خورشیدی مدتی بعد از انقلاب اسلامی دچار سرخوردگی و انفعال شده است.

فردی که به لحاظ وجودی و کالبدی در حال ویرانی کامل است اما ذهنش فعال مانده. این که نویسنده در ایجاد لایه‌ی دوم داستان و اشاره به جنبش‌های اعتراضی موفق بوده و توانسته ارتباط معقول و متناسبی با ماجرای اصلی داستان برقرار کند یا خیر، بستگی به دیدگاه مخاطب دارد، اما به‌نظر می‌رسد پیوند این دو مقوله کمی ناچسب است و صرفاً برای سنگین‌تر کردن بار معنایی داستان صورت گرفته است.

 

 

در داستان دوم کتاب؛ «بعضی حرف‌ها را برعکس می‌نویسند» راوی مردی است که اسکناس‌های پشت‌نوشته را جمع‌آوری می‌کند. نوشته‌هایی که ظاهراً ربطی به یکدیگر ندارند. اما در پایان ضمن آشکار شدن نوعی ارتباط بین نوشته‌ها، از رازی هولناک پرده برداشته می‌شود. نویسنده با ایده‌ای بدیع مخاطب را در انتظاری ظاهراً بی‌فایده و کسل‌کننده می‌گذارد اما در یک سوم پایانی و به‌ویژه پاراگراف آخر داستان خواننده متوجه رازی می‌شود که احساسات و عواطف او را به شدت جریحه‌دار می‌کند.

این داستان فارغ از برخی بی‌ربط‌گویی‌ها و زیاده‌گویی‌ها (مانند صحنه‌ی پل سفید اهواز که از داستان بیرون می زند، یا وجود تصادف در ارتباط پشت‌نوشته‌های اسکناس‌ها) به لحاظ نگاه نو و متفاوت به موضوع یکی از داستان‌های خوب مجموعه است.

در داستان «من و لی لی» راوی اول شخص که دارای همسر و فرزند است، از زنی به نام لی لی می‌گوید که قبلاً لیلا بوده و به تازگی اسمش را عوض کرده و راوی نام جدید را دوست ندارد. راوی در فضای مجازی با لی لی که خارج از کشور بوده، شوهر و بچه‌هایش را رها کرده و به کشور بازگشته، آشنا شده است. انتخاب نام لی لی می تواند اشاره‌ای به اسطوره‌ی لیلیت یا لیلیث در اساطیر کهن خاورمیانه و اقوام سومری خدای طوفان باشد که حامل بیماری و مرگ بودند و تمایل جنسی شدیدی نسبت به مردان داشتند.

 

در ادامه راوی به عکس‌های پروفایل راوی و مشخصاً به سه عکس اشاره دارد که می تواند سه خوانش از زن، یا سه وجه از شخصیت زنانه و یا به نوعی سیر و سلوک عرفان شرقی در مورد زنان باشد.

عکسی قبل از ازدواج با موهای پسرانه و سیبی سرخ، (سیب نماد رابطه جنسی، گناه و سقوط از بهشت و موی کوتاه نماد آغاز بلوغ و میل به ایجاد رابطه) عکس دوم زنی سفیدرو با موهای طلایی و کوتاه و پریشان و ماهی طلایی کوچک که چشمش منطبق بر چشم لیلی‌ست (در هندوییسم رنگ طلایی نشانه‌ی دانش و رشد ذهنی است و کوتاهی آن در کهن الگوها نماد بریدن از گذشته، جدا شدن از همسر و آغازی دوباره و ماهی نماد باروری، پختگی و تجسد انسان است) اما عکسی که راوی دوست دارد عکس سوم است.

زنی با دم طاووس، روی تختی باشکوه و تاجی بر سر با حجاب کامل و چنگال های تیز اما داخل قفس. کهن الگوی زن شرقی و ایرانی که دارای مقامی ارجمند بوده. بانوانی چون همای و پوراندخت که به شاهی رسیده‌اند، یا جنگجویانی چون گردآفرید و گردیه، یا زنانی پایبند به پیمان و عشق مانند رودابه و تهمینه و یا عهدشکن چون عشق ناپاک سودابه به سیاوش که حکایت از وجود خیر و شر و نیکی و بدی درنهاد اوست. موش و پرنده‌ی بالای قفس و دم طاووسی که نشانه‌ی مرگ است و روند فناپذیری و نیستی را در خود دارد.

 

دیگر داستان‌های این مجموعه نیز داستان‌هایی خواندنی و در نوع خود بدیع‌اند گرچه به‌نظر من به اهمیت سه داستان اول نیستند. در داستان «زن‌ها وقتی ….» راوی سوم شخص داستان، جلال آل احمد در حال نوشتن داستانی در وضعیت امروز است. موضوع داستان مردی است که در قطار صدایی می‌شنود که توجه او را جلب می‌کند. در ادامه متوجه می‌شود که این صدای بچه‌ای است که دنبال زنی می‌رود و صدایش می‌زند. چهره‌ی زن برای راوی آشناست. در این داستان در داستان، نویسنده به المان‌های داستان پست مدرن نزدیک می‌شود.

 

داستان «پرنده خون ندارد» که احتمالاً نام قبلی‌اش نام کتاب بوده، ماجرایی از چهار زاویه‌ی دید اول شخص روایت می‌شود. راوی اول پسر انار فروش، راوی دوم راننده‌ای که با او تصادف می‌کند، راوی سوم حیوانی که کنار جاده شاهد ماجراست و راوی چهارم صاحب انارهاست که پسر را برای فروش انار استخدام کرده است. انتخاب راویان متعدد و نگاه متفاوت به یک اتفاق در نوع خود جالب است. گرچه نویسنده می‌توانست با ایجاد چندصدایی و روایت‌های متفاوت از هرکدام از راوی‌ها، اصل ماجرا را دچار اعوجاج و چالش کند و به ذات شخصیت‌ها نقب بزند.

داستان «لبخند شیشه‌ای» از نگاه یک مانکن زنده داخل ویترین لباس فروشی است. داستان با راوی سوم شخص ماجرای استخدام و دل‌بستن مانکن به یک مرد را روایت می‌کند.

نقطه‌ی مشترک چندانی در داستان‌ها به جز مردانه بودن فضا و لحن و زبان وجود ندارد. در اغلب داستان‌ها راوی مردی جا افتاده و غالباً دون ژوان است که با روایتی خنثی و تکه تکه، پرده از رازهای زندگی گذشته برمی‌دارد. مردهایی که گرچه چندان قادر به همدلی با آن‌ها نیستیم اما صداقت و بی‌پرده‌گویی در بیان‌شان، مخاطب را جذب می‌کند. زن‌ها حضور پررنگی در داستان‌ها ندارند و کم‌وبیش منفعل‌اند. در داستان «لبخند شیشه‌ای» این انفعال به نوعی مسخ‌شدگی و شی شدگی بدل می‌شود.

با این حال عباس باباعلی نویسنده‌ی باتجربه‌ای است. داستان‌های او نثر شسته رفته‌ای دارند. از زیاده‌گویی پرهیز می‌کنند. غالباً طنزی سیاه و گزنده در داستان‌هایش قدم می‌زند. تکنیک‌های داستانی و زاویه‌ی دید در این مجموعه نسبت به مجموعه‌ی قبلی نویسنده «شاید مرا دیده باشید با…» از تنوع بیشتری برخوردار است.

 

 

 

 

  این مقاله را ۷ نفر پسندیده اند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *