vinesh وینش
vinesh وینش

 

سایت معرفی و نقد کتاب وینش همکاران

شر وجود ندارد، همه مقصر هستند

قیصری در رمان سنگ اقبال جهانی تاریک و غبارآلود خلق می‌‌کند که در آن، نوادگان باید به‌‌جای گناه‌‌های اجدادشان مجازات بشوند. او با بهره‌‌گیری از داستان‌‌های عامه‌‌پسند و اساطیر، توازن بین انسان‌‌ها و طبیعت را برقرار می‌‌کند. معلم که تا انتهای داستان نام او مشخص نمی‌‌شود، همانند منجی است که از جهانی دیگر آمده و باید نقش سیاووش را برای این جامعه ایفا کند: جوانی پاک و بی‌‌نقص که باید قربانی شود تا جماعتی (از بی‌‌آبی) نجات یابند.

 

سنگ اقبال

نویسنده: مجید قیصری

ناشر: چشمه

نوبت چاپ: ۲

سال چاپ: ۱۴۰۲

تعداد صفحات: ۲۳۷

شابک: ‏‫‭۹۷۸۶۲۲۰۱۱۱۳۹۹‬

 

  این مقاله را ۴ نفر پسندیده اند

 

تهیه این کتاب


تاکنون 1 نفر به این کتاب امتیاز داده‌اند

شر وجود ندارد، همه مقصر هستند

 

 

نویسنده: فاطمه احمدی آذر

رمان سنگ اقبال، نوشته‌ی مجید قیصری (زاده‌ی 1345)، نویسنده‌ی معاصر ایرانی است. این اثر ادبی در زمستان 1402 توسط نشر چشمه به مخاطب فارسی‌زبان ارائه شد. داستان حول معلمی جوان در روستایی به‌نام چهاردیوار می‌گذرد. معلم دل‌شکسته، برای کنار آمدن با غم خود، حاضر به قبول ماموریت پنج ساله در این آبادی دورافتاده می‌شود.

 

صبحی او در اتاق کوچک خود در مدرسه، با صدای بلند طبل از خواب بیدار می‌شود. مراد به خانه او می‌آید و او را برای شرکت در جشن «اُو» به نزد کدخدا و آقابزرگ می‌برد. وقتی او درباره‌ی این جشن می‌پرسد، مراد می‌گوید که این مراسم برای از بین بردن نحسی کم‌آبی است. نوذر، فراش مدرسه، و صنم، دختری که معلم او را دوست دارد، به این جوان هشدار می‌‌دهند که قبل از قرعه‌‌کشی فرار کند. اما، معلم متوجه منظور آن‌ها نمی‌‌شود.

 

عاقبت، سنگ بهره در قرعه‌‌کشی از نان معلم بیرون می‌‌آید. او پس از دیدار با آقابزرگ متوجه می‌‌شود که پیش از تمام شدن سه روز باید باعث باریدن باران بشود، وگرنه «طبق سنت سنگ بهره، کسی که قرعه به اون خورده پرت می‌‌شه توی دره، در تقاص بارانی که نتونسته ببارونه» (قیصری 92). آقابزرگ، حلقه‌‌ای به گوش او می‌‌اندازد تا انگشت‌‌نما شود. حالا، معلم عصبانی و درمانده است؛ او خودش را بازیچه‌‌ی جماعتی می‌‌بیند که می‌‌خواهند او را بابت کاری که از توان انجامش را ندارد، مجازات کنند. او حتی نمی‌‌تواند از این روستا فرار کند.

 

 

نزاع و گره‌‌ی داستانی، از همان صفحه‌‌های ابتدایی رمان مطرح می‌‌شود؛ از فصل اول رمان مشخص می‌‌شود که روستای خیالی چهاردیوار، درگیر مشکلات محیط‌‌زیستی است:

 

«غبار، غبار، غبار؛ چهاردیوار یعنی گردوخاک، یعنی غبار، یعنی مه‌‌شن. تمام. آب که نداشت، در آن حد داشت که می‌‌شود گفت نداشت» (9).

 

قیصری، جهانی تاریک و غبارآلود خلق می‌‌کند که در آن، نوادگان باید به‌‌جای گناه‌‌های اجدادشان مجازات بشوند. او با بهره‌‌گیری از داستان‌‌های عامه‌‌پسند و اساطیر، توازن بین انسان‌‌ها و طبیعت را برقرار می‌‌کند. معلم که تا انتهای داستان نام او مشخص نمی‌‌شود، همانند منجی است که از جهانی دیگر – در این داستان، از شهر – آمده است؛ او متفاوت از مردم روستا است، با نامی انسانی و واقعی نامیده نمی‌‌شود، و باید نقش سیاووش را برای این جامعه ایفا کند: جوانی پاک و بی‌‌نقص که باید قربانی شود تا جماعتی (از بی‌‌آبی) نجات یابند. هویت او، لباس‌‌ها و جهان‌‌بینی متفاوت او از همان نخست به خواننده این نوید را می‌‌دهد که او تغییری ایجاد خواهد کرد.

 

این رمان به‌‌زیبایی، رابطه‌‌ای که همه‌‌ی انسان‌‌ها با آب‌‌وهوا و محیط‌‌زیست خود دارند را نشان می‌‌دهد. رمان سنگ اقبال نشان می‌‌دهد که تغییرات محیط‌‌زیستی، زندگی روزمره انسان‌‌ها را تغییر می‌‌دهد. دامادی از میانه‌‌ی مراسم عروسی خود فرار می-کند تا در قرعه‌‌کشی سنگ بهره شرکت نکند. مردها به دلیل‌‌های مختلفی خود را دچار نقص عضو می‌‌کنند تا در مراسم سنگ بهره شرکت نکنند. دختری خودکشی می‌‌کند. پسری نوجوان می‌‌خواهد تا از روستا فرار کند و به نزد پدرش در شهر برود تا مجبور به شرکت در این مراسم نباشد.

 

 

خواننده در طول داستان متوجه می‌‌شود که شخصیت اصلی و شخصیت‌‌های دیگر، هر روز خود را در آب‌‌وهوایی بد می‌‌گذرانند. غبار و شن بخشی جدایی‌‌ناپذیر از زندگی آن‌‌ها را تشکیل می‌‌دهند:

 

«گردوغبار و شن مثل هوا همه‌‌جا بود و زیر زبان و لای موها و زیربغل‌‌های-شان همیشه می‌‌خارید. زندگی در چهاردیوار زندگی در غبار بود؛ عین ماهی که آب را نمی‌‌بیند، اهالی دیگر غبار را نمی‌‌دیدند و حرفی از غبار نمی‌‌زدند. سوالی که معلم همیشه از خودش می‌‌کرد و هیچ‌‌وقت به جواب نمی‌‌رسید این بود که اهالی چه‌‌طور سالیان سال در این روستای بی‌‌آب دوام آورده‌‌اند» (قیصری 9).

 

این گردوغبار ممکن است خواننده‌‌ی ایرانی را به یاد گردوغبارهای خوزستان بیاندازد که باعث تعطیلی اداره‌‌ها و مدرسه‌‌ها می‌‌شود. اما گردوغبار این روستا تبدیل به امری عادی برای ساکنین آن شده است. درست است که این مسئله‌‌ی محیط‌‌زیستی باعث توقف زندگی در چهاردیوار نمی‌‌شود، اما به‌‌نحوی روحیه‌‌ی ساکنین روستا را غمگین و ناامید کرده است. وقتی سنگ بهره، معلم را انتخاب می‌‌کند، همه‌‌ی روستایی‌‌ها امیدی دوباره می‌‌گیرند. آقابزرگ، کدخدا و نوذر در قسمت‌‌های مختلف داستان به معلم می‌‌گویند که مهم این نیست که او می‌‌تواند باعث بارش بشود یا نه؛ نکته در امید داشتن است:

 

«اهالی باید فکر کنند شما تو فکر نازل کردن بارونید. «ز نیرو بوَد مرد را راستی» همینه. همین که تلاش شما رو ببینند کفایت می‌‌کنه» (قیصری 193).

 

 

نویسنده با مهارتی زیرکانه به مفهوم‌‌های دوگانه‌‌ نیز اشاره می‌‌کند. داستان بیشتر از زاویه دید معلم روایت می‌‌شود، و خواننده بیشتر به ذهن و فکرهایی که از سرش می‌‌گذرند، دسترسی دارد. مثلا: اسرافیل و عزراییل، جشن و نحسی، خشکسالی و باران، کوه و دریا، سنت و مدرنیته، بهره و سقوط، پیر و جوان، قربانی و شکرانه و غیره. او، تمایز بین این تضادها را از بین می‌‌برد و آن‌‌ها را دو روی یک سکه نشان می‌‌دهد. از ابتدای داستان، معلم و سایرین به مفهوم‌‌های دوگانه اشاره می‌‌کنند. این موضوع فقط در واژه‌‌ها دیده نمی‌‌شود. حتی در معماری ساختمان‌‌های چهاردیوار نیز این پدیده نمود پیدا کرده است.

 

«این گوشه‌‌ی چهاردیوار، بام خانه‌‌ی هرکس حیاط خانه‌‌ی دیگری است، ولی این‌‌قدر سروصدا را نشنیده بود، شاید تنها بامی که حیاط خانه‌‌ی دیگری نبود مدرسه بود… گاهی ساعت‌‌ها دور خودشان می‌‌چرخیدند، هنوز به خط پایان نرسیده، خط پایان می‌‌شد خط شروع دور بعدی» (قیصری 147).

 

همان‌‌طور که خواننده می‌‌بیند، فقط معلم و مدرسه است که متفاوت از بقیه‌ی این جامعه است.

 

 

رمان سنگ اقبال تا رسیدن به نقطه‌‌ی اوج داستان به خواننده می‌‌گوید که اقبال/شانس معلم در برنده شدن سنگ بهره، قربانی شدن را به همراه دارد. او برای نجات خود، و بقیه‌‌ی اهالی باید فدیه را پرداخت کند، که آن نیز مساوی با جان او است. شخصیت اصلی، از ابتدا نمی-خواهد عنوان قهرمان را برای خود انتخاب کند. او خود را بابت خودکشی دوست دوران کودکی‌‌اش، نرگس سرزنش می‌‌کند. وقتی آقابزرگ به او می‌‌گوید که سنگ بهره، کسی را همانند خودش پاک انتخاب می‌‌کند، معلم به گناه‌‌هایش فکر می‌‌کند. او با خودش فکر می‌‌کند که «مگر می‌‌شود آدمی پیدا شود که گناه نکرده باشد» (قیصری 93).

 

او نه می‌‌خواهد نقش قهرمان را بازی کند، و نه باران نازل کند. اما، همه‌‌ی رویدادهای داستان دست به دست یکدیگر می‌‌دهند تا او را به نقطه‌‌ی اوج داستان در بالای روشن‌‌بین هدایت کنند. ماهیت مکان روشن‌‌بین نیز به درک بهتر رمان کمک می‌‌کند. نوذر به معلم می‌‌گوید که برای آوردن شاخه‌‌ی درخت گز به روشن‌‌بین در بالای کوه برود. او سوار بر اسب و داسی در دست به سمت قله کوه می‌‌رود. در تمام طول داستان، شخصیت اصلی به فکر نجات جانش و رهایی از دست مردم روستا است. اما آیا خواننده می‌‌تواند او را سرزنش کند؟

 

او به‌‌گونه‌‌ای آینه‌‌ی همه‌‌ی افراد روستا است که به دنبال نجات، رستگاری و زندگی هستند. مردم روستا خواسته‌‌های متفاوتی از معلم دارند. زنی می‌‌خواهد تا او با دختر مرده‌‌اش صحبت کند. مردی می‌‌گوید تا او از برادر مرده‌‌اش درخواست کند تا به خواب پسرش برود. آقابزرگ می‌‌خواهد سنت و امید را در میان مردم زنده نگه دارد. نقطه‌‌ی مشترک همه‌‌ی این افراد، بهبود وضعیت زندگی و یافتن خوشبختی و آرامش است.

 

معلم در روشن‌‌بین با سوارهایی روبه‌‌رو می‌‌شود که او را رهبر خود می‌‌دانند. معلم ناخواسته، هر سه ویژگی که آن‌‌ها به دنبالشان هستند را نشان می‌‌دهد. سپس او را به درون غاری هدایت می‌‌کنند. دختری عجیب با موهایی بسیار بلند لب چشمه گریه می‌‌کند و کاسه‌‌ی خود را می‌‌خواهد. معلم با خودش فکر می‌‌کند که شاید او یک پری باشد و او بتواند از او بخواهد تا آرزویش را برآورده کند.

 

 

در کنار همه‌‌ی موارد گفته شده، قیصری در رمان سنگ اقبال، هیچ ضدقهرمانی خلق نمی‌‌کند تا خواننده او را عامل اتفاق‌‌های بد بداند و از او متنفر بشود. قیصری در اثر خود این پیام را می‌‌دهد که شر وجود ندارد، و ما همگی در به‌‌وجود آمدن فاجعه‌‌های زیست‌‌محیطی مقصر هستیم. به‌‌علاوه، داستان با پیامی اخلاقی نیز تمام نمی‌‌شود و در پایان نیز مخاطب متوجه نمی‌‌شود که سرنوشت معلم حقیقتا چه شد و آیا در آن زمان بارانی نازل شد یا نه؛ رفتن قهرمان به روشن‌‌بین، داستان را مبهم و خواب‌‌گونه می‌‌کند که نشان از استفاده‌‌ی نویسنده از مفهوم‌های دوگانه است.

 

معلم پس از بیدار شدن در کوه، هیچ‌‌چیز به‌‌خاطر ندارد. او تقریبا حافظه‌‌ی خود را از دست داده است. در روستا برف می‌‌بارد و تغییر زیادی کرده است. او با قربانی کردن هویت و زمان و مکان آشنایش، سهم خود را به سنگ بهره پرداخت می‌‌کند. قیصری در رمان سنگ اقبال درباره‌‌ی فاجعه‌‌های محیط‌‌زیستی صحبت می‌‌کند که زندگی روزمره‌‌ی فرد و هویت او را نابود می‌‌کنند. او درباره‌‌ی سوختن جنگل‌‌ها، سیل یا باران‌‌های اسیدی صحبت نمی‌‌کند. او از مشکل‌‌هایی صحبت می‌‌کند که آرام‌‌آرام تبدیل به امری عادی در زندگی روزمره شده‌‌اند و مردم توجه‌‌ای به آن‌‌ها ندارند.

 

 

 

پیشنهاد مطالعه: داستان‌های «بیماری‌های همه‌گیر» درباره‌ی دوام‌ آوردن در دنیا چه چیز به ما می‌آموزند؟

 

نوشته‌های مرتبط

یک دیدگاه در “شر وجود ندارد، همه مقصر هستند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *