سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

شرلوک هولمز ایرانی؟ صد سال پیش؟

شرلوک هولمز ایرانی؟ صد سال پیش؟

 

تهیه این کتاب

صادق ممقلی، شرلوک هلمس ایران یا داروغه اصفهان کتابی است مربوط به صد سال پیش از نویسنده‌ای که تا سال‌ها گمنام مانده بود. نویسنده در دوره‌ای که هنوز گونه‌ی ادبی داستان و رمان و نوول به رسمیت شناخته نشده داستانی به‌شدت نو و مدرن مثل شرلوک هولمز را خوانده و توانسته آن را ایرانی کند و داستانی وطنی بنویسد. این شخص عجیب‌غریب و نایاب کاظم مستعان‌السلطان (هوشی دریان) نام دارد که صادق ممقلی، کارآگاه داستانش را در شهر اصفهان مستقر کرده است.

صادق ممقلی، شرلوک هلمس ایران یا داروغه اصفهان کتابی است مربوط به صد سال پیش از نویسنده‌ای که تا سال‌ها گمنام مانده بود. نویسنده در دوره‌ای که هنوز گونه‌ی ادبی داستان و رمان و نوول به رسمیت شناخته نشده داستانی به‌شدت نو و مدرن مثل شرلوک هولمز را خوانده و توانسته آن را ایرانی کند و داستانی وطنی بنویسد. این شخص عجیب‌غریب و نایاب کاظم مستعان‌السلطان (هوشی دریان) نام دارد که صادق ممقلی، کارآگاه داستانش را در شهر اصفهان مستقر کرده است.

 

 

تهیه این کتاب

 

 

داستان هزارویک‌شب در اصفهان

تصور کنید داستانی کارآگاهی-جنایی را که سرنوشت خود داستان و نویسنده‌اش هم به داستان‌های کارآگاهی بپیوندد: داستانی حدود صدسال پیش نوشته شد. تا مدت‌ها داستان پنهان و گمنام بود. وقتی هم که خوانده شد، خیلی‌ها نویسنده‌اش را کس دیگری دانستند. تا اینکه چند سال پیش براساس کشف شواهد و سرنخ‌ها و مدارکی، بالاخره خورشید از پشت ابرها کنار رفت و چهره‌ی حقیقی نویسنده هویدا گشت.

اما این نویسنده عجیب غریب کیست؟ یک نام بر تارک کتاب صادق ممقلی ثبت شده بود: «کاظم مستعان السلطان»

سال‌ها پیش یعقوب آژند در مقاله‌ای با نام «پا‌به‌پای پاورقی‌نویسان ایران: مستعان، حسینقلی (مستعان‌السلطان بن غلامحسین مستعان هوشی دریان)» کاظم مستعان السلطان را با حسینقلی مستعان، روزنامه‌نگار و پاورقی‌نویس ادبی، یکی گرفت، بنابراین نتیجه گرفت که او روزنامه‌نگار عصر پهلوی اول و پاورقی‌نویس بوده است. این اشتباه در مدخل‌های کتابخانه ملی نیز تکرار و متاسفانه رایج شد.

چند سال بعد حسن میرعابدینی در کتاب سیر تحول ادبیات داستانی و نمایشی (از آغاز تا ۱۳۲۰) در یک پانویس به یکی‌بودن این دو نویسنده شک کرد. هرچند که نتوانست اطلاعاتِ زندگی‌نامه‌ای از کاظم مستعان‌السلطان بیابد.

 

تا اینکه مهدی گنجوی، ویراستار انتقادی این کتاب، درست مانند یک کارآگاه به دنبال کشف این راز رفت. او با شواهدی که به دست آورد (اسناد موجود در آرشیو ملی ایران) متوجه شد نویسنده این کتاب شخصی متفاوت با مستعان است.

او فهمید کاظم مستعان السلطان در کنار افرادی چون ناظم‌الاسلام کرمانی، نویسنده «تاریخ بیداری ایرانیان»، یکی از اعضای انجمن مخفی ثانی در دوره مشروطه بوده. «مستعان‌السلطان همچنین از سرپرستان اموال و کارگزاران نظام‌السلطنه‌ مافی (۱۲۸۶-۱۲۱۱) و نیز از نخست‌وزیران دوره محمدعلی شاه قاجار بوده است. در نتیجه در کنار عبدالحسین صنعتی‌زاده که به‌واسطه پدرش، حاج علی‌اکبر، از کودکی با میراث ادبیات مشروطه دم‌خور بود و بعدها ژانرهای ادبیات فارسی را خاصه در ژانرهای علمی‌تخیلی، آرمانشهری و ضدجنگ برساخت. (برگرفته از متن مهدی گنجوی از ایبنا)»

براساس این اسناد و مدارک، مستعان‌السلطان نه نویسنده عصر پهلوی اول و دوم که نویسنده نیم قرن قبل یعنی عصر ناصری تا پهلوی اول تخمین زده شد.

 

و اما داستان شرلوک هلمس ایران، صادق ممقلی…

شاید هیچ‌کس فکرش را هم نمی‌کرد که حدود صدسال پیش کسی در ایران زندگی می‌کرد که داستان‌های شرلوک هولمز را خوانده و بعد تصمیم گرفته مابه‌ازای ایرانی برای آن خلق کند و داستانی جنایی-کارآگاهی بنویسد با نام صادق ممقلی، شرلوک هلمس ایران، داروغۀ اصفهان. یعنی نه‌تنها و هنوز آن چنان طرفداری ندارد، داستانی به‌شدت نو و مدرن مثل شرلوک هولمز را خوانده، بلکه توانسته آن را ایرانی کند و داستانی وطنی بنویسد.

این شخص عجیب‌غریب و نایاب کاظم مستعان‌السلطان (هوشی دریان) نام داشته و تصمیم می‌گیرد صادق ممقلی، کارآگاه داستان را در شهر اصفهان مستقر کند.

بعد از خواندن داستان است که هزاران سوال تازه در ذهن خواننده نقش می‌بندد: مثلا اینکه چرا کاظم مستعان بین این همه شهر، اصفهان را برای داستانش انتخاب کرده است؟ آیا خودش هم در اصفهان زندگی کرده است؟ این همه اطلاعات دقیق از اصفهان را از کجا پیدا کرده است؟ براساس اطلاعاتی که آقای گنجوی از او پیدا کرده مشخص شده که او ساکن تهران بوده است؛ پس چرا تهران را انتخاب نکرده است؟ مخصوصا آنکه حتما تهران جرم‌خیزتر بوده است! این سوال‌ها بی‌پاسخ می‌ماند.

 

صادق ممقلی داستانی هزارویک‌شب‌گونه است، تودرتو و داستان در داستان. از داستانی کارآگاهی به داستان کارآگاهی دیگری می‌رود. صادق ممقلی که او را ارباب صدا می‌زنند یک کارآگاه ساده نیست، او معتمد شهر است. هر اتفاقی که می‌افتد مردم شهر او را باخبر می‌کنند. تمام دزدان شهر او را می‌شناسند و او هم تمام سابقه‌داران شهر را می‌شناسد. آنها را هم که به راه راست برگشته‌اند می‌شناسد و می‌داند دیگر دست از پا خطا نخواهند کرد.

غریبه‌هایی را که وارد شهر می‌شوند زیرنظر دارد و می‌داند هرکدام در کجا مستقر خواهند شد. دستیاری هم دارد هم‌ردیف با واتسون به نام سعید  که اغلب جاها همراه اوست یا به دستور «اربابش» پی کسب خبر می‌رود.

 این معتمد شهر بیشتر از آنکه بخواهد خاطیان را به سزای اعمالشان برساند می‌خواهد عدالت در شهر برقرار شود و مال یا شخص گمشده را به صاحبش برساند. اینها همه مربوط می‌شود به دوران ظل السلطان؛ سخت‌ترین دوران اصفهان. و از آن طرف موازی با دورانی که مردم برای برپایی عدالت‌خانه و مشروطه تلاش می‌کردند (انتهای قرن ۱۳ شمسی). در حقیقت تلاش‌های صادق ممقلی آرزوها و رویاهای کسانی بوده که می‌خواستند در این مملکت عدالت‌خانه دایر کنند.

 

در این شهر (اصفهان) همه هم را می‌شناسند. نام ها بیشتر از هرچیز دیگری خواننده را (به خصوص خواننده اصفهانی را) مسحور خودش می‌کنند: صادق ممقلی، رحیم طاقونی، قنبر بلوچ، نجف‌قلی‌بیک و… .

باید یک اصفهانی باشی تا متوجه شوی اسامی‌ای که کاظم به کار می‌برد دقیقا کجای اصفهان هستند و از آن یک قدم بالاتر، باید با تاریخ محلات اصفهان آشنا باشی تا محلاتی را که روزگاری در این شهر بودند و حالا نابود شده‌اند یا اسامی‌شان عوض شده تشخیص دهی. اسامی‌ای چون عمارت آینه‌خانه که حالا اثری از آن باقی نمانده (به دست ظل‌السلطان نابود شد)، مجسمه‌های شیر کنار پل، دروازه طوقچی، قیصریه، تل عاشقان، گود چلمان، قلعه تبرک تنها چندتا ازین مکان ها هستند.

اما از هرچه بگذریم، سخن «نثر» کتاب خوش‌تر است. خواندن کتاب‌های کارآگاهی-جنایی به علاقه‌مندان آن‌ها نشان می‌دهد که عموما نثر این کتاب‌ها ساده و شفاف است. قاعدتا همه چیز در خدمت معماها و کشف و شهودهای داستان قرار می‌گیرد. آن‌قدر خواننده در هزارتوی اتفاقات داستان قرار می‌گیرد که دیگر یادش می‌رود نثر داستان چگونه است. اصلا اگر خواننده حواسش از خود داستان به فرم آن و واژه‌پردازی و لفاظی پرت شود که دیگر حساب‌ ماجراها از دستش می‌رود و سرنخ را گم می‌کند.

 

حالا داستان صادق ممقلی هم به همین صورت است. نثر ساده و روان است. فقط اینجا تفاوت‌هایی وجود دارد.

این کتاب پس از دوره‌های طولانی لفاظی و نثرپردازی و تصنع در ادبیات فارسی بیرون آمده است؛ قاعدتا این کتاب نمی‌تواند به یک باره تمام قواعد دوران خودش را کنار بزند و به زبان ایرانی زاده‌ی اواسط قرن ۱۴شمسی صحبت کند. باید یادگارهایی از نثر قائم مقام فراهانی و رضاقلی‌خان هدایت داشته باشد و از آن طرف سادگی و شیوایی را از روزنامه‌های هم‌عصرش، مثل نسیم شمال بیاموزد و البته خود نیز با تجارب و دانسته‌ و دیده‌هایش از کشورهای دیگر متوجه شود که هرچه نثر ساده‌تر و به زبان کوچه و بازار نزدیک‌تر باشد، بیشتر هم خوانده می‌شود.

بنابراین ما با داستانی امروزی مواجهیم که نه زبانش کاملا امروزی است و نه زبانش قدیمی و کهن است؛ هم آن است و هم آن نیست. همین باعث می‌شود این کتاب برای بعضی خواننده‌ها مصداق «آشنایی‌زدایی» باشد: کتاب را باز کنند و با نثر شیرینی طرف شوند که یادگار گلستان سعدی است. البته ممکن است همین دلیلی باشد برای برخی دیگر که نتوانند با این نثر ارتباط برقرار کنند. اما چه می‌توان گفت جز شیرینی این نثر؟

«ارباب گفت: بی‌مضایقه خواهم گفت. طاقون قریه‌ای است در چهارده فرسخی شهر از توابع قمشه. رحیم پسر یکی از حاجی‌های آنجاست که چندسال قبل هوس دزدی نموده شب‌ها را از طاقون بعد از آنکه همه او را می‌دیدند در رختخواب خود می‌خوابید و صبح‌ هم از همان‌جا بیرون می‌آمد، در صورتی که بعد از خوابیدن دیگران برخاسته به شهر می‌آمد و خود به دارالتجاره‌های بزرگ زده [دزدی کردن]، بدون هم‌دست و رفیق.

هرچیز قیمتی که به دست می‌آورد می‌بست و با پشت خود از دیوار بلند پایین آمده و آنچه آورده بود در محفلی مخفی می‌کرد و به طاقون برمی‌گشت و به همین جهت مورد سوءظن واقع نمی‌شد… . (ص۴۰)»

 

ولی دنیای این کتاب دنیای صاف و ساده‌ای است؛ دنیایی که در آن دزدها ساده و حتی کمی احمق‌اند. به طرفه‌العینی خود را لو می‌دهند. دزدهایی که کمی انصاف دارند و گاهی دست و دلشان می‌لرزد از خطا و گناه. آدم‌ها از بدی وحشت می‌کنند و نمی‌خواهند دامنشان به گناه آلوده شود و آبرویشان برود؛ کلمه‌ای که بارها در کتاب تکرار می‌شود.

از آن طرف، اگر دزدی را می‌گیرند، به محض اینکه تنبیه شود، توبه می‌کند و دیگر ادامه نمی‌دهد. مردم هم دیگر به چشم دزد به او نگاه نمی‌کنند. حتی کارگاه صادق ممقلی هم به همه می‌گوید فلانی دیگر توبه کرده و مطمئنم دزدی کار او نیست. توبه‌ها، حرف‌ها، اعتمادها همه و همه روشن است.

دنیای جنایی کتاب هم جالب است. صادق ممقلی یک کارآگاه ساده نیست. او برای کشف رازها و سوال‌ها روش‌های خاص خودش را دارد. روش‌هایی که شاید الان کسی حتی نداند یا حتی مضحک باشند؛ برای مثال، برای اثر انگشت گرفتن روش خاص خودش را داشته است: وقتی جای انگشت‌های مظنون را روی دیوار یا جای دیگری می‌دیدند، آهک روی آن می‌گذاشتند تا جای آن ضبط شود. سپس وقتی مظنون دستگیر می‌شد، دست را بر جای حک‌شده روی آهک تطبیق می‌دادند.

برخی رفتارهای صادق ممقلی هم شبیه شرلوک هولمز است: شواهد را می‌بیند و یکی یکی آن‌ها را کنار هم می‌چیند و یک‌باره نتیجه‌ی استدلال‌هایش را برای مظنون رو کرده و او را متعجب و حیرت‌زده می‌کند.

البته مهم‌تر از همه اینکه «صادق ممقلی از اشخاصی نبود که خود را ببازد و دست و پای خود را گم کند. همیشه برای هر پیش‌آمدی خود را آماده داشت. (ص۳۶)» یعنی صادق ممقلی از هیچ اتفاقی نمی‌ترسد و تا آخر یک ماجرا را پی می‌گیرد تا بالاخره خلافکاران شناسایی شوند. سبک و روش کارآگاه صادق ممقلی که خودش یک لوطیِ به تمام معناست، با داروغه‌های جنجالی گذشته و آن‌هایی که مردم را می‌ترساندند و مامور حکومت بودند، فرق دارد. بله، برای صادق ممقلی هیچ چیزی برتر از عدالت نیست!

 

  این مقاله را ۴۷ نفر پسندیده اند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *