سولژنیتسین ؛ نویسندهای که اتحاد جماهیر شوروی را به زانو درآورد
الکساندر سولژنیتسین، فقط یک سال بعد از انقلاب اکتبر روسیه و تشکیل اتحاد جماهیر شوروی به دنیا آمد. یعنی در 11 دسامبر سال 1918 میلادی به دنیا آمد. با مبارزه سیاسیاش از طریق نوشتن کتابهایی چون «بخش سرطان»، «مجمعالجزایر گولاگ» و »یک روز از زندگی ایوان دنیسویچ»، تصمیم گرفته بود هیولای اتحاد جماهیر شوروی با سیستم سانسور هراسناکش را به زانو دربیاورد و موفق هم شد به یکی از ستونهای اصلی مبارزه در راه بیاعتبار کردن ماهیت و موجودیت شوروی تبدیل شود. اما سوال اینجاست که در این مسیر، سامیزدات چه تاثیری بر موفقیت سولژنیتسین گذاشت؟
الکساندر سولژنیتسین، فقط یک سال بعد از انقلاب اکتبر روسیه و تشکیل اتحاد جماهیر شوروی به دنیا آمد. یعنی در 11 دسامبر سال 1918 میلادی به دنیا آمد. با مبارزه سیاسیاش از طریق نوشتن کتابهایی چون «بخش سرطان»، «مجمعالجزایر گولاگ» و »یک روز از زندگی ایوان دنیسویچ»، تصمیم گرفته بود هیولای اتحاد جماهیر شوروی با سیستم سانسور هراسناکش را به زانو دربیاورد و موفق هم شد به یکی از ستونهای اصلی مبارزه در راه بیاعتبار کردن ماهیت و موجودیت شوروی تبدیل شود. اما سوال اینجاست که در این مسیر، سامیزدات چه تاثیری بر موفقیت سولژنیتسین گذاشت؟
اتحاد جماهیر شوروی در سال 1991 فروپاشید. در آن روزها، هر کارشناسی دلیلی برای سقوط سیستم شوروی ارائه میکرد. یکی بر مشکلات اقتصادی تاکید داشت، دیگری بر مسائل نظامی و عدهی قلیلی هم فکر میکردند که دلیلی مبهمتر از بقیه، پشت این اتفاق است: از دست دادن کامل اعتبار ایدئولوژی پشت سیستم. در حقیقت، این روند از سال 1956 آغاز شده بود. از همان روزهایی که نیکیتا خروشچف در یک سخنرانی به اصطلاح محرمانه، پاکسازیهای استالین را محکوم و وجود زندان گولاک را تایید کرد. اندکی بعد، دکتر ژیواگوی پاسترناک، با اجازهی خودش، در غرب منتشر شد. کمی بعدتر، در سال 1962، مجلهی نووی میر، رمان الکساندر سولژنیتسین را، که خود زمانی زندانی گولاک بود، به چاپ رساند.
رمان سولژنیتسین که یک روز از زندگی ایوان دنیسویچ نام داشت، شوری در شوروی و جهانِ خارج از آن بر پا کرد. رمان، نثری واضح داشت و روایتگر زندگی یک روز از مردی ساده اما اسیر در یک اردوگاه کار اجباری بود. پیامِ رمان بسیار ساده بود. ایوان دنیسویچ، بدون اینکه گناهی مرتکب شده باشد، میبایست رنجها و بیعدالتیهای بیپایانی را تحمل کند. این رمان آنقدر شفاف و بیپرده بود که شهروندان شوروی در حین خواندنش از خود میپرسیدند: سیستم سانسور دولتی ملغی شده است؟
در زمان انتشار یک روز از زندگی ایوان دنیسویچ، آقای تواردوفسکی، سردبیر نووی میر بود. او پس از خواندن رمان به سولژنیتسین گفت: این رمان، یک شاهکار شگفتانگیز است. تو فقط یک روز از زندگی در اردوگاه کار اجباری را توصیف کردهای، با این حال، توانستهای همهی آنچه را که لازم است در مورد گولاک بدانیم، به ما انتقال دهی! تواردوفسکی، رمان یک روز… را با داستانهای تولستوی مقایسه کرد! یکی از ویراستاران اثر اما، آن را همارز با خاطرات خانه مردگان داستایفسکی میدانست. داستایفسکی هم خاطرات خانه مردگان را براساس خاطرات و تجارب خود از حبس در دوران تزار نوشته بود.
پس از انتشار یک روز از زندگی ایوان دنیسویچ، گریگوری باکلانوف، رماننویس و نویسنده معتبر روس در وصف این رمان نوشت: پس از این، غیرممکن است که بتوانیم مانند گذشته به نوشتن ادامه دهیم.
سولژنیتسین در دوران جوانی و پیش از اسارت در گولاک، با نویسندگی بیگانه نبود. او که در 11 دسامبر سال 1918، یعنی تنها 14 ماه پس از انقلاب بلشویکی متولد شد، به عنوان یک جوان دانشجو، در سرخوشی انقلابی یک تجربهی کمونیستی غرق شده بود. ناگفته پیداست که شدیداً هم به اصول مارکسیسم – لنینیسم اعتقاد و علاقه داشت. حتی در جنگ جهانی دوم نیز به عنوان فرمانده یک گردان خدمت کرد و مفتخر به دریافت دو مدال شجاعت شد.
اما با دستگیری در فوریه سال 1945، همهی آن افتخارات به اشارهای محو شدند. سولژنیتسین به یکباره با اتهام فعالیت بر ضد شوروی مواجه شد. جرمش؟ انتقاد از استالین و شیوهی ادارهی ارتش شوروی در نامههایی که برای دوستان مدرسه و همرزمان دوران جنگش نوشته بود. در یکی از این نامهها، سولژنیتسین برای دوستش توضیح داده بود که پاکسازیهای استالین، تیشه به ریشه ارتش زده است.
بخت سولژنیتسین به شیوهای کاملاً دیکنزی واژگون شده بود و همین ماجرا، او را در ناامیدی مطلق فرو برد. اما همزمان، چشمانش را نیز به روی وحشت کمونیسم گشود. به همین دلیل، او که تا پیش از دستگیری، شعر، داستان و حتی یک نیمرمان میهنپرستانه نوشته بود، تصمیم گرفت بقیهی عمرش را صرف افشای هیولایی کند که میلیونها انسان مثل خودش را دستگیر، زندانی و شکنجه کرده و بسیاری دیگر را هم به کام مرگ فرستاده بود.
پس از به پایان رسیدن دوران محکومیت 8 ساله، سولژنیتسین به قزاقستان تبعید شد و در آنجا، برای مدتی سرگرم درمان سرطان معدهای شد که در اردوگاه به آن مبتلا گشته بود. پس از بهبودی، در سال 1956 میلادی، به ریازان، شهری در دویست کیلومتری جنوب مسکو فرستاده شد و در آنجا، به تدریس فیزیک در دبیرستانها پرداخت. با این حال، هرگز هدفِ نوشتن علیه هیولای شوروی را فراموش نکرد.
سولژنیتسین در بین سالهای 1963 تا 1966 موفق به انتشار چهار داستان شد. تا اینکه، در انتهای سال 1968، دیگر کاملاً در لیست سیاه سانسور قرار گرفت و به همین دلیل هم، به سامیزدات (نشریات زیرزمینیای که برای مقابله با سانسور ایجاد شده بودند) روی آورد. تا پیش از سکوت تحمیلی، کتابهای «یک روز از زندگی ایوان دنیسوویچ»، «یک حادثه در ایستگاه کریچوتکا»، «خانه ماتریونا» و «برای خیرخواهی» را به انتشار رسانده بود.
هر چند، نباید ناگفته بماند که دهها تن از نویسندگان پرآوازهی جهان، از گراهام گرین و گونتر گراس تا ژان پل سارتر و ترومن کاپوتی، نسبت به سانسور و ممنوعیت انتشار آثار سولژنیتسین در شوروی، بیانیههایی اعتراضآمیز را امضا کرده بودند.
سولژنیتسین معتقد بود که شهروندان معمولی شوروی یک وظیفه دارند و آن هم اینکه همدست دروغگوها نشوند. اما، هنرمندان مسئولیت بزرگتری بر دوش دارند. آنها باید دروغها و دروغگوها را شکست بدهند.
در سالهای پس از ممنوعیت، دو اثر شاخص خود یعنی، «حلقهی اول» و «بخش سرطان» را به چاپ رساند. «حلقهی اول» در مورد گروهی از زندانیان ممتاز (از جمله خود سولژنیتسین) بود که برای کار در یک آزمایشگاه مخفی، که توسط مقامات گولاک اداره میشد، انتخاب شدند. اما «بخش سرطان» در جهانی بیامید و غمزده میگذرد. در حقیقت، بخش سرطان، تمام خاک شوروی است و بیماران آن، شهروندانی که مبتلا به اسارت و شکنجهی یک نظام توتالیتر هستند.
هر دو رمان به دلیل بررسی اخلاقی جامعه شوروی و بحث در مورد جنایات دولت، توجهات زیادی را به خود جلب کردند. هر دویشان نیز از انتشار در اتحاد جماهیر شوروی محروم ماندند. در عوض، مثل دکتر ژیواگو به غرب قاچاق شدند و انتشارشان در غرب، راه ورود به لیست کتابهای پرفروش را هموار کرد.
سولژنیتسین به دلیل رویکرد انتقادیای که داشت، از لیست نویسندگان مورد حمایت دولت شوروی خارج شده بود. اما او و بسیاری از نویسندگان مستعد و مستقل کشورش (نظیر وارلام شالاموف، آندری سینیافسکی، جوزف برادسکی و یولی دانیل) سانسورهای شوروی را با پلتفرم سامیزدات دور میزدند. آنها در نشریات سامیزدات، از شعر گرفته تا داستان و مانیفستهای سیاسی را چاپ میکردند و در بسیاری از موارد، آثار شاخص را برای انتشار، به خارج از کشور انتقال میدادند.
در پایان دهه 1960، دیگر نویسندگان و فعالان برجسته، به عنوان دگراندیشان جامعه شناخته شده بودند. هدف آنان، ایجاد آزادی بیان و تغییرات مسالمتآمیز در اتحاد جماهیر شوروی بود. همین اهداف بودند که توانستند توجه مخاطبان جهانی را به سوی خود جلب کنند. در اینجا، لازم است اشاره کنیم که جنبش دگراندیشان فقط در انحصار نویسندگان نبود. از دانشمند و مهندس گرفته تا دانشگاهی و حقوقدان، و حتی کارگران شورشی هم در این صف جای میگرفتند. رهبر غیر رسمی جنبش دگراندیشان هم آندری ساخاروف فیزیکدان بود.
سولژنیتسین با ساخاروف و دیگر مخالفان همراهی و حتی همدردی میکرد، اما این به معنی موافقتش با تمامی مواضع آنان نبود. او تصمیم گرفته بود راه خود را برود. در سال 1973 میلادی، زمانی که سولژنیتسین هنوز در اتحاد جماهیر شوروی زندگی میکرد، مجمع الجزایر گولاگ را به خارج از کشور فرستاد. این گزارش غیرداستانی، جنایات عظیمی را که منجر به حبس و قتل عام میلیونها قربانی بیگناه شده بود، افشا کرد. سولژنیتسین با مجمعالجزایر گولاگ توانست نشان دهد (و ثابت کند) که ابعاد فجایع شوروی با ابعاد هولوکاست برابری میکند.
البته، مجمعالجزایر گولاگ پیش از آن که به خارج از کشور فرستاده و به عنوان تامیزدات منتشر شود، به عنوان سامیزدات منتشر شده بود. نسخهی سامیزدات مجمعالجزایر گولاگ، دست نویس و تایپنشده بود. معمولاً در چنین شرایطی، به خوانندگان فقط 24 ساعت فرصت داده میشد تا نسخهی سامیزداتی را که به دستشان رسیده است، مطالعه کنند. بعد از طی شدن این زمان، باید اثر را به خوانندهی بعدی واگذار میکردند.
به زبان سادهتر، هر شهروند شوروی حاضر در این چرخه، فقط 24 ساعت وقت داشت که اولین گزارش تاریخی از سیستم اردوگاههای کار اجباری شوروی را مطالعه کند. احتمالاً نسل اول خوانندگان مجمعالجزایر گولاگ تا آخر عمرشان خوب به یاد داشتهاند که چه کسی سامیزدات را به دستشان رسانده است و آن را بعد از 24 ساعت، به چه کسی تحویل دادهاند.
در آن کتاب گزارشها، خاطرات و نامههای 227 شاهد از دل اردوگاههای کار اجباری شوروی نقل شده بود. بدیهی است که سولژنیتسین به آرشیوهای مخفی آن روزگار دسترسی نداشته است. به همین دلیل، اثرش را میتوان به عنوان تفسیری از تاریخ معرفی کرد. شاید هم سولژنیتسین از ارائهی این اثر، یک هدف بیشتر نداشت. آن هم اینکه نشان دهد برخلاف تصورات رایج، اردوگاههای کار اجباری و دستگیریهای دستهجمعی، نه یک پدیده تصادفی، که بخشی از اساس و ساختار نظام شوروی، از همان ابتدا، بودهاند.
حالا دیگر سولژنیتسین به چالشی جدی برای دولت شوروی تبدیل شده بود. او توانست مشروعیت رژیم شوروی را زیر سوال ببرد و خواستار تغییرات انقلابی شود. در واکنش به او، روزنامهی پراودا مقالهای به نام «مسیر یک خائن» را منتشر کرد و سولژنیتسین و خانوادهاش را مورد حملاتی سنگین قرار داد.
در نهایت، در 12 فوریه سال 1974، دولت شوروی الکساندر سولژنیتسین را دستگیر و سلب تابعیت کرد و از شوروی اخراج نمود.
سولژنتسین، به تنهایی سوار هواپیمایی به مقصد فرانکفورت شد. در آنجا مورد استقبال هاینریش بل قرار گرفت. شش هفته پس از اخراج هم، همسر دومش ناتالیا و سه پسرشان به او پیوستند. بد نیست بدانید که ناتالیا نقش مهمی در سازماندهی یادداشتهای او و انتقالشان به خارج از کشور ایفا کرد.
در نهایت و پس از یک اقامت کوتاه در سوئیس، خانواده سولژنیتسین به آمریکا مهاجرت و 19 سال بعد را در ورمونت زندگی کردند.
در این دوران، سولژنیتسین توانست جایزهی نوبلی را که در سال 1970 به او اعطا شده بود، دریافت کند. همچنین چهار رمان تاریخی خود را در یک مجموعهی عظیم به نام «چرخ قرمز» منتشر کرد. داستان چرخ قرمز، روایتی بود از انقلاب روسیه و پیامدهای آن. با این حال، سولژنیتسین در آمریکا هم دست از مبارزه برنداشت.
در نخستین سخنرانیاش در دانشگاه هاروارد، سولژنیتسین به شدت به آمریکا تاخت! او ایالات متحده و جامعهی آمریکایی را به خاطر تسلیم شدن عجولانه در ویتنام به شدت محکوم کرد. موسیقی این کشور را غیرقابلتحمل خواند و مطبوعات آمریکایی را به نقض آشکار حریم خصوصی افراد محکوم نمود.
بسیاری از غربیها نمیدانستند که باید با این نویسندهی عاصی چطور رفتار کرد. از یک طرف، سولژنیتسین همان قهرمان بزرگی بود که یک تنه با مسئولین شوروی دست به گریبان شد. از طرف دیگر، مایل بود که در آزادی، به همه، از دموکرات و سکولار گرفته تا سرمایهدار و لیبرال، حمله کند.
نقل است که در دهه 1970 میلادی، هنری کسینجر در قامت وزیر امور خارجه آمریکا به رئیس جمهور جرالد فورد هشدار داد که از دیدار با آقای سولژنیتسین خوددداری کند. او در یادداشتی کوتاه خطاب به رئیس جمهور نوشت: «سولژنیتسین نویسندهی برجستهای است، اما دیدگاههای سیاسی او حتی برای دوستانش هم مایهی شرمساری است.»
سوزان سانتاگ، یکی از مشهورترین نویسندگان، نظریهپردازان و فعالین سیاسی آمریکایی هم مکالمهای با جوزف برودسکی (شاعری روس – آمریکایی که در سال 1878 برنده جایزه نوبل شد) را به یاد میآورد. سانتاگ میگوید: میخندیدم و میگفتم که دیدگاههای سولژنیتسین در مورد آمریکا، انتقاداتش از مطبوعات و بقیهی مسائل، چقدر اشتباه هستند. اما جوزف در مقابل به من گفت: «میدونی چیه سوزان؟ در عوض، تموم حرفاش در مورد شوروی درستن! همهی اون عددایی که منتشر کرده، واقعیت دارن؛ به خصوص اون 60 میلیون قربانی.»