سفید و سیاه
مطبوعات ادبی دهه چهل پر بودند از نقدهای منفی با تندترین لحنها. امروز دیگر تقریبا هیچکس با آن لحن درباره کار دیگران نمینویسد. اما به واقع چرا تا این حد مطبوعات رسمی از نقدهای منفی (و در سطحی عمیقتر، از دیدگاه انتقادی) خالی است؟ چرا کمتر میبینیم منتقدی به رمانها و مجموعه داستانهایی که جدید منتشر شدهاند بتازد؟ این در حالی است که چند کوچه آنورتر در فضای مجازی کاربران شبکههای اجتماعی به شدت خشمگینانه مینویسند و هیچ چیز برایشان مطلوب نیست. این دوهوایی نشان از یک عدم تعادل بزرگ است.
مطبوعات ادبی دهه چهل پر بودند از نقدهای منفی با تندترین لحنها. امروز دیگر تقریبا هیچکس با آن لحن درباره کار دیگران نمینویسد. اما به واقع چرا تا این حد مطبوعات رسمی از نقدهای منفی (و در سطحی عمیقتر، از دیدگاه انتقادی) خالی است؟ چرا کمتر میبینیم منتقدی به رمانها و مجموعه داستانهایی که جدید منتشر شدهاند بتازد؟ این در حالی است که چند کوچه آنورتر در فضای مجازی کاربران شبکههای اجتماعی به شدت خشمگینانه مینویسند و هیچ چیز برایشان مطلوب نیست. این دوهوایی نشان از یک عدم تعادل بزرگ است.
درست یک سال پیش مجله اندیشه پویا گزارشی منتشر کرد از دوران فعالیت رضا براهنی به عنوان منتقد ادبی در مجله فردوسیِ دهه چهل شمسی. پیشتر از براهنی -جسته و گریخته- خوانده بودم، حداقل از جدلهای قلمیاش در آن دهه و بعدها در دهه هفتاد بهرحال مطلع بودم اما خواندن همزمان یک مجموعهی گردآوریشده از اظهارنظرهای او درباره شاعران زمانهاش و شعرهایشان، ذهنم را جایی دیگر برد. امروز دیگر تقریباً هیچکس با چنین لحنی درباره کار دیگران نمینویسد. همانطور که دیگر خبری از تحریریههای پر از دود نیست که همه در فضای بستهاش سیگار میکشیدند و حالا آدمها برای سیگار کشیدن میروند روی بالکن، خیلی چیزهای دیگر هم از آن زمان تا به حال منسوخ شده: از جمله حدی از تندی در لحن و در اظهارنظر. دیگر نشانی از امثال «این مطالب سوسماری و آبدوغ خیاری، آنچنان امّل و بچگانه و لوس و بازاری است که حتی عامیترین افراد هم به این نوع حرف زدن رغبت نمیکند» (درباره شعری از فریدون توللی) یا «امید دارد غرق میشود. در چه چیز آقا؟ در کلام. در کلام توخالی غرق میشود» (درباره مجموعه زندان در پاییز اخوان ثالث) نیست. غرض البته موافقت با جدلهای دهه چهل یا لحن تند دهههای گذشته نیست. سوالی که از زمان خواندن آن مجموعه جایی از ذهنم را اشغال کرد این بود که چرا دیگر نقد منفی نمیبینیم؟ کیفیت آثار بالا رفته؟ (آن هم در حالی که در بیشتر حوزههای فرهنگ و هنر و ادبیات همه در حسرت گذشتههایی دور یا نزدیک هستند) ادب انسان امروزی اینطور ایجاب میکند؟ ناشی از یک جور تغییر نسلی است؟ کسی دیگر شور و حرارتی که سوخت موشک نقدهای تند است را ندارد و آن کبوتری از قلبها گریخته شور و حرارت است؟
در حوزه سینما وضع کمی بهتر است. نقد هنوز نفس میکشد هرچند ضربانش کند شده و تاثیر سابق را هم ندارد. اما مجلات (آنهایی که هنوز تعطیل نشدهاند) برای سفارش دادن نقد معمولا سراغ منتقدینی میروند که میدانند نظر مساعدی نسبت به آن فیلم دارند. نقد در حوزههای دیگر لاغرتر است. نقد منفی هم کمتر.
مجلاتی که صفحههای ادبی دارند، در نبود دعواهای ادبی روز، به دوره کردن دعواهای ادبی دهههای پیشین رو میآورند و پروندههایی درباره جدالهای قلمی دهه چهل که ریشه در جروبحثهای روشنفکران کافهنشین داشت یا دعواهای گلشیری-براهنی در دهه هفتاد منتشر میکنند. امروزِ ما خالی است و به ناچار نگاهها سمت دیروز است. در حوزه کتاب هم کمتر با دیدگاههای انتقادی مواجهیم. امری که با محوری شدن دغدغه اقتصاد هم نسبت مستقیم دارد. اقتصاد نشر لرزان است و توصیه برای خواندن و خریدن در اولویت قرار گرفته. خود منتقدین هم ترجیح میدهند درباره آنچه پسندیدهاند بنویسند نه آنچه به نظرشان شایسته توجه نیست.
خالی بودن فضای انتشار رسمی (مطبوعات چاپی و سایتهای غیرشخصی) از مطالب منفی، در حالی است که جایی دیگر، در فضای مجازی، جوی به کلی متفاوت جریان دارد. آنجا همه چیز بد است، همه به تندی انتقاد میکنند و نالهها از حاکمیت ابتذال در همه جای فرهنگ و هنر مملکت بلند است.
اگر در فضای رسمی شما نقدی منفی بر رمانی که به تازگی چاپ شده نمیبینید، در مقابل در فضای مجازی جو عمومی و رایج، تمسخر کل فضای رماننویسی فعلی و ادبیات داستانی و نیز ناشرینی است که اقدام به انتشار داستانهای کوتاه و بلندِ جدید میکنند. یکجا همه سفید و یکجا همه سیاه. مخاطبی که بین این دو فضای رسمی و غیررسمی در تردد است ممکن است هر لحظه از شدت سرمای این محیط و گرمای آن یکی محیط ترک بردارد. این دوهوایی اما نشان از یک عدم تعادل بزرگ است. چیزی، جایی، درست کار نمیکند. وگرنه نه خشم رایج در دومی طبیعی است و نه فضای گل و بلبل اولی.
نوشتههای مرتبط