سر به سرِ بوستان سعدی
این حکایت از باب اول بوستان سعدی را انگولک کردهایم. اگر بتوانید دستکاریهای ما را پیدا و درست کنید، بخاطر نجات یکی از میراثهای ادبیات فارسی جایزه خواهید گرفت.
این حکایت از باب اول بوستان سعدی را انگولک کردهایم. اگر بتوانید دستکاریهای ما را پیدا و درست کنید، بخاطر نجات یکی از میراثهای ادبیات فارسی جایزه خواهید گرفت.
ندانم کجا دیدهام در کتاب
که ابلیس را دید مردی به خواب
به بالا صنوبر به دیدار حور
چو خورشیدش از چهره میتافت نور
فرشته نباشد بدین نیکوئی
فرارفت و گفت ای عجب این توئی؟
تو کاین روی داری به حسن قمر
چرا در جهانی به زشتی ثمر؟
ترا سهمگین روی پنداشتند
به گرمابه در، زشت بنگاشتند
شنید این سخن بخت برگشته دیو
به زاری برآورد بانگ و غریو
که ای نیکبخت این نه شکل منست
ولیکن … در کف دشمن است
سوالها:
از شرکت شما در این نظر سنجی سپاسگزاریم
یک دیدگاه در “سر به سرِ بوستان سعدی”
سرگرمی اول و دوم بیشتر دوست داشتم ،خیلی جالب نبود?