آن جهان که کسی نتواند تجربهاش کند باز هم وجود خواهد داشت؟
سروش چیت ساز با چاپ اولین مجموعه داستانش با نام «نوبت سگها» جایزه بهترین مجموعه داستان جایزهی مهرگان ادب را گرفت. مجموعه داستان بعدی او «بارش سفره ماهی» نام داشت و «زل آفتاب» اولین رمان او است که به تازگی چاپ شده. از او درباره دلیل انتخاب چنین نامی برای اولین رمانش پرسیدیم.
سروش چیت ساز با چاپ اولین مجموعه داستانش با نام «نوبت سگها» جایزه بهترین مجموعه داستان جایزهی مهرگان ادب را گرفت. مجموعه داستان بعدی او «بارش سفره ماهی» نام داشت و «زل آفتاب» اولین رمان او است که به تازگی چاپ شده. از او درباره دلیل انتخاب چنین نامی برای اولین رمانش پرسیدیم.
در جنوب نیمکره شمالی پرسش و پاسخی کهن به این مضمون هست:
- زل آفتاب کجاست؟
- جایی که مادران فرزندانشان را از بازی در آن منع میکنند.
طنین این عبارت در گوش آدمها نه با صدای مادرشان که با صدای مادری مثالی از سلسلهای تا عمق تاریخ بشر زنگ میزند. صدایی که هر هجایش تداعیگر منع است؛ وضعیتی ممتنع. جایی است که تنها به اتکای نبودن در آن، نشستن در پناه سایه، ممکن شده. یک «دیگریِ» خیالی. هیچکس در «زل آفتاب» حضور ندارد. مادری خیرخواه همگان را از بازیگوشی در آن هنگامه بازداشته.
ظهرهای تابستان طلسم انتظاری جانکاه برای فروکش گرماست و شبهای زمستان توصیف خاطرهای محال. زل آفتاب نه زمان است و نه مکان، نه وضعیت است و نه پدیده. موجودیتی ذهنی است. یک هستی زبانی. غولی است بدون سایه. جهانی ناممکن. بدون باشنده.
آن جهان که کسی نتواند تجربهاش کند باز هم وجود خواهد داشت؟
کودک منعشده چه میداند آن چه او را از آن بازداشتهاند واقعی است؟ باید بندی که مادر بر پایش بسته تا او را در خواب ظهرگاهی زیر چادرشبی خنک نگه دارد از پا بگشاید و به جهان ممنوعه بخزد. اما آنجا چه خواهد دید؟ نور آنقدر زیاد است که هیچ چیز دیده نمیشود. کودک میفهمد نباید پا به زل آفتاب بگذارد. آنجا اساسا هیچچیز نیست. نه چیزی برای دیدن و نه جایی برای پنهان شدن. نور است و درخشش و کوری. سوزش و برق و تهی.
برای کسی که در جنوب نیمکرهشمالی ریشه دارد، آفتاب نه متحدی همدل که خدایی دژم است. اما جنوب کجاست؟ از سراشیب کدام عرض جغرافیایی آغاز میشود؟سیوپنج درجه؟ سی درجه؟ با سریدن از دامنههای جنوبی زاگرس؟ سرازیری سرسبز گندمزارهای دشتهای آبرفتی در جلگههای هزار رود؟
جنوب نه جغرافیا یا تاریخ و نه فرهنگ، که صورت مثالی است. مثالی که سایهاش بر دیوار غار زندگی میرقصد و خورشیدش هیچگاه میانهی آسمان را رها نمیکند. برای کسی که رو به جنوب مثالی میایستد آفتاب واقعیتی انکارناپذیر است. نوری است که شهود را میتاراند تا فعلِ دیدن حادث نشود.
زل آفتاب نه روایت آفتابزدگی، آفتابسوختگی و نه حتا روایت آفتابکوری، که روایت آشکارسازی برای پنهان کردن است. نشان دادن برای ندیدن. زل آفتاب نوری است که بر جلد رمانی تابانده شده تا آن را از چشمان مخاطب بپوشاند. نامی برای پنهان کردن.
نخستین نام کتاب «تکینگی» است. نامی که کتاب در روزهای نخست به آن پاسخ میداده و وقتی صدا میزدی نگاهت میکرده. حکایت نقطهی تکینهی زیست آدمهای کتاب. آدمهای تکینهی کتاب در زمانهی تکینه. روایت گسست از خود، گسست از جهان، گسست از رود راوی زندگی، گسست از سابقه و تاریخ، گسست از جغرافیا و خیال. نقطهای تکافتاده از تابع زیستی که در هر جملهی روایت، مدام مجبور است خود را با آنچه از آن جدا افتاده، با ارجاع به جملهی پیشین، با ارجاع به ناگفتهها، مرتبط و معنا کند. اما «تکینگی» واژهای نیست که مخاطب به بودنش انس بگیرد.
برای فهمیدن باید زیستش و در زیستنش فهم از ادراک باز میایستد. برای همین نام نخست به میان سطور کتاب عقب خزیده و میان صفحات پناه میگیرد و برای پنهان شدن نه از تاریکی، که از نوری خیره بهره میجوید.
ایستادن «زل آفتاب» نه گفتن به منع باستانیِ والدِ محافظ است. کودک بازیگوشی میخواهد که از چنگال مادر ترسخورده گریخته، پا به جهان نهی شده گذاشته، شهامت تنگ کردن مردمکهایش را برای تمرکز بر سایههای بسیار کوتاه پای اشیا داشته باشد، تا شاید کوچکیِ روزنِ ورودِ نور دیدن را برایش ممکن کند.
«زل آفتاب» نامیست برای کودکان بازیگوش. کسانی که نهی موکد «حالا نه! زل آفتاب است.» را به هیچ میگیرند و پا به جهانی نادیدنی میگذارند تا از خلال حفرهی ریزبین چشمهای کودکانه و کنجکاوشان، از خردترین سایهها، به یاری خیال، جهان خودشان را برای بازی برسازند.
آن جهان که کسی نتواند تجربهاش کند باز هم وجود خواهد داشت؟
معرفی و نقد کتاب زل آفتاب را میتوانید در اینجا بخوانید.