سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

برهنه و مست می‌نویسم جستار

برهنه و مست می‌نویسم جستار


اولین نفری باشید که به این کتاب امتیاز می‌دهید

 

تهیه این کتاب

کتاب رها و ناهشیار می‌نویسم تلاشی است برای آشنا کردن خواننده با مهارتِ نوشتن از خود. وقتی این کتاب را تمام کنید، می‌دانید چطور جستار و خاطره‌ بنویسید، چطور حتی وقتی دلسرد شده‌اید از نوشتن دست نکشید و چطور نوشته‌ی خودتان را بازبینی کنید. هدف کتاب این است که کاری کند در زندگی‌تان جایی برای نوشتن باز کنید تا همان نویسنده‌ای شوید که همیشه می‌خواستید. این نوشته چکیده‌ای از مطالب کتاب است و به شما می‌گوید که در این کتاب قرار است با چه مطالبی مواجه شوید. می‌توانید مطالب را تیتروار ببینید و برای خواندن کل آن‌ها سراغ اصل کتاب بروید.

رها و ناهشیار می نویسم

نویسنده: ادر لارا

مترجم: الهام شوشتری زاده

ناشر: اطراف

تعداد صفحات: ۳۵۲

شابک: ‭ ۹۷۸۶۲۲۶۱۹۴۵۶۳

کتاب رها و ناهشیار می‌نویسم تلاشی است برای آشنا کردن خواننده با مهارتِ نوشتن از خود. وقتی این کتاب را تمام کنید، می‌دانید چطور جستار و خاطره‌ بنویسید، چطور حتی وقتی دلسرد شده‌اید از نوشتن دست نکشید و چطور نوشته‌ی خودتان را بازبینی کنید. هدف کتاب این است که کاری کند در زندگی‌تان جایی برای نوشتن باز کنید تا همان نویسنده‌ای شوید که همیشه می‌خواستید. این نوشته چکیده‌ای از مطالب کتاب است و به شما می‌گوید که در این کتاب قرار است با چه مطالبی مواجه شوید. می‌توانید مطالب را تیتروار ببینید و برای خواندن کل آن‌ها سراغ اصل کتاب بروید.

رها و ناهشیار می نویسم

نویسنده: ادر لارا

مترجم: الهام شوشتری زاده

ناشر: اطراف

تعداد صفحات: ۳۵۲

شابک: ‭ ۹۷۸۶۲۲۶۱۹۴۵۶۳

 


اولین نفری باشید که به این کتاب امتیاز می‌دهید

 

تهیه این کتاب

در سال‌های اخیر، جستار روایی یا شخصی از محبوب‌ترین فرم‌های ادبیِ خوانندگان فارسی‌زبان شده است. اما واقعاً این جستار چیست یا چه چیزی نیست؟ آیا هرکسی می‌تواند جستار بنویسد یا اصلاً هرکسی می‌تواند بنویسد؟

اگر شما از آن دسته افرادی هستید که دوست دارند بنویسند، به یک «پکیج» نیاز دارید؛ پکیج کاملی که در آن هم تعریف دقیق و درستی از جستار روایی یا شخصی باشد و هم مثل یک دوره‌ی پر و پیمان نویسندگی، طرز صحیح نوشتن، اعم از خاطره‌پردازی و جستارنویسی را بیاموزید. این پکیج کتاب رها و ناهشیار می‌نویسم نوشته‌ی ادر لارا است.

نگران نباشید. اگر بعد از خواندن این کتاب چیز در خوری ننوشتید و اصلاً به نوشتن ادامه ندادید دست‌کم با یک‌عالمه موقعیت ناب و نوشته‌های منحصربه فرد آشنا شده‌اید که سلیقه و حتی تفکر شما را چند پله بالاتر برده است. یادمان باشد که کتاب رها و ناهشیار می‌نویسم تلاشی است برای آشنا کردن خواننده با مهارتِ نوشتن از خود. وقتی این کتاب را تمام کنید، می‌دانید چطور جستار و خاطره‌ بنویسید، چطور حتی وقتی دلسرد شده‌اید از نوشتن دست نکشید، چطور نوشته‌ی خودتان را بازبینی کنید و چطور منتشرش کنید.

هدف کتاب این است که کاری کند در زندگی‌تان جایی برای نوشتن باز کنید تا همان نویسنده‌ای شوید که همیشه می‌خواستید.

حالا ببینیم جستار واقعا چیست؟ جستار منعکس‌کننده‌ی تجربه‌ی فرد از جهان است؛ فردی که مثل همه‌ی آدم‌های دیگر، نه همه‌چیز را می‌داند و نه همه‌کس را می‌شناسد. این شیوه‌ی رویارویی و بده‌بستان با جهان به سفری اکتشافی شبیه است و همین ویژگی است که جستار را به یک فرم ادبیِ شوریده‌ و سرگشته تبدیل می‌کند. نوشتن جستار شبیه این است که راهت را در دل جنگل پیدا کنی، بی آنکه بدانی در تعقیب چه شکاری هستی و دنبال چه نشانه‌ای می‌گردی.

البته جستار فقط درباره‌ی تغییر یا فراز و فرود جهان بیرونی حرف نمی‌زند و دگرگونی‌های درونیِ آدمی را هم بازنمایی می‌کند؛ دگرگونی‌هایی که در جستار شخصی، در کانون توجه نویسنده و خواننده قرار می‌گیرند و جهان بیرونی را به حاشیه می‌رانند.

در مسیر نوشتن جستار هم مانند بسیاری از ژانرهای ادبی، متن شخصیتی مستقل از شخصیت نویسنده پیدا می‌کند و به موجودی زنده تبدیل می‌شود، به خودِ دیگر نویسنده. شاید مناسب‌ترین استعاره برای سخن گفتن از جستار همین باشد: جستار به مثابه‌ی انسانی زنده.

***

در بخش نخست، لارا از تجربهٔ نوشتن خود می‌گوید؛ اینکه از کجا شروع کرده، چطور به ویراستاری رسیده و سپس با قالب جستار آشنا می‌شود. بخش اول، نوشتنِ قصه‌ی خود نام دارد؛ چون شخصی‌ترین‌ چیزها عمومی‌ترین چیزها هستند؛ بنابراین لارا هم با قصه‌ی زندگی خودش شروع می‌کند. او می‌داند اگر درباره‌ی تجربه‌ی زیسته‌ی خودش حرف بزند خواننده هم با او ارتباط برقرار می‌کند.

به احتمال زیاد خواننده‌های این کتاب با نوشتن مشکل دارند؛ مشکلی برایشان پیش آمده یا نوشته‌هایشان هیچ کجا چاپ نمی‌شود و کسی برای نوشته‌هایشان تره خرد نمی‌کند؛ اما لارا باید به آن‌ها بگوید که خودش هم این مشکلات را داشته تا خواننده‌ها بدون حس خجالت به خواندن کتاب ادامه دهند.

 

Naked, Drunk and Writing

 

 

در جایی از این بخش، لارا درباره امر نوشتن و از خود گفتن هم می‌گوید. اصلا چرا باید درباره زخم‌ها و رنج‌های زندگی‌ برای دیگران نوشت؟ اتفاقی که میان نویسنده‌ی قصه‌های حقیقی زندگی و خواننده‌ی این قصه‌ها می‌افتد شبیه دوستی ا‌ست. دوستی واقعی هم یعنی تبادل اسرار، باج‌گیری عاطفی از یکدیگر، سپر انداختن و نشان‌دادن ضعف‌هایت به دیگری.

به دوستت چیزهایی می‌گویی که به هیچ‌کس دیگر نمی‌گویی؛ چیزهایی که نمی‌خواهی آدم‌های میز بغلی بشنوند. و با هر قصه‌ای که می‌گویی و می‌شنوی، حس می‌کنی دوستی‌‌تان، مثل حسابی بانکی، پروپیمان‌تر می‌شود.

شخصی‌نویسی نوعی طبیعی بودن و صداقت هم دارد. شخصی‌نویسی بحث‌ و جدل را متوقف می‌کند. وقتی نویسنده تعریف کند موقع سقط‌ جنینش در هفده‌سالگی چه حسی داشته‌، کسی نمی‌تواند با او درباره‌اش جروبحث کند. کسی نمی‌تواند تجربه‌ یا حسش را انکار کند.

درباره‌ی خود نوشتن واقعاً به این می‌ماند که رها از هر قیدوبندی بگذاری دیگران جای زخم‌های روی تنت را ببینند (تا جای زخم‌های روی تن خودشان به وحشت‌شان نیندازد). نوشتن شبیه ناهشیاری است و کاری می‌کند که واقعاً بخواهی رها شوی؛ واقعاً بخواهی خودت را پیش چشم دیگران بگذاری و از تجربه‌هایت اثری هنری بسازی، با این‌که می‌دانی دیگران نگاهت می‌کنند، با این‌که خجالت می‌کشی و با این‌که دنیا و تردیدهایت درباره‌ی خودت کارت را سخت می‌کنند.

فصل دوم از بخش اول قلب گرم، چشم سرد نام دارد. این فصل می‌خواهد به شما بگوید درست است که آموختن فوت و فن هرکاری دردسر دارد اما چقدر «مهم است»؛ بنابراین از این فوت و فن‌ها وحشت نکنید. در رها و ناهشیار می‌نویسم قرار نیست فارغ از همه‌چیز، لبی تر کنید و در جکوزی بنشیند و نوشتن یاد بگیرید. اینجا قرار است کمرویی‌ را کنار بگذارید و از لاک دفاعی‌ بیرون بیایید تا برهنه در پیشگاه حقیقتی بایستید که درون‌تان خفته است.

این کتاب کتابی‌ است درباره‌ی سرمستیِ ناشی از وحشت و زیباییِ عیان شدن و در معرض چیزی بزرگ‌تر از خود قرار گرفتن، چیزی که هرگز فکرش را هم نمی‌کردید. کتابی‌ است درباره‌ی پرورشِ شجاعت، اعتمادبه‌نفس و مهارتی که از شما نویسنده‌ای موفق می‌سازد.

 

جستار شخصی

بخش دوم کتاب مشخصاً بر جستار شخصی متمرکز است و لارا، در دو فصلِ این بخش، خواننده را با عناصر و ارکان جستار موفق و شیوه‌ی بهره‌گیری از این عناصر برای خلق اثری متمایز و خواندنی آشنا می‌کند.

 «عناصر جستار موفق» نام فصلی از این بخش است. من هم مثل نویسنده متاسفم اما باید هرطور شده با عناصر جستار موفق آشنا شوید. برای این امر هم بهتر است با جستار رواییِ کوتاه شروع کنید. در چنین جستارهایی هدف این است که لحظه، حال‌و‌هوا یا حسی شگفت را روایت کنید، نه اینکه قصه‌ای بلند و پیچیده بگویید.

اولین قدم در این راه این است که نوشته‌تان را «کوتاه نگه دارید». آن جعبه‌های تودرتویی را که برای بچه‌ها می‌سازند، دیده‌اید؟ همان‌ها که از جعبه‌ی بزرگ شروع می‌کنید و جعبه‌های کوچک و کوچک‌تر را از آن بیرون می‌آورید. در جستار، کار برعکس است؛ اول باید سراغ کوچک‌ترین جعبه بروید. هر چه موضوع‌تان ریزتر باشد، راحت‌تر می‌توانید بفهمید چه چیزهایی باید در جستارتان بمانند و چه چیزهایی باید حذف شوند.

مسئله فقط این نیست که یک جزء از تجربه‌مان را، مثل وقتی که عکسی را در فتوشاپ برش می‌زنیم، قاب بگیریم. مسئله تمرکز بر یک چیز است؛ تمرکز بر همان قصه‌ای که سعی می‌کنید بگویید. لحظه‌ای مهم و معنادار پیدا کنید و بعد، راهی برای قاب کردن آن لحظه بیابید.

«پرسشی که جستارتان را پیش می‌بَرد»، یکی دیگر از این عناصر است. در دل جستارِ شخصی، اغلب پرسشی نهفته است. پرسشی که جستار را پیش می‌بَرد، می‌تواند کوچک باشد. مثلاً چرا تحمل ندارم ببینم شوهرم نیم ساعت در وان حمام ولو می‌ماند؟

یادتان باشد درباره‌ی لحظه‌ی تغییر بنویسید. جستار رواییْ تجربه‌ای را نشان‌مان می‌دهد که به شکلی تغییرتان داده است. فراموش نکنید هر اتفاق مهمی در زندگی‌تان معنایش این نیست که تغییر بزرگی برای شما بوده است.

حکایت‌های شخصی مهم‌اند اما هر قدر هم وقت صرف کنید، نوشتن‌شان همیشه به جستار ختم نمی‌شود. حکایت شخصی چیزی ا‌ست که اتفاق افتاده. شاید شبیه یک خاطره‌نویسی. جستار به آن نقاط عطف زندگی شما مربوط می‌شود. نقاط تغییر (نقاط عطف، نقاط یادگیری) را در زندگی‌تان پیدا کنید. این‌طوری، ماده‌ی خام‌تان را خواهید یافت.

حال که این نقطه عطف زندگی‌تان را پیدا کردید، جستار را بسازید. جستار، با همه‌ی افسونگری و ‌گاهی بی‌هدفی ظاهری‌اش، استخوان‌بندی دارد؛ ساختاری زیرپوستی که سرِ پا نگهش می‌دارد. جستار روایی همان ساختار کهنِ قصه را دارد. یعنی کسی (اینجا یعنی شما) چیزی را می‌خواهد که نمی‌تواند داشته باشد و سعی می‌کند به دستش بیاورد. پایانِ قصه این مسئله را حل می‌کند.

بر مهم‌ترین قسمت این کتاب می‌توان اینگونه اشاره کرد: جستار روایی همان عناصر اصلی قصه را دارد: شخصیت، مسئله، کشمکش، شهود، نتیجه. البته که لابه‌لای این عناصر، به تصویر و جزئیات، لحن، خیال‌پردازی، خاطره، سبک، زبان و عناصر دیگری هم برمی‌خوریم که تجربه‌ی خواندن را برای ما لذت‌بخش می‌کنند.

تک تک این عناصر را می‌توان در یک جمله‌ی جدا خلاصه کرد:

«شخصیتِ» جستار شما خودِ شمایید.

 

مساله‌ی اصلی جستار

هر جستار شخصی را یک «مسئله» پیش می‌بَرد (مسئله‌تان اولش ممکن است دغدغه‌‌ای‌ بی‌اهمیت باشد. جزئیاتِ مسئله هم مثل همه‌ی عناصر جستار، در فرایند عملیِ نوشتن، رفته‌رفته کامل‌تر می‌شوند. البته ممکن است این مسئله درونی باشد یا بیرونی).

اما «کشمکش» کجاست؟ حالا که آغاز جستارتان مسئله را توصیف می‌کند، در میانه‌اش باید شما را ببینیم که در تلاش برای حل مسئله به موانعی برمی‌خورید. بعضی از این موانع بیرونی‌اند اما موانع درونی‌اند که جالب‌اند.

در این راه، خاطرتان باشد «طرح کلی» جستار را مشخص کنید. رسیدن به طرح کلی کمک‌مان می‌کند سریع‌تر بفهیم نوشته‌مان به چه سمت‌وسویی می‌رود. اینکه بدانیم چه می خواستم بسیار مهم است. اینجاست که آغاز و پایان جستار مهم می‌شود. بهتر است جستار را از جایی نزدیک پایانش شروع کنیم. پایان جستار هم باید مسئله‌ای را که در آغازش مطرح شده به شکلی حل کند.

«شهود» چیزی را که ممکن بود فقط حکایتی شخصی باشد به جستار تبدیل می‌کند. شاید بپرسید شهود چیست؟ شهود همان راه‌حل است. شهودتان را بنویسید. خواننده‌ی جستار می‌داند شما تجربه‌ی واقعی خودتان را توصیف می‌کنید، بنابراین انتظار دارد به معنای این تجربه عمیقاً فکر کرده باشید. به عبارت دیگر، خواننده انتظار دارد چشم‌اندازی به او بدهید. اینجا شهود از راه می‌رسد.

دو نوع شهود داریم: تلویحی و صریح. شهود تلویحیْ تغییر را بی‌کلام نشان‌مان می‌دهد. این همان شهودی ا‌ست که در داستان‌ها و مخصوصاً در فیلم‌ها می‌بینید و فقط نشان‌دادنی‌ است، نه گفتنی. در مقابل، شهودِ صریحْ ادراک را با کلمه‌ها بیان می‌کند.

شهود را باید دراماتیک کنید و توضیح دهید. البته شهود می‌تواند تیره‌وتار باشد. می‌توانید پایانی به بیننده عرضه کنید که دشواریِ زیستن را نشان دهد. کل جستار به سمت شهود پیش می‌رود. شهود باید اواخر جستار اتفاق بیفتد چون به شهود که برسید، کارتان تقریباً تمام شده.

و در نهایت به «نتیجه» می‌رسیم. نتیجه جایی است که راوی را در حال انجام کاری می‌بینیم که تا قبل از شهود انجامش نمی‌داده است.

 

چه دیدگاهی دارید؟

فصل بعد «چه دیدگاهی دارید؟» نام دارد. باید یادمان باشد شاید هرگز حرفی تازه‌ برای گفتن نداشته باشیم اما همیشه راهی تازه‌ برای گفتنش داریم. اینجاست که دیدگاه سر می‌رسد.

انتخاب دیدگاه‌ یعنی انتخاب شیوه‌ی گفتنِ قصه. دیدگاه‌ در جستار همان کاری را می‌کند که پی‌مایه در کتاب. یافتن دیدگاه‌ نیمی از کار است. بیشتر وقت‌ها اگر دیدگاه‌تان را پیدا کنید، می‌شود گفت کارتان کمابیش تمام شده است.

گاهی در ترسیم دیدگاه مجبور می‌شوید تضاد و تعارض را نشان دهید.گاهی لازم است درباره‌ی مطلب‌تان با کسی حرف بزنید تا به دیدگاه درست برسید. برای آنکه دیدگاه جستارتان درست و درمان از آب درآید آخرین پاراگراف را می‌توانید جلوجلو بنویسید تا به دیدگاه خودتان برسید. اگر اینجا و آنجا جملات عجیب‌وغریب شنیدید یادداشتشان کنید. ممکن است یکی از آن‌ها دیدگاه جستار شما باشد. «تله‌گذاری» هم راه اثربخش دیگری  به ساختاربندی مطلب است.

***

بخش سوم‌ شگردها و تمرین‌های جستارنویسی و خاطره‌پردازی نام دارد. فصل‌های این بخش عبارت‌اند از لحن، تصویر و خودت را به نوشتن وادار. هدف این بخش که طولانی‌ترین بخش کتاب است، آموزش شگردها و شیوه‌های سودمندِ جستارنویسی و خاطره‌پردازی به شماست.

لحن مطمئنا یکی از مهم‌ترین مسائلی است که باید در جستارنویسی یاد بگیرید. لارا به شما یاد می‌دهد. چگونه خلق‌وخویی خاص به شخصیت بدهیم. در روایتِ اول‌شخص، لحن یعنی طنین صدای راوی. از لحن نامتناسب استفاده کنید تا تنش طنزآمیز بسازید. شوخی می‌تواند در اینجا بسیار راهگشا باشد. ممکن است بپرسید که چطور می‌توانیم در جستار لحن خاصی را پیدا کنیم.

لارا چند راه حل اساسی را به شما می‌‌آموزد: در انتخاب کلمه‌ها دقیق و بازیگوش باشید. «هیولای نفرت‌انگیز» از «آدمی که کسی دوستش ندارد» قطعا تاثیر بیشتری دارد. گاهی نامعقول باشید. حسود باشید یا به سرتان بزند از شدت عصبانیت شوینده را سر بکشید. دسته‌گل به آب بدهید. باید آماده باشیم ژست درستکاری خلل‌ناپذیر را موقتاً کنار بگذاریم و اعتراف کنیم که ما، گرچه نیت‌مان خوب است، دستخوشِ همه‌جور تردید و ضعف و میل احمقانه‌ایم. همین تردید و ضعف و میل احمقانه ماده‌ی خام شما است.

ادای همه‌چیزدان‌ها را درنیاورید. فکرتان را درگیر نکنید. فلسفه نبافید. حس کنید. گاهی بدیهیات را انکار کنید: بچه‌دارشدن زندگی شما را عوض نکرده است! یا اینکه گاهی با معنی تحت‌اللفظی جمله‌ها بازی کنید. قصه را وارونه کنید: آدم‌بده‌ی جستار شما آدم‌خوبه باشد. یادتان باشد که اگر موضوعی ذهنتان را خیلی درگیر کرده و تازه اتفاق افتاده، صبر کنید تا آرام شوید. و در آخر، گاهی موضوع درست از کار درنمی‌آید پس تغییرش دهید. اگر موضوع خاصی را خیلی دوست دارید و دل‌تان راضی نمی‌شود کنارش بگذارید، دیدگاه‌تان را عوض کنید.

برای پیداکردن لحن باید حتما از خودتان بپرسید که این صدا صدای خودتان است؟ یعنی روی کاغذ هم شبیه خودتان به نظر برسید.

 

به من نگو ماه می‌درخشد؛ درخششِ نور را در شیشه‌ای شکسته نشانم بده

فصل بعدی «تصویر» ناگذاری شده است. منظور لارا از تصویر چیست؟ «به من نگو ماه می‌درخشد؛ درخششِ نور را در شیشه‌ای شکسته نشانم بده.» این همان چیزی است که در قصه‌نویسی می‌گویند «نگو، نشان بده». برای این کار از تمام حواس پنج‌گانه استفاده کنید، بو، لمس، صدا… تصاویر را با جزئیات ریز بسازید. تصویر کاری می‌کند تا خواننده آنچه را تجربه کرده‌اید تجربه کند و جزئیاتْ گواهِ تجربه‌تان هستند.

شما بهترین جزئیات را در خودِ زندگی می‌یابید. وقتی به سراغ جزئیات رفتید، به کمک آن‌ها، خواننده را در زمان و فضای مناسب قرار دهید. نگویید برشتوک صبحانه، بگویید برشتوک صبحانه‌ی فلان مارک. نگویید درخت، بگویید صنوبر. نگویید یک ماشین جلویم پیچید، بگویید یک مینی‌کوپر سبزرنگ جلویم پیچید. برای بعضی توصیف‌ها هم مثال بزنید: دقیقا چه مشکلی با همسرتان دارید که می‌خواهید جدا شوید.

یادتان باشد اگر ردی از احساس در راوی نباشد، در خواننده هم هیچ احساسی برانگیخته نمی‌شود. پس برای بیان احساسات هم از توصیف استفاده کنید.

فصل بعدی ممکن است برای شما جالب و هیجان‌انگیز باشد؛ چون لارا می‌خواهد دستتان را بگیرد و شما را روی صندلی بنشاند تا شروع به نوشتن کنید. حتی با زور و کتک. اولین قدم این است که خودتان را به نوشتن وادارید. مجبور کنید خودتان را. عین غذایی که هرروز باید بخورید. پس ماتحت‌تان را روی صندلی بگذارید. این اولین قدم است.

بهتر است جایی را انتخاب کنید و هر روز آنجا بروید. نوشتن را برای خودتان آسان کنید. قرار نیست اتفاق خاصی بیفتد. هر برنامه‌ای که برای خودتان ریختید به آن مقید باشید.  کار را درست در زمان مقرر شروع کنید. مثل انجام مناسک با آن برخورد کنید. البته با خودتان کمی راه بیایید. نیازی هم نیست خیلی به خودتان سخت بگیرید. فقط یادتان باشد که «هرروز» بنویسید. هنگام نوشتن به این‌ها فکر نکنید:

چیزی که می‌نویسم به درد می‌خورد؟

زیادی کوتاه یا زیادی بلند نیست؟

اصلا چرا باید این حرف‌ها برای کسی مهم باشد؟

اگر کسی نوشته‌ام را بخواند چه فکر می‌کند؟

اگر هیچ‌کس نوشته‌ام را نخواند چه؟

درمقابل، هنگام نوشتن به این فکر کنید:

امروز چیزی نوشتم؟

 

همکاری با نویسندگان دیگر

فصل بعدی به نام «همکاری با نویسندگان دیگر» است. در این قسمت با هم‌نویسی آشنا می‌شوید. داشتن هم‌نویس، اگر اهلش باشید و بدانید چطور انجامش دهید، می‌توانید یکی از بهترین روش‌ها برای نوشتن شما باشد. هم‌نویس شما را به نوشتن وامی‌دارد. هم شما از نوشتن وحشت دارید هم هم‌نویستان. چه عالی! وقتی دونفر باهم بترسند، وحشتان کمتر می‌شود.

هم‌نویس نویسنده‌ی دیگری است که هفته‌ای چند بار نوشته‌هایتان را برای یکدیگر بفرستید. وقتی هم‌نویس پیدا کردید، قرار می‌گذارید در زمان‌هایی که تعیین می‌کنید، حضوری یا ایمیلی (این دومی رایج‌تر است) نوشته‌هایتان را با هم ردوبدل کنید. یادتان باشد که هم‌نویسی باید دوجانبه باشد. اینجاست که متوجه می‌شوید اگر کلاس نویسندگی رفته یا می‌روید می‌توانید یک هم‌نویس درجه عالی در کلاستان پیدا کنید.

در آغاز، ممکن است تصور کنید دانش‌تان برای تحلیل نوشته‌های دیگران کافی نیست، یعنی متوجه می‌شوید نقصی در کار هست اما نمی‌دانید چطور باید توضیحش دهید یا برطرفش کنید. اما نگران نباشید. مثل هر مهارت دیگری، هر چه بیشتر تمرین کنید، قلق نظردهیِ روشنگر، مفید و دلگرم‌کننده بهتر دست‌تان می‌آید. برای مثال به وقتش به هم بازخورد دهید و به وقتش دلگرمی.

همان اول کار درباره‌ی سبک، کلمه‌های انتخاب‌شده، علایم سجاوندی و دیگر جزئیات جمله‌بندی نظر ندهید. به قصد لذت بخوانید و فقط وقتی چیزی مانع لذت‌تان می‌شود یادداشتش کنید. درباره‌ی نوشته دقیق و مشخص نظر بدهید، نه درباره‌ی داستانی که تعریف می‌کند. هرجایی هم که متوجه نشدید سوال بپرسید. البته بازخورد گرفتن هم راه و رسم دارد. چطور می‌توانید بفهمید نقدی که به نوشته‌تان شده سازنده‌ است و باید به آن توجه کنید؟

نشانه‌اش این است که تیر نقدْ یکراست به هدف می‌نشیند یعنی وقتی خواننده درست روی همان جایی دست می‌گذارد که خودتان را هم آزار می‌داده. یادتان باشد سراغ خواننده‌های طعنه‌زن نروید. از همان اوایل کار، بازخورد بگیرید. تغییر داستان همان ابتدا راحت‌تر است تا بعد.

 

بازبینی‌ها و بازنویسی‌ها

فصل ۹ بازبینی بازنویسیِ اثر نام دارد. وقتی متنی را می‌خوانید که همین حالا نوشته‌اید، از دو واکنش بپرهیزید: ۱. فوق‌العاده‌ است. باید فوری برای عالَم و آدم بفرستمش. ۲. چه زباله‌ای شده. باید سربه‌نیستش کنم.

متن‌تان هیچ کدامِ این‌ها نیست و به احتمال قوی، باید کمی دستکاری‌اش کنید تا برای رونمایی عمومی آماده شود. هم‌نویس‌ها، گروه‌های نویسندگی و مانند این‌ها کمک‌ می‌کنند تا ببینید متن‌تان چه چیزی کم دارد. اما راه‌هایی هم هست که خودتان این کار را انجام دهید. برای مثال مدتی متن را کنار بگذارید و از آن فاصله بگیرید. مثل کیکی که باید سرد شود تا سراغش بروید. وانمود کنید این متن را شما ننوشته‌اید حالا یک بار دیگر بخوانیدش.

متن را بلند بخوانید. توان گوش برای کشف چیزهایی که از چشم پنهان می‌مانند حیرت‌آور است. جمله‌های آغازینِ متن بسیار مهم‌اند؛ چون بازه‌ی توجه خواننده‌ی امروزی محدود است. سپس شروع متن را اصلاح کنید. قصه را از میانه شروع کنید. یعنی قصه را از جایی شروع کنید که دردسر شروع شده. اگر قصه را از گذشته‌های دور شروع کنید، ممکن است اطلاعاتِ پس‌زمینه‌ای که برای خواننده جالب نیستند و در خاطرش هم نمی‌مانند، حوصله‌اش را سر ببرند. فقط جاهایی که ضروری‌ است درباره‌ی گذشته چیزی به ما بگویید، از فلش‌بک (گذشته‌نمایی) استفاده کنید.

در آغاز متن، خواننده را غافلگیر کنید. می‌توانید متن را با جمله‌ی تکان‌دهنده‌ای شروع کنید که خواننده را مفتون قصه کند؛ بعد به سراغ پایان جستار بروید.

برای بازنویسی و بازبینی یاد بگیرید چه چیزهایی را باید حذف کنید. البته چیزهایی را که پاک می‌کنید جای دیگری ذخیره کنید. شاید در نوشته‌ی دیگری به دردتان بخورد. اضافه‌کردن هم به اندازه‌ی حذف‌کردن مهم است. پس چاله‌چوله‌ها را پر کنید. با دستور زبان سروکله بزنید، سرعت را دستکاری و ضرب‌آهنگ را تنظیم کنید و زمان و مسافت را از قلم نیندازید. شخصیت‌هایتان را معرفی کنید. حواستان به قیدها و صفت‌ها و فعل‌هایی که به کار می‌برید باشد.

یاد بگیرید چه وقت باید از تلاش دست بکشید. گاهی باید اعتراف کنیم نوشته‌مان خوب از کار در نمی‌آید.

وقتی مطلب‌تان را بازبینی کردید و جمله‌ها را صیقل زدید، کارتان به پایان رسیده است. نشانه‌ی پایان کار این است که می‌بینید مدام چیزهایی را تغییر می‌دهید و بعد دوباره به حالت قبلی برشان می‌گردانید. یا می‌بینید هر چه بیشتر متن را دستکاری می‌کنید، نتیجه به جای بهتر شدن، بدتر می‌شود. یا اینکه نمی‌توانید در متن، چیزی برای اصلاح و دستکاری پیدا کنید.

 

***

 

اگر بخش دوم به جستارنویسی اختصاص داشت بخش چهارم تماما به خاطره پردازی مربوط می‌شود.

خاطره‌پردازی قصه‌ای به اندازه‌ی یک کتاب است که می‌گوید چه مشتاقانه چیزی را می‌خواسته‌اید، چگونه برای رسیدن به خواسته‌تان به هر دری زده‌اید و در مسیر این تلاش چه چیزی درباره‌ی خودتان کشف کرده‌اید. کتاب‌های خاطرات‌ گلچینی از قصه‌ها و حکایت‌های نه چندان مرتبطی‌اند که در طول عمر نویسنده رخ داده‌اند. بر خلاف خاطره‌پردازی و خاطرات، زندگی‌نامه یعنی قصه‌ی کامل یک زندگی.

کسی زندگی‌نامه‌ شما را نمی‌نویسد، مگر اینکه مشهور باشید. برای یک کتاب خاطره‌پردازی، دست‌کم باید یک سال بنویسید و بازنویسی کنید. نوشتن خاطره‌پردازی بی‌نهایت رضایت‌بخش است؛ اما از آنچه به نظر می‌رسد سخت‌تر است. بنابراین، عقل حکم می‌کند قبل از شروعش مطمئن شوید ایده‌ی خوبی دارید.

فرض کنیم از تجربه‌ای که می‌خواهید درباره‌اش بنویسید آن‌‌قدر زمان گذشته که به جمع‌بندی‌ای رسیده‌اید. حالا باید از خودتان بپرسید که قربانی قصه هستید یا قهرمانش. اگر قربانی باشید، کتاب‌تان موفق نمی‌شود. روی قهرمان تمرکز کنید.

خاطره‌پردازی هم، مثل جستار، باید نشان بدهد قصه چگونه قصه‌گو را تغییر داده است. سپس از خودتان بپرسید آیا مردم میلی به خواندنش دارند؟ منبع نیروی قصه‌ی شخصیْ خودآگاهی‌ است، نه تجربه.

کشف‌های بصیرانه‌ در خاطره‌پردازی گاهی شبیه چیزهایی می‌شوند که در فرایند روان‌درمانی به آن‌ها پی می‌برید. پس خوب است این توصیه‌ی چخوف یادتان باشد که «از هر نوع توصیف وضعیت روحی شخصیت‌ها بپرهیزید. سعی کنید وضعیت روحی شخصیت‌ها در کنش‌هایشان نمایان شود.» از توصیف صحنه‌ها‌ی گفت‌وگو با روان‌پزشک‌تان هم بپرهیزید (مگر اینکه تونی سوپرانو باشید، تازه او هم فقط چون از سران مافیا بود استثنا حساب می‌شود).

در خاطره‌پردازی بسیار مهم است که خودتان را سانسور نکنید. یادتان باشد صرف اینکه فلان اتفاق برای شما افتاده، دلیلی برای نوشتنش نیست. قصه‌تان باید گیرا باشد، وگرنه برای کسی مهم نخواهد بود.

مشخص ‌کنید در نوشته‌تان چه می‌خواهید و برای به دست آوردنش چه کارهایی می‌خواهید انجام دهید و چه کسی سد راه‌تان شده است. این سه عنصر را که مشخص کنید درواقع قوس روایی قصه‌تان را ترسیم کرده‌اید. قوس رواییْ مسیر کلی سفر عاطفی شما، از اول تا آخر کتاب را نشان می‌دهد. قوس روایی یعنی پی‌رنگ خاطره‌پردازی.

قوس روایی نقشه‌ای‌ است که نشان می‌دهد در مسیر حرکت به سوی هدف چه تغییر درونی‌ای در شما رخ داده است. وقتی می‌گوییم تغییر، منظورمان فقط رخدادهای قصه‌ نیست. توصیف تغییر یعنی توصیف رخدادها به علاوه‌ی توصیف احساسی که در هر نقطه داشته‌‌اید.

در نوشته تله بگذارید. به جز این، هر حسی که دارید، از خودتان بپرسید حس متضادش چیست.

بیشتر خودزندگی‌نامه‌ نویسان می‌دانند حقیقتِ عاطفی (احساسی که داشته‌اید) بیشتر از حقیقتِ وقایع برای قصه‌ای که می‌گویید اهمیت دارد. واقعه یعنی آنچه اتفاق افتاده. حقیقت یعنی چگونگی واکنش شما به آنچه اتفاق افتاده. وقتی خاطره‌پردازی می‌کنید، گذشته را فقط به یاد نمی‌آورید، بلکه آن را به‌روز می‌کنید، غربالش می‌کنید و حتی چند عدسی مختلف برای دیدن یک رخداد پیش چشم‌مان می‌گذارید.

به یاد آوردن تا حدی همان تصور کردن است، عملی خلاقانه. برای همین است که «ناداستان خلاقانه» را چنین می‌نامیم. شما نمی‌توانید زندگی را دقیقاً همان‌طور که هست بازآفرینی کنید.

روایتگری و صحنه‌پردازی نام فصلی مهم از این بخش است. قرار است در این فصل بیاموزید با چه تکنیک‌هایی روایتتان را پیش ببرید. فارغ از اینکه جزئیات را با روایتگری به خواننده می‌گویید یا با صحنه‌پردازی، حواس‌تان باشد که وقتی سروکله‌ی مادرتان در خاطره‌پردازیِ‌ شما پیدا می‌شود، دیگر مادر شما نیست، بلکه شخصیت قصه است. خودتان هم شخصیت قصه‌اید. با کمک جزئیات، کنش‌ها و دیالوگ‌ها می‌توانید کاری کنید که مادرتان شخصیتی زنده‌ و جاندار به نظر برسد.

خاطرهٔ شما حالا آماده است. می‌توانید آن را به دست ویراستار بسپارید تا دستی به سر و گوش آن بکشد.

 

***

 

و سرانجام، لارا در دو فصل بخش پایانیِ کتاب خواننده‌ی تازه‌کار را با پیچیدگی‌های صنعت نشر و مسیر انتشار اثر آشنا می‌کند. منظور از انتشار اثر، هم انتشار جستار شخصی در نشریه‌ها و مطبوعات و هم انتشار خاطره‌پردازی‌ در قالب کتاب است. او تمام این قالب‌ها را در نظر می‌گیرد. لارا نویسنده را برای واکنش مناسب به پاسخ‌های مثبت و منفی احتمالی ویراستاران و ناشران آماده می‌کند.

او درباره‌ی دغدغه‌ها و نگرانی‌های اخلاقی نویسنده‌های جستار و خاطره می‌گوید. اینکه چطور می‌توان از زندگی شخصی گفت وقتی به هرحال نزدیکان آدم آن نوشته را خواهند خورد و البته اینکه چطور می‌توان به حریم خصوصی آن‌ها هم احترام گذاشت. او در این قسمت هم از تجربه‌های خودش می‌گوید؛ آنچه افشای بخش‌هایی از زندگی نزدیکانِ خود برای غریبه‌ها نام دارد.

 یادداشت پایانی کتاب از فواید زندگی‌نگاری (‌نوشتن از زندگی شخصی خود‌) می‌گوید و پیوست کتاب هم با راهنمایی‌ها و تمرین‌هایی عملی کار را به پایان می‌رساند. هر بخش کتاب هم تمرین‌هایی برای نوشتن داشت که انجام دادنشان می‌توانند به شما یاری برسانند. تمرین‌ها بیشتر از اینکه آموزش شیوه‌ای برای نوشتن باشند؛ کندوکاو در درون آدمی و بازی ذهنی است. پس از انجام‌دادنشان حتماً لذت خواهید برد.

 

  این مقاله را ۱۹ نفر پسندیده اند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *