رمانهای ایشیگورو در 10 دقیقه
کازوئو ایشیگورو، نویسنده 68ساله ژاپنی-بریتانیایی در سالهای 1983 و 1993 در مجله Granta به عنوان بهترین رماننویس جوان بریتانیایی انتخاب شده. جایزه بوکر، نوبل ادبیات و لقب شوالیه را کسب کرده و اوایل امسال، نامزدی بفتا و اسکار را برای فیلنامه اقتباسیاش از «Living» با بازی بیل نیگی به دست آورد. در این مقاله راه و رسم ایشیگوروخوانی را برای کسانی که هنوز به جمع بزرگ طرفداران ایشیگورو اضافه نشدهاند، از زبان دیوید سکستون، داور بوکر 2015 میخوانیم.
(مترجم)
(مترجم)
کازوئو ایشیگورو، نویسنده 68ساله ژاپنی-بریتانیایی در سالهای 1983 و 1993 در مجله Granta به عنوان بهترین رماننویس جوان بریتانیایی انتخاب شده. جایزه بوکر، نوبل ادبیات و لقب شوالیه را کسب کرده و اوایل امسال، نامزدی بفتا و اسکار را برای فیلنامه اقتباسیاش از «Living» با بازی بیل نیگی به دست آورد. در این مقاله راه و رسم ایشیگوروخوانی را برای کسانی که هنوز به جمع بزرگ طرفداران ایشیگورو اضافه نشدهاند، از زبان دیوید سکستون، داور بوکر 2015 میخوانیم.
شروع نویسندگی
دو رمان اول ایشیگورو، «منظر پریدهرنگ تپهها» و «هنرمندی از جهان شناور»، با احوالات ژاپن نوشته شده و به ریشه ژاپنی نویسنده -او در پنج سالگی با خانواده به انگلستان آمد و تا 30 سال از ژاپن دیدار مجدد نکرده بود- برمیگردند. نویسنده در هر دو داستان، گیجی و پشیمانی نسبت به زندگی را نشان داده و تفسیر چند و چون ماجرا را به عهده خواننده گذاشته است.
هر دو، کتابهای خوبی هستند و در دومی شاهد پیشرفتی هستیم اما با انتشار کتاب سوم، یعنی «بازمانده روز» مجوز رسمی ورود ایشیگورو به جمع نویسندگان حرفهای صادر میشود. داستان در بریتانیای دهه 1950 اتفاق میافتد. استیونز که پیشخدمت صادق و وفاداری است، تمام وقتش را صرف خدمت به مردی میکند و عاقبت همین فداکاریهای بیحدومرز استیونز برای اربابش باعث میشود برای همیشه شانس عاشقی را از دست بدهد.
از این کتاب، فیلمی به همین نام با بازی آنتونی هاپکینز و اما تامپسون ساخته شده که نامزد ۸ جایزه اسکار هم شد. بعدتر ایشیگورو در مصاحبهای توضیح داده که مجبور شده داستان را سهبار از اول بنویسد تا به آن شکلی که دوست دارد، در بیاید.

چالشهای داستانی
پس از انتشار چهارمین داستانش، «تسلی ناپذیر»، به شهرت و موفقیت بیشتری میرسد. اگرچه در این کتاب، دیگر نگاهی به گذشته ندارد اما همچنان درگیر سردرگمیهایش است. شخصیت اصلی داستان، رایدر، پیانیست مشهوری است که برای برپایی کنسرتی به اروپای مرکزی میرود اما شرایط داستان به شکل گیجکنندهای تغییر میکند.
خوانندهای که برای اولینبار کتاب ایشیگورو را میخواند، سردرگمی زیادی خواهد داشت اما برای کسانی که از راز کتابهای قبلی نویسنده باخبرند، سردرآوردن از منطق رویاها در آن زمان، مکان و هویت در حال تغییر کار سختی نیست.
ایشیگورو اغلب از ژانرهای آشنا و ساده مثل «کمدی پیشخدمت» یا «داستان پلیسی» استفاده کرده و آنها را به سمت اهدافش تغییر میدهد. مثلاً در کتاب «غول مدفون» اگرچه از ژانر ساده و آشنایی استفاده شده اما عملاً افزودهای متاخر و عالی به ادبیات آرتورژانری کهن در ادبیات کودک که به زندگی شوالیهها، پرنسها و شاه آرتور میپردازد. به حساب میآید. داستان درباره بریتانیای سال 450 پس از میلاد، مدتها پس از خروج رومیان است.
زوج مسنی به نام اکسل و بئاتریس برای پیدا کردن پسر گمشدهای که دیگر جزئیاتش را هم به یاد ندارند، راهی سفر دور و درازی شده و پس از بارها آزمون و خطا میتوانند وارد سرزمین اژدهایی شوند که از نفسش غبار فراموشی بلند میشود. داستان به سادگی کشتن اژدها و پیدا کردن پسر گمشده نیست. ماجرا از جایی شروع میشود که شوالیه اخطار میکند اگر اژدها را بکشند، غول مدفونی با خاطراتی وحشتناک جایگزینش میشود.
جایزه نوبل و ادامه داستاننویسی
تی. اس الیوت در مراسم نوبل سال 1948 گفته است: «جایزه نوبل، حکم بلیت تشییع جنازه را دارد. هیج نویسندهای بعد از نوبل، کارش را ادامه نمیدهد.» با این حال، سخنرانی کوتاه و زیبای ایشیگورو در مراسم نوبل سال 2017 بارها و بارها منتشر و منعکس شد و تنها یکسال بعد، توانست لقب شوالیه را هم به دست بیاورد.
از نویسندهای با این همه افتخارات و جوایز توقع میرود، در داستانهای بعدیاش به دنبال آموزههای حکیمانه و ادبیات اندرزگونه برود، اما در آخرین داستانش، «کلارا و خورشید» که در 2021 منتشر شده، هیچ اثری از تغییر سبک و ادبیات نویسنده دیده نمیشود. شخصیت اصلی داستان، کلارا، رباتی با انرژی خورشیدی است که سعی میکند رابطه دوستانه و سالمی با انسانها بسازد.
یکی از ویژگیهای خاص ایشیگورو این است که از داستانهای غمگین و پرفراز و نشیب با لحنی خنثی و ملایم میگوید. در این داستان هم مانند باقی نوشتههای ایشیگورو، لحن نویسنده خنثی و ملایم است و برخلاف چیزی که به نظر میآید، این تبحر کمنظیر نه تنها خواننده را خسته و دلزده نمیکند، که محرکی برای ادامه دادن و خواندن است.

معانی پنهان داستان
ظاهراً داستان «هرگز رهایم نکن» داستان علمی تخیلی درباره کلونهای انسانی است. با آن که کلونها نسخه هک شده و تجدیدپذیر انسانیاند، سوال اصلی داستان این است که چطور میشود این مدت محدود زندگی را مدیریت کرد؟ داستان از زبان دختری 31ساله به نام کتی روایت میشود.
چند دهه قبل، در اواخر دهه 1990، کتی و دوستانش تامی و روت، در مدرسه شبانهروزی غیرمعمولی درس میخوانند. آنها تمام روز را به هنر و بازی مشغولاند اما کمکم متوجه میشوند که هدفشان نه درس خواندن و آماده شدن برای کار، که رفتن به صف اهدای عضو است. داستان بینهایت غمگین و تکاندهنده است با این حال تم اصلی داستان را دوستی، عشق و امید میسازد.
کتاب «هرگز رهایم نکن» کتابی عمیقاً آزاردهنده و در عین حال بینظیر است. به راحتی و با اولین مرتبه خواندن، میتواند در لیست 5 کتاب برترتان بیاید. هرچند در برخورد اول، کمی ترسناک به نظر میرسد، اما ایشیگورو توضیح میدهد که این کتاب، در واقع شادترین کتابش است و «سعی کرده نجابتهای کوچک انسان را در مقابل این پسزمینه تاریکی که در زندگی همه ما وجود دارد، جشن بگیرد.»
آدرس مقاله در گاردین: Where to start with: Kazuo Ishiguro