دُنکیشوت؛ سفیر خوانشها

برای یاری در حمایت از کتابفروشیهای محلی این گزینه را انتخاب کنید.
موسسه گسترش فرهنگ و مطالعات
برای تهیه سریع کتاب از کتابفروشیهای آنلاین این گزینه را انتخاب کنید.
انتشارات آگاه بزودی بزودی بزودی بزودی بزودی

کارلوس فوئنتس، نویسندهی نامدار مکزیکی، در مقالهی «سروانتس، یا نقدِ خواندن» مینویسد: «برای من دنیای نو [رنسانس] آن زمان آغاز میشود که دنکیشوت دُ لامانچا، در 1605، دهکدهی خود را ترک میگوید، به میان دنیا میرود و کشف میکند که جهان به آنچه او دربارهاش خوانده شباهتی ندارد». دنیای نوی که دنکیشوت کشف میکند چیست؟ چه تفاوتی با دنیای کهنه دارد و سروانتس، نویسندهی دنکیشوت، چگونه این تفاوت را در رمانش برجسته میکند؟ اینها سوالاتی است که کتابِ «وسوسههای دُنکیشوت؛ از آرمان تا واقعیت» نوشتهی کرول بی. جانسون در پی پاسخگویی به آنهاست.
وسوسههای دُنکیشوت؛ از آرمان تا واقعیت
نویسنده: کرول بی جانسون
مترجم: ایرج کریمی
ناشر: چشمه
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۳۹۵
تعداد صفحات: ۱۴۶
شابک: ۹۷۸۶۰۰۲۲۹۷۲۲۸
کارلوس فوئنتس، نویسندهی نامدار مکزیکی، در مقالهی «سروانتس، یا نقدِ خواندن» مینویسد: «برای من دنیای نو [رنسانس] آن زمان آغاز میشود که دنکیشوت دُ لامانچا، در 1605، دهکدهی خود را ترک میگوید، به میان دنیا میرود و کشف میکند که جهان به آنچه او دربارهاش خوانده شباهتی ندارد». دنیای نوی که دنکیشوت کشف میکند چیست؟ چه تفاوتی با دنیای کهنه دارد و سروانتس، نویسندهی دنکیشوت، چگونه این تفاوت را در رمانش برجسته میکند؟ اینها سوالاتی است که کتابِ «وسوسههای دُنکیشوت؛ از آرمان تا واقعیت» نوشتهی کرول بی. جانسون در پی پاسخگویی به آنهاست.
وسوسههای دُنکیشوت؛ از آرمان تا واقعیت
نویسنده: کرول بی جانسون
مترجم: ایرج کریمی
ناشر: چشمه
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۳۹۵
تعداد صفحات: ۱۴۶
شابک: ۹۷۸۶۰۰۲۲۹۷۲۲۸

برای یاری در حمایت از کتابفروشیهای محلی این گزینه را انتخاب کنید.
موسسه گسترش فرهنگ و مطالعات
برای تهیه سریع کتاب از کتابفروشیهای آنلاین این گزینه را انتخاب کنید.
انتشارات آگاه بزودی بزودی بزودی بزودی بزودی

اگرچه بیشتر از سی سال از انتشار اولین چاپ کتاب جانسون در جهان انگلیسیزبان سپری میشود، اما هنوز تحلیل موشکافانهی وی در زمرهی نقدهای برتر از رمان سروانتس به حساب میآید. جانسون با زبانی ساده و به دور از پیچ و تابهای معمولِ نقدهای آکادمیک زمینه و زمانهی سروانتس را تحلیل کرده و خوانشی متفاوت از رمان وی را ارائه میدهد. کتاب «وسوسههای دُنکیشوت؛ از آرمان تا واقعیت» متشکل از دو بخش با هشت قسمت است.
سه قسمت اول کتاب، زمینههای تاریخی، اهمیت اثر و برخوردهای انتقادی پیرامون رمانِ دنکیشوت را بررسی میکند و در چهار قسمت دوم، خوانش خود را، که خوانشی متفاوت از خوانشهای ذکر شده در کتاب است، عرضه میدارد. من در این یادداشت قسمتهای مختلف آن را در پرتو دو بخش کتاب بررسی میکنم، چراکه قسمتهای جداگانهی آن اگرچه در صفحهآرایی جدا قرار گرفتهاند اما دنبالهی همدیگر و به شکلی تکمیلکنندهی یکدیگرند.
زمینه و نگاههای انتقادی
نمیشود کتابی را بدون زمینهی تاریخیاش بررسی کرد. هر کتابی زاییدهی زمینه و زمانهی خود است. جانسون در کتاب خود پسزمینهی روزگار سروانتس را بررسی میکند تا به گفتهی خودش: «قدر شهامت و اهمیت دستاورد او را بدانیم». نویسندهی دنکیشوت به زمانهای تعلق دارد که نظام مقدر کلیسای پادشاهی اسپانیا، هر چیزی را در قبضهی خود گرفته بود:
«هیچ نوشتهای رنگ روز را نمیدید مگر با گذشتن از ممیزی سفت و سخت روحانیت و اخذ تصویبنامهای حاکی از اینکه حاوی هیچ چیزی «علیه مبانی ایمان و آدابورسوم نیکو» نیست»(ص:24).
اما از آنرو که کلیسا و پادشاه در آن دوران از سیستم کنترل و نظارت میکروسکوپی امروزه بیبهره بودند هنوز عناصر و اشخاصی ناراضی در میان مردم وجود داشتند که چنین استثماری را تاب نمیآوردند. یکی از این اشخاص «اِراسموس روتردامی»، محقق و نویسندهی هلندی بود.
در فضای ایران عموماً اِراسموس را با کتاب «در ستایش دیوانگی» میشناسند. اما کتابی که در آن زمان برای سروانتس و دیگر بهتنگ آمدگان از نظام کلیسایی-طبقاتی اسپانیا حائز اهمیت بود، نوشتهای دیگر از اِراسموس به نام: «دفتر راهنمای سرباز مسیحی» بود.
اراسموس به آن نسل از روشنفکران قرون وسطایی تعلق دارد که معتقد به خوانشی نو از کتاب مقدس بودند. آنها تفسیر تک جانبه و تک معنایی پاپ را از متنمقدس تاب نمیآوردند و به عنوان یک اومانیست «معتقد بود که جوهر مسیحیت در متون مقدس، کتاب مقدس و نوشتههای آبای کلیسا، ملحوظ است نه در انبان آداب و آموزههای سنتی»(ص:18).
نوشتههای اراسموس و پیروانش به شدت از سمت نظام تفتیش عقاید سانسور و حذف میشد و از سویی دیگر نظام طبقاتی و کاستی اسپانیا اجازهی نفسکشیدن به مخالفان خود را نمیداد. چنین وضعی برای سروانتس پیامدهای بیواسطه و مهمی به همراه داشت. وی با استفاده از هنر ابداعی خود، یعنی رمان، توانست در قالب کنایه و تمثیل ضربهی کاری به نظام «تک معنایی و ایدئولوژیک کلیسا و بانیانش» وارد آورد:
«متن واحدی، به اعتبار جهتگیری ایدئولوژیک خواننده، میتواند در حمایت از یا ضربه بر ایدئولوژی حاکم تفسیر شود»(ص:25). این یعنی خوانش و تفسیرهای متفاوت و بهعبارتی رد و حذف «جهان تک معنایی متن».
شاهکار سروانتس نه آفرینش چنین دیدگاهی -که از قبل در نوشتههای امثال اراسموس وجود داشت- بلکه در این است که وی چنین دیدگاهی –یعنی خوانشهای متعدد از متنی واحد- را از مضامین اصلی رمان خود قرار داد. این مورد را جانسون در قسمتهای بعدی کتاب به خوبی تحلیل میکند.
قسمت کوتاهِ «اهمیت اثر» به تاثیرگذاریهای دنکیشوت بر دیگر نویسندگان جهان اختصاص دارد. جانسون نقل قولی از «لایونل تریلینگ» میآورد که به نظر میرسد چکیدهی تمامی تاثیرگذاریهای سروانتس باشد:« لایونل تریلینگ زمانی اظهار داشت که میتوان بهنحو موجهی کل تاریخ رمان را همچون «نسخههایی از تم دنکیشوت» دانست»(ص:34). همچین دیدگاهی را میتوان در نوشته و اظهارنظرهای نویسندگانی چون: فیلدینگ، گوته، استاندال، کوندرا، مارک تواین، خوزه اورتگای گاست، فلوبر، رنه ژیرار و… نیز یافت.
برای نگارندهی این سطور، چنین دیدگاهی یادآور جملهی معروف «آلفرد وایتهد» دربارهی افلاطون است، وی اظهار میدارد: «تاریخ فلسفه جز حاشیهنویسی بر افلاطون نیست» پس میتوان نسبت سروانتس با تاریخ رمان را همان نسبت افلاطون با فلسفه دانست.
زیرا جدای از تمهای دنکیشوت که در تاریخ رمان یافت میشوند، به حق میتوان به موارد بسیاری از کارکردهای روایی و تکنیکی دنکیشوت اشاره کرد که بعدها توسط نویسندگان دیگر به کار گرفته شداند. به همین موجب خواندن و تحلیل دنکیشوت از پایههای اصلی فهم هنر رمان محسوب میشود. بدون خواندن دنکیشوت نمیتوان امکانات گستردهی چنین هنری را فهم کرد و درک کافی و وافی از آن داشت.
قسمتِ «برخوردهای انتقادی» کتاب، به تفاسیر متفاوتی میپردازد که دربارهی دنکیشوت و ماجراهایش نوشته شده است. به گفتهی جیمز ایفلند: «طیف تفسیرهایی که دنکیشوت از زمان انتشارش برانگیخته به احتمال زیاد گستردهتر از شمار تفسیرهایی بوده که هر “اثر ماندگار”ی در فرهنگ غربی برانگیخته است، لازم به تاکید است که این ادعای جسورانه صرفاً بر پایه حجم تفسیرهای نوشته شده بر آن نیست (هرچند که از این نظر هم احتمالاً درصدر مینشیند)، بلکه براساس گونهگونی تفسیرها و ضدونقیض بودن شگفتانگیز است»(ص:38).
جانسون در ادامه به تعدادی از این تفاسیر متفاوت و متضاد اشاره میکند: از سویی رمانِ دنکیشوت را جز هجویهای ملالآور قلمداد نکردهاند و از سویی دیگر آن را چون اثری فلسفی و بنیانبرانداز ستایش کردهاند: «کتاب را به عنوان نمونهی درخشانی از انسانگراییِ رنسانس و بزرگداشت روح خرد و به عنوان رسالهای داستانی دربارهی الاهیات ارتجاعیِ مورد تصدیق شورای ترنت گرامی داشتهاند. این نخستین رمان مدرن است.
نه، این آخرین رمانس قرون وسطایی است. یا نه، این نمونهی اثری است در میان راهِ تحول رمانس و رمان.»(ص:38-39). نویسنده از قول «مارک رابرت» معتقد است بعد از گذشت قرنها از انتشار دنکیشوت و تلاش انتقادی و پژوهشی دربارهی آن، هنوز ما از نحوهی برخورد با این اثر مطمئن نیستیم.
شگفتی قضیه درآن است که سروانتس -آن هم در آن زمانهی تک معنایی و انسداد- خود «تعدد تفسیرهای متضاد» را در متن دنکیشوت پیشبینی کرده است و حتی آن را جزء مضامین اصلی رمان قرار داده است. در متنِ رمان بارها با کاراکترهایی برخورد داریم که دربارهی ادبیات صحبت میکنند و هرکدام از آنها دیدگاهی متفاوت از دیگری ارائه میدهد. شکل افراطی دیدگاهها را میتوان در تخیلهای دنکیشوت بهنحو روشنی دید، آنجا که وی آسیابهای بادی را غولها و گلهی گوسفندان را لشکریان دشمن یا کاروانسراها را قصر و زنی بد قواره را شاهزاده میخواند.
چگونگی تحلیل جهان متن، وابسته به تجربهی گفتمانی خواننده است. مخاطب در گفتمانی خاص با توجه به تجربیات روانی که از سر گذرانده، رمزگان و نشانههای متن را تحلیل میکند و تفسیر و معنای نو از آن ارائه میدهد. البته این هرگز به معنای بینهایت بودن تفاسیر نیست، بلکه به معنای رد «تک معنایی» است. تفاسیر متعدد هستند اما همگی وابسته به جهانِ نشانگان متن میباشند.
در واقع تجربهی ما در روندی دیالکتیکی با نشانگان متن قرار میگیرد و خوانشی نو را عرضه میدارد، این خوانش نو، هم متن را تفسیر میکند و هم خواننده را به شناخت متفاوتی از خود و جهان پیرامونش سوق میدهد. جانسون دراینباره میگوید: «تجربهی ما از هر متن ادبی واقعاً تجربهی ما از خودمان است در لحظهی بخصوصی از زندگیهایمان. ما فقط متن را نمیخوانیم؛ متن این قدرت را دارد که ما را بخواند.»(ص:48).
یک خوانش
بخشِ «یک خوانشِ» کتاب وسوسههای دنکیشوت به چهار قسمت متفاوت ولی مرتبط تشکیل شده است. من در اینجا هرچهار قسمت را در ادامهی همدیگر معرفی و تبیین میکنم تا ارتباط آنها بیشتر فهم شود.
قسمت اول به تحلیل جلد اول دنکیشوت اختصاص یافته است. نویسنده ابتدا به دیباچهی متفاوت سروانتس در این جلد اشاره میکند. سروانتس متفاوتترین دیباچهای را مینویسد که تا آن زمان نگاشته شده است: او خودش را نه پدر بلکه پدرخواندهی دنکیشوت مینامد. در سنت نوشتاری سدهی شانزدهم کاملاً معمول بود که نویسنده، کتاب خود را همچون فرزند خویش بنامد و کتاب را با انبوهی از نقلقولهای فلاسفه و شعرا پر کند.
ولی سروانتس جدای از کنارگذاشتن نقلقولها، خود را نه پدر بلکه پدرخواندهی دنکیشوت مینامد. این یعنی خود را از اشتغالخاطر پدرانه به فرزنداش دور میکند و خواننده را با آن تنها میگذارد. تنهایی خواننده با رمان یعنی تفاسیر متعدد آن. متن دیگر پدری ندارد که از آن مواظبت کند و از تفاسیر ضد و نقیض آن جلوگیری کند.
همین دیباچهی متفاوت، حاکی از اندیشهی متفاوت سروانتس دربارهی «خوانشهای متعدد» از متن است، موردی که خود جزء مضامین اثر به شمار میآید. در ادامه جانسون حساسیت نامگذاری کاراکترها را بررسی میکند. نامهایی که خود انبانی از رمزگان متعدد محسوب میشوند: نام «آلونسو کیخانو اِل بوئنو» به «دنکیشوت» تغییر پیدا میکند، یابوی پیر و فرتوتی به «رُسینانته» و زنی بدقواره و بد دهن از «آلدونسا» به «دولسینه».
نامگذاری مجدد یعنی معنا و تفسیری نو، و از این جهت یعنی کارکردی متفاوت با کارکرد قبلی خود. نویسنده هرکدام از این نامها را به خوبی تحلیل کرده و ارتباطشان را به جهان داستانی دنکیشوت میسنجد. وی در ادامه و نیز در پرتو ماجراجوییهای دنکیشوت، نقدها و کنایههای سروانتس را به زمانهی کلیسازده و تک معنا بیان میکند. در این جلد دنکیشوت برآن است تا جهانی را که در کتابهای شوالیهگری خوانده است اثبات کند، اما جز ناکامی و تمسخر چیزی نصیبش نمیشود. شکستهای دنکیشوت هرگز موجب نامیدی او نمیشود، چراکه او به تخیل خود ایمان دارد.
جلد دوم دنکیشوت، به تعبیری سفر از «جهان خواندهها» به «جهان خواندهشدنها»ست. انتشار جلد اول دنکیشوت با استقبال گرمی از سوی مخاطبین روبرو شد و سروانتس را به نویسندهای مهم بدل کرد. حتی هنگامی که سروانتش مشغول نوشتن فصل 59 جلد دوم بود، خبردار میشود که شخصی به نام «آلونسو فرناندز دِ آولیاندا» نسخهای جعلی از ادامهی جلد اول را منتشر کرده است. سروانتس از این قضیه به شدت عصبانی شده و در دیباچهی جلد دوم، آولیاندا را به باد سرزنش میگیرد: «شخص نه با موی سفید که با عقل و فکر مینویسد که معمولاً با بالا رفتن سن بهتر میشود».
اما چنین جعلی برای نویسنده تراز اولی چون او میتواند بهانهای خوبی برای داستانسرایی متفاوت باشد. نویسنده در فصلی از جلد دوم، دنکیشوت و سانچو را با دو فردی که کتاب جعلی آولیاندا را خواندهاند و نیز یکی از کاراکترهای کتاب او به نام دنآلوارو تارفه روبرو میکند، همهی آنان شهادت میدهند که دنکیشوتِ آولیاندا هیچ شباهتی با دنکیشوتِ واقعی – یعنی دنکیشوت سروانتس- ندارد.
فصل دوم از جلد دوم با خبری که دانشجویی به نام سامسون کاراسکو به سانچو میدهد آغاز میشود. سامسون خبردار میشود که ماجراجوییهای دنکیشوت و سانچو تبدیل به کتاب شده است- یعنی همان جلد اول دنکیشوت. اینبار دنکیشوت خوانده میشود: «جامعه در جلد اول به کسانی که رمانسهای شهسواری را میخوانند و کسانی که نمیخوانند تقسیم میشد؛ تقسیمبندی آدمها در جلد دوم به کسانی است که دنکیشوت 1 را خواندهاند و کسانی که آن را نخواندهاند.»(ص:76).
اگر در جلد اول دنکیشوت برای اثبات جهان شهسواری رمانسها یا به تعبیری «خواندههایش» مبارزه میکند این بار و در جلد دوم برای دفاع از خود و در برابر «خواندهشدنهایش» میایستد. چنین تمهیدی تحلیل روایی پیچیدهای را میطلبد، از اینرو به گفتهی جانسون هر دو جلد دنکیشوت کارگاهی از نقد ادبی و تحلیل روایی را در اختیار منتقدین قرار میدهد: « از موضوعهای مطروحه در آن: رابطهی میان حقیقت و راستنمایی، تاریخ و شعر [واقعه و ادبیات]، اولویت داستان بر سخن [گفتمان]، تولید سخن از دل ساختاری ذهنی، دیالوگ راوی و روایتنیوش»(ص:71).
در ادامه وی در پرتو دیالوگ و صحنههای یاد شده در جلد دو، ارتباط آنها را با جلد اول تحلیل میکند و نشان میدهد که چگونه سروانتس سطوح متعدد روایی را درهم میآمیزد و جهانی متفاوت از متن را عرضه میکند.
نویسندهی کتاب معتقد است:
«هیچ کتابی به اندازهی دنکیشوت وامدار کتابهای پیش از خود نیست و هیچ کتابی هم به اندازهی این کتاب از ادبیات ماقبل خودش متفاوت نیست. و هیچ نویسندهای به اندازهی سروانتس از سنت ادبی و از رابطهی خودش با آن آگاه نیست.»(ص:88) کرول بی. جانسون در قسمتِ «کتابی دربارهی کتابها» به ژانرهایی اشاره میکند که نقش عمدهای در بطن رمان دنکیشوت ایفا کردهاند، اما حضور این ژانرها به معنای استفادهی خام دستانهی سروانتس نیست، بلکه وی طرحی نو درمیافکند و با تمهیدات روایی متعدد، شیوهی نوشتاری آنان را زیر تیغ نقد حلاجی میکند.
جانسون براین باور است، از عمدهی این ژانرها میتوان به رمانسهای شهسواری، شبانی، پیکارسک و بیزانسی اشاره کرد که خود سروانتس نیز سوابقی در نوشتن آنها دارد. رفتار دنکیشوت و سانچو از طریق تمهیدات روایی سروانتس، به طرق متعدد ضعف این رمانسها را برملا میکند. به تعبیری نوشتهی جدید سروانتس، یعنی رمان، دربرابر رمانسهای قرونوسطایی قد علم میکند. شگفتی بحث در این است که چنین جدالی همچون یکی از مضامین دنکیشوت در بطن آن وجود دارد و این حاکی از آگاهی نویسنده است نه نوشتاری تصادفی و اتفاقی.
دنکیشوت کتابیست که همه -یا بیشتر افراد- در آن ادبیات میخوانند. از مباحث دنکیشوت با کشیش و سرکشیش گرفته تا بحثهای دوک و دوشس میتوان شاهد مثالهای متعددی برای ادبیات خواندن کاراکترهایش آورد. حتی کاراکترهای بیسوادی چون سانچو از ادبیات دور نیستند و تحت تاثیر داستانهای آن قرار میگیرند. سروانتس با طرح چنین صحنههایی در رمان، بار دیگر مضمون «خوانشهای متعدد» را مطرح میکند تا به جنگ نظامهای ایدئولوژیک و تک معنایی برود.
در جلد دوم رمان، تمامی ماجرا پیرامون امر خواندن و خوانش میگردد. از لودگیهای دوک و دوشس که حکایت از قرائت دقیق جلد اول دنکیشوت دارد تا میرسد به شخصیت دُن دیهگو که تنها ادعای مطالعه را میکند. از سویی دیگر خود دنکیشوت درگیر با شیوههای متفاوت (خواندهشدناش) است. دنکیشوت از جهان خواندههایش در جلد اول به جهان خواندهشدنهایش در جلد دوم سفر میکند. هر دو منزلگاهش خواندن و خوانش است. از این رو بیراه نیست او را –همچون کارلوس فوئنتس- «سفیر خواندهها» و یا به تعبیری گویاتر «سفیر خوانشها» بنامیم.
به نظر میرسد دستوپنجه نرم کردن سروانتس با مسئلهی «خواندن» تنها در جلد دوم نیست که طرح میشود بلکه در همان اوایل جلد نخست حضور دارد. اگرچه کرول بی.جانسون در کتاب خود به این مورد اشارهای نمیکند اما در فصل ششم از جلد نخست با «سروانتسخوانی دنکیشوت» مواجه میشویم. هنگامی که کشیش و دلاک به کمک برادرزاده و مستخدمِ دنکیشوت کتابهایش را از بین میبرند، در کتابخانهی او نسخهای از کتابِ «لا گالاتئا» نوشتهی سروانتس مییابند. لا گالاتئا رمانسی شبانی ست که سروانتس آن را در 1585 نوشته بود.
چنین صحنهای بدان معناست که درهمان ابتدای رمان سطوح روایی متن در هم آمیخته میشوند و کاراکتر خلق شدهی نویسنده، کتاب نویسندهی خود را –که در جهانی واقعی منتشر شده است- میخواند. سروانتس چنین تمهیدی را به شکل گستردهتری در جلد دوم بازآفرینی میکند.
جانسون خوانشهای متعدد کاراکترها را از جلد اول دنکیشوت- که در جلد دوم بیان میشوند- کنار همدیگر قرار میدهد و شیوه و دلیل متفاوت تفسیر آنها را بررسی میکند. در قسمت نهایی، وی تحلیلی روانکاوانه از شخصیت دنکیشوت دست میدهد که به تعبیر خودش: «همراهی با من دراین نوع خوانش برای بسیاری از خوانندگان ناممکن است»، چراکه او معتقد است دلیل کتابخوان بودن دنکیشوت -که در متن رمان به آن اشاره نمیشود- «سرکوب گرایش جنسی ست که به دختربرادرش دارد».
در جلد نخست رمان میخوانیم که دنکیشوت همراه با برادرزادهی جوان و مستخدمی که تقریبا همسن و سال خودش است زندگی میکند. جانسون دلایل متعددی را برای ادعای خود ارائه میدهد که قابل توجه مینماید. وی گرایش دنکیشوت را به دختران جوان و همزمان امتناع از آنها را ریشه در گرایشی میداند که به برادرزادهی جوانش داشته است، از اینرو برای سرکوب این میل به دنیای تخیلی کتابها پناه میبرد و در آخر دیوانهوار از خانه بیرون میزند.
دنکیشوت هرگاه دختر جوانی را میبیند از سویی گرایش سرکوب شده برایش زنده میشود و از سویی دیگر بهدلیل ترس از محرمآمیزی بهانهی همیشگیاش، یعنی وفادار بودن به عشق (دولسینه) را طرح میکند. در واقع دوآلیتهی «گرایش و سرکوب»، دنکیشوت را ناچار میکند از خانه بیرون بزند و به دنبال ماجراجویی برود.
جانسون در انتهای کتابش معتقد است، چنین خوانشی ریشه در سلیقهی متفاوت او با دیگر خوانندگان رمان دارد، از اینرو نمیتوان به شکل مطلق یکی را بر دیگری برتری داد. کتاب جانسون، موشکافانه هم به تحلیلهای نظری قبل از خود توجه دارد و هم دیدگاهی متفاوت را به نسبت رمان سروانتس ارائه میدهد از اینرو میتواند برای خوانندگان و پژوهندگان رمان گزینهی مناسبی برای مطالعه قلمداد شود.
2 دیدگاه در “دُنکیشوت؛ سفیر خوانشها”
براوو، خیلی عالی بود. خوشبختانه اولین رمانی کە تو زندگیم خواندم دونکیشوت بودە😊😊😊
چه خوب و ممنون از توجهتون