سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

در جستجوی خویشتن از دست رفته

در جستجوی خویشتن از دست رفته


تاکنون 1 نفر به این کتاب امتیاز داده‌اند

 

تهیه این کتاب

محمود دولت‌آبادی در یکی از شخصی‌ترین آثار خود به سراغ درون‌مایه‌ای رفته که معمولاً به اذهان کسانی خطور می‌کند که سالیانی عمر کرده‌اند، سرد و گرم روزگار را چشیده‌اند و حالا دچار بی‌خوابی‌هایی شده‌اند که وادارشان می‌کند به این فکر کنند که «ما که هستیم و برای چه…»

اسب‌ها اسب‌ها از کنار یکدیگر

نویسنده: محمود دولت‌آبادی

ناشر: چشمه

نوبت چاپ: ۱

سال چاپ: ۱۳۹۹

تعداد صفحات: ۱۳۱

محمود دولت‌آبادی در یکی از شخصی‌ترین آثار خود به سراغ درون‌مایه‌ای رفته که معمولاً به اذهان کسانی خطور می‌کند که سالیانی عمر کرده‌اند، سرد و گرم روزگار را چشیده‌اند و حالا دچار بی‌خوابی‌هایی شده‌اند که وادارشان می‌کند به این فکر کنند که «ما که هستیم و برای چه…»

اسب‌ها اسب‌ها از کنار یکدیگر

نویسنده: محمود دولت‌آبادی

ناشر: چشمه

نوبت چاپ: ۱

سال چاپ: ۱۳۹۹

تعداد صفحات: ۱۳۱

 


تاکنون 1 نفر به این کتاب امتیاز داده‌اند

 

تهیه این کتاب

«همیشه شبگردی می‌کنی؟ شبگرد هستی؟» همه چیز از شبگردی کریما شروع می‌شود. کریما، مرد تنهای فیلسوف‌مآبی که در جستجوی خودش، پدرش، رفیقش کیلومترها دورتر از خانه‌اش، یک شب در کاروان‌سرایی در جنوب تهران، ناخودآگاه سر از اتاق ملک پروان درمی‌آورد و آن‌جا با او و مرد جوانی که مردی خطابش می‌کنند آشنا می‌شود.

اسب‌ها اسب‌ها از کنار یکدیگر جدیدترین اثر محمود دولت‌آبادی است که نشر چشمه آن را منتشر کرده و داستان بلندی‌ست که در ۱۳۱ صفحه قصه این سه نفر یعنی کریما، مردی و ملک پروان را از لحظه آشنایی تا زمان جدایی تعریف می‌کند.

تم اصلی داستان گم‌کردن و جستجو برای یافتن است. ملک پروان و مردی در جستجوی خاک پسر مُرده‌ی ملک هستند و کریما هم در جستجوی خویشتن خویش یا گم‌شده‌ای که حتی خودش هم دقیق نمی‌داند چیست یا کیست؟ در جایی از داستان کریما می‌گوید «گم‌شده، گم شدن. چه‌قدر مأنوس هستم با این عبارت، با معنای این عبارت.» کریما زیبا و شاعرانه صحبت می‌کند و به قول ملک پروان مجنون خوبی است. برای همین با وجود این‌که سرزده و بدون اجازه وارد اتاقش شده، ازش می‌خواهد که بماند و هم‌کلام و هم‌سفره‌اش شود. نثر راوی هم که دانای کل است نزدیک به حال و هوای کریما و فضای داستان است. پاراگراف‌ها و جملات ساده و مرکبِ طولانی، آوردن فعل در میانه اکثر جملات و از این شاخه به آن شاخه پریدن‌ها همگی در خدمت این است که تمام آن‌چه در ذهن کریما می‌گذرد تا حدی به شیوه سیال ذهن گفته شود و اما همین نثر، تمرکز خواننده را نیز با خود می‌برد به دوردست‌ها و فکرهای دیگر و ناگهان به خودش آمده و می‌بیند مانند کریما که ناغافل سر از جاهای ناشناخته‌ای درآورده؛ دو صفحه از کتاب را خوانده بی آن‌که یادش بیاید چه در داستان گذشته است. حتی دقت زیاد هم مانع از این پراکندگی ذهن نشده و نیاز است تا هر بخش حداقل دوبار خوانده شود. «این حدس «ناچاری» مردی به عقل درست‌تر می‌آمد با شرح مصیبتی که کرده بود از آن مجلس سهراب‌کُشان که ملک‌پروان از سر گذرانیده بود سربند جوان‌کُشی پدر و آوردن او به زمین ایران و نهان کردنش در دل خاک، نگران شبیخون و بردن- برگردانیدن سهراب به توران و پیوستاری آن به گم‌بودگی مرگ و خاک‌مرگ تراب- ثری؛ همان ناگفته ملک پروان و زاری نقل شنوان.» راوی کم مکث می‌کند و لاینقطع داستان را پیش می‌برد. به این صورت که وقتی می‌خواهد افکار کریما را بازگو ‌کند از جملات طولانی‌ استفاده می‌کند و وقتی می‌خواهد اتفاقات بیرونی را شرح دهد جملات کوتاه متعددی را با چندین «و» به هم وصل می‌کند و ریتم کار سریع‌تر می‌شود. اما این بی‌نفس روایت‌کردن مانع از حس‌کردن تغییر ریتم داستان شده و در نهایت خواننده به یک برآیند سرعت رسیده و در ذهنش تمام داستان به صورت مونولوگی درمی‌آید که او را به دنیای وهم و خواب و خیال برده و در میانه این خواب، اشباحی در «چاله‌جای ذهن‌»اش شکل می‌گیرد به نام مردی و کریما که دائم در رفت‌وآمد و جستجویند و بعدتر نیز تبخیر می‌شوند از جان و روح مخاطب.

فضای داستان مردانه است. کاروان‌سرا، قهوه‌خانه، کشتارگاه. هیچ شخصیت زنی وجود ندارد جز همان پیرزن پرحرفِ همسایه کریما که یکی دوبار بیشتر در داستان ظاهر نمی‌شود و هیچ نقش کلیدی خاصی ندارد. مابقی زن‌ها یا خاطره‌ای هستند دور یا گمشده‌ای سرگردان در میان کوچه‌ها. با این حال داستان ورای جنسیت شخصیت‌هاست. همین داستان می‌توانست بین سه زن رخ دهد. کما اینکه کریما رفتار و سکناتش در مقایسه با مردی و علی الخصوص گفتارش، نشانه خیلی مشخصی از جنس مذکر ندارد. داستان حتی ورای زمان و مکان نیز است. گم‌گشتگی و پرسش از خویشتن واقعی دردی‌ست که برای هر انسانی می‌تواند نمود پیدا کند. زنی در جستجوی کریما‌ست؛ کریما شاید در جستجوی دوستش ذوالقدر که گاه شک می‌کند نکند مردی همان ذوالقدر باشد و مردی هم در جستجوی خاک تراب. هرکس هم‌زمان هم گمشده است و هم جستجوگر. مسیرهایی در هم تنیده که با پیدا‌شدن هر گمشده‌ای آن مسیر تمام شده و مسیری تازه آغاز می‌شود و این گویا تا ابد ادامه دارد. گمشده‌ها از دست می‌روند و سال‌ها بعد در وجود آدم‌های دیگری پدیدار می‌شوند. تمام داستان یک دژاووی بزرگ است. آدم‌ها و مکان‌ها همگی آشنایند و زمان بی‌معناست. کریما بارها جوانی، پیر خطاب شده و خودش هم تصور می‌کند سالیان بسیار دوری در حوالی کاروان‌سرا زندگی می‌کرده؛ همسایه مردی فکر می‌کند کریما سرباز عهد رضاشاهی بوده و حالا شاید هم کریما، تجسم همان تراب است که آمده تا پدرش را در یافتن خاکش کمک کند. پسری در جستجوی پدرش و پدری در جستجوی پسرش، همانند اسب‌هایی در کنار یکدیگر.

در جایی از داستان ملک پروان به مردی در مورد کریما می‌گوید: «لازم نیست دو تن یکدیگر را دیده و شناخته باشند پیش‌تر تا یکی‌شان فکر کند دیگری را گم کرده و باید پی‌اش بگردد. مغز… ذهن. گمان. انسان در ذهنش می‌تواند دوستانی داشته باشد که گم‌شان کرده باشد یا گم‌شان کند. ممکن است یک وقتی با ایشان رودررو بشود، یا هرگز تا زنده است نبیندشان. دشمنان هم به همین اندازه. ناگهان ظاهر می‌شوند رودررویت بی آن‌که از پیش به‌عینه دیده یا شناخته باشی‌شان و متوجه شوی که انگار با تو پدرکشتگی داشته‌اند. آن مرد پیرانه هم در تنهایی به جستجوی دوستی- رفیقی درآمده که شاید شمایل تو را داشته در خیالش. شمایلی که خودبه‌خود ساخته شده بوده در نظرش. این‌ها عجایب مغز آدمی‌اند! خیلی که دیوانه نبود!» و این تمام درون‌مایه زیبای داستان است.

با این همه داستان دریایی‌ست با آب شفاف که تا انتهای آن مشخص است و خیلی سرراست و مستقیم حرف دلش را می‌زند و می‌رود و خبری از طوفان و موج‌های سهمگینی که لازم باشد خواننده با آن دست‌و‌پنجه نرم کند تا به مروارید پنهان در کف آن برسد، نیست. اما در عین حال گره‌هایی هم در داستان است که باز نمی‌شود و یا به نظر می‌رسد که داستان به آسانی از کنارشان رد شده. مثلا تراب چرا کشته شده؟ می‌شود حدس زد سیاسی بوده. اما چرا مردی به دنبال قاتلش در کشتارگاه است؟ مگر کار حکومت نبوده؟ پس یعنی تسویه حساب شخصی بوده یا اینکه آن مرد فقط نقش خبرچین را برعهده داشته؟ چرا نویسنده نشانه بیشتری به ما نمی‌دهد؟ آیا دلیل مرگ تراب در برابر پیام داستان اهمیتی نداشته؟ آیا بهتر نبود همان‌گونه که به آشفتگی ذهنی کریما در داستان پرداخته شده، برای خواننده آشنا با کشتارهای پی‌در‌پی و گورهای دسته‌جمعی و گمنام و مفاهیمی هم‌چون جوان‌کشی و به قول خود نویسنده گم‌بودگی مرگ، شرح و توصیف بیشتری نوشت و اشارات بیشتری کرد؟ آیا این عدم پرداخت ناشی از صلاح‌دید تکنیکی یک نویسنده کهنه‌کار بوده به منظور رسیدن به داستانی با فرم روایی منسجم و بی‌نقص و یا از ملاحظه‌کاری‌های نویسنده‌ای می‌آید که دیگر پرداخت صریح به سیاست و مسائل اجتماعی شده، آن‌چنان دغدغه این روزهایش نیست و هرچه هست شاید از جنس همانی است که کریما می‌گوید «باز کردن گره. ذهن آدمیزاد در هر دوره‌ای از عمر به چندتا گیر و گره دچار می‌شود که می‌خواهد آن گیر و گره‌ها را باز کند. تا به حال ذهن تو در جایی، روی مورد خاصی قفل نکرده؟ شاید قفل کرده و تو متوجهش نبودی، محلش نگذاشتی!»

 

  این مقاله را ۳۱ نفر پسندیده اند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *