سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

دوختن پالتو برای دکمه‌

دوختن پالتو برای دکمه‌


اولین نفری باشید که به این کتاب امتیاز می‌دهید

 

تهیه این کتاب

دوازده صندلی سرگذشت فراز و فرودهای شخصیتیِ ایپولیت ماتویویچ، آستاپ بندر و کشیشی به نام پدر فیودور است که وسط منجلاب روزمره و زندگیِ غرق در نارضایتی به دنبال جزیره‌ی گنج می‌گردند. پیرزنی در بستر احتضار به کشیش روستا و دامادش گفته که برلیان‌ها و جواهراتش را در یکی از صندلی‌های غذاخوری خانه‌ی از دست رفته‌ی سابقش پنهان کرده است. کدام یک از این شخصیت‌ها زودتر این برلیان‌ها را پیدا می‌کنند؟

دوازده صندلی

نویسنده: ایلیا ایلف و یوگنی پتروف

مترجم: آبتین گلکار

ناشر: ماهی

نوبت چاپ: ۱

سال چاپ: ۱۳۹۸

تعداد صفحات: ۴۸۰

دوازده صندلی سرگذشت فراز و فرودهای شخصیتیِ ایپولیت ماتویویچ، آستاپ بندر و کشیشی به نام پدر فیودور است که وسط منجلاب روزمره و زندگیِ غرق در نارضایتی به دنبال جزیره‌ی گنج می‌گردند. پیرزنی در بستر احتضار به کشیش روستا و دامادش گفته که برلیان‌ها و جواهراتش را در یکی از صندلی‌های غذاخوری خانه‌ی از دست رفته‌ی سابقش پنهان کرده است. کدام یک از این شخصیت‌ها زودتر این برلیان‌ها را پیدا می‌کنند؟

دوازده صندلی

نویسنده: ایلیا ایلف و یوگنی پتروف

مترجم: آبتین گلکار

ناشر: ماهی

نوبت چاپ: ۱

سال چاپ: ۱۳۹۸

تعداد صفحات: ۴۸۰

 


اولین نفری باشید که به این کتاب امتیاز می‌دهید

 

تهیه این کتاب

دوختن پالتو برای دکمه‌

 

 

بر سر اینکه دوازده صندلی (۱۹۲۸)، یک اثر ارزشمند است توافقی ضمنی وجود دارد و تصور من این است که موفقیت «ایلف و پتروف» در نوشتن رمان بلند دوازده صندلی در گرو یک چیز است: جدی نگرفتن گره‌ی اصلی ماجرا و پیرنگ داستان که در ادامه تعریفش می‌کنم. در پی انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ نیروهای نظامی حکومتی روسیه به قصد بازتوزیع ثروت به خانه‌های اشرافی حمله می‌کنند؛ یکی از این خانه‌ها منزل ایپولیت ماتویویچ، نماینده‌ی سابق اشراف است که حالا در دفترخانه سرپرست دایره‌ی ثبت مرگ و ازدواج شده و زندگی کارمندی را می‌گذراند.

مادرزنش در بستر مرگ است و تابوت‌ساز شهر که کار و بارش رونق ندارد دست از سر ایپولت برنمی‌دارد که بیا و یک تابوت حسابی با مخلفاتش را به من سفارش بده که به زودی لازم می‌شود. خبر می‌آورند که مادرزن، کشیش را دیده و حالا در ساعت‌های پیش از مرگ سراغ دامادش را می‌گیرد.

ایپولت بر بستر پیرزن در حال احتضار حاضر می‌شود و می‌شنود که مادرزنش پیش از حمله‌ی نیروهای حکومتی تمام جواهرات و برلیان‌هایش را در یکی از دوازده صندلی سرویس غذاخوری پنهان کرده است. تابوت سفارش داده می‌شود و نماینده‌ی سابق اشراف در جستجوی ثروت و زندگی باشکوه گذشته راهی سفر می‌شود.

 

هم‌زمان با ایپولت، کشیش منطقه، پدر فیودور، که اعتراف‌های کلودیا ایوانوونا را شنیده و ماجرای صندلی‌ها را می‌داند راهی استارگورود شده و طمع چشم‌هایش را کور کرده است. ایپولیت به محض رسیدن به استارگورود به اتاق سریدار قدیمی‌شان پناه می‌برد و در آن‌جا با جوانک زبر و زرنگی به اسم آستاپ بندر آشنا می‌شود که به عبارتی هفت‌خط روزگار است. بندر با زرنگی خاص خودش ماجرا را از زیر زبان ایپولیت کشیده و با او طرح شراکت می‌ریزد. دو شریک در رقابت با کشیش به دنبال صندلی‌ها می‌افتند و به اندازه‌ی ۴۰ فصل خواننده‌ی مشتاق ماجرا را با خود همراه می‌کنند.

پیدا کردن برلیان‌ها اما تنها بهانه‌ا‌ی است برای قصه‌سرایی، شخصیت‌پردازی و تصویر کردن روسیه‌ی بعد از انقلاب اکتبر در کتاب دوازده صندلی. جالب است که بدانید طرح بسیار کلی ماجرا از طرف والنتین پتروویچ کاتایف، طنزنویس روس، به ایلیا ایلف و یوگنی پتروف که در دفتر روزنامه‌ی گودوک، کار می کرده‌اند سفارش داده شده و دو نویسنده به این نتیجه می‌رسند که رمانی را بر این اساس مشترکاً باهم بنویسند. همین می‌شود که خواننده‌ ده، پانزده فصل از کتاب را خوانده و نخوانده کم‌کم به این صرافت می‌افتد که اصلاً چه اهمیتی دارد که برلیان‌ها پیدا شوند یا نه؟

بگذار ببینیم سرنوشت ایپولت و بندر چه می‌شود و البته بعدترش پدر فیودور؛ سرنوشتی که بسیار وسیع‌تر و عمیق‌تر از این پیش می‌رود که صرفاً درباره‌ی پیدا کردن صندلی‌های چوب گردوی کار استاد هامبس باشد.

 

کتاب سرشار است از شخصیت‌های فرعی و خرده‌داستان‌های طنز متصل به هم. ایلف و پتروف به خوبی برای یک دکمه‌ی زیبا پالتوی ارزشمندی دوخته‌اند؛ دو شریک به خانه‌ها، ساختمان‌ها، کوچه‌ها، خیابان‌ها و شهرهای زیادی سرک می‌کشند و در جستجوی صندلی‌ها قصه‌های متعددی را برایمان تعریف می‌کنند. مثلاً قصه‌ی وضعیت صنعت روسیه‌ی سال‌های اول بعد از انقلاب اکتبر را:

پاسیلوف با لحنی تندو تیز گفت: «عجب زمانه‌ای شده! دیروز تمام شهر را زیر پا گذاشتم، ولی بلبرینگ سه‌هشتم اینچ پیدا نکردم. نیست که نیست!

آن‌وقت خیال دارند تراموا راه بیاندازند! … یک چیزی می‌گویم یک چیزی می‌شنوید، یلنا استانیسلاوونا! چهار تا موتور شرکت برق عمومی برایشان باقی مانده است. حالا این‌ها یک‌طوری خودشان را می‌کشند، هرچند بدنه‌شان به لعنت خدا هم نمی‌ارزد. دور شیشه‌ی پنجره‌ها خبری از لاستیک نیست. خودم دیدم. چنان سروصدایی راه بیندازند… افتضاح! بقیه‌ی موتورها ساخت خارکوف است. فقط به درد شرکت جمع‌آوری آهن‌قراضه می‌خورند. یک فرسخ هم دوام نمی‌آورند. خوب نگاهشان کرده‌ام…» (ص ۱۰۴)

یلنا استانیسلاوونا گفت: «خدایا، این وضع کی تمام می‌شود! زندگی‌مان مثل آدم‌های اولیه شده…» (ص. ۱۰۹)

 

به سخره گرفتن بایگانی‌های سازمان‌های منحل شده و کاغذبازی‌های اداری، ترس از دستگیر شدن مدام به جرم بسیاری از اعمالی که بیرون از کتاب زندگی عادی محسوب می‌شوند، شکایت دولت از کمبود بودجه و پیش‌بردن طرح‌های عمرانی‌اش با راه‌اندازی شرکت‌های سهامی، نبود نیروهای متخصص و… تمام خرده‌روایت‌هایی است که مکانِ پیش‌برد قصه را مثل یک صحنه‌ی تئاتر پر جزئیات پیش چشمان خواننده روشن می‌کند.

روزنامه‌بنویس‌ها و کاریکاتوریست‌ها هم در این وضعیت بیکار نیستند، ستون‌های هر روزه را با طنزهای صدتایک‌غاز و تصاویر گل‌درشت پر می‌کنند و نیروهای مخالف دولت به صرف مخالفت و بدون هیچ هدفی خام جلسات مخفی بی‌کارکرد می‌شوند (در این مورد فصل نوزدهم کتاب شاهکار است). این است آن محیطی که آستاپ بندر جوان و آرزومند با هفت‌خطی تمام از سوراخ سنبه‌هایش تغذیه می‌کند، پول در می‌آورد و روسیه را برای پیدا کردن دوازده صندلی چوب گردو با شریک دست‌وپاجلفتی‌اش، ایپولیت زیر پا می‌گذارد.

به عبارتی، دوازده صندلی سرگذشت فراز و فرودهای شخصیتیِ سه آدمی است که وسط منجلاب روزمره و زندگیِ غرق در نارضایتی به دنبال جزیره‌ی گنج می‌گردند. کشیشی با تاریخچه‌ای از راه‌اندازی کسب‌وکارهای ناموفق و شکست‌خورده که زندگی‌اش را در راه رسیدن به ثروتی باد آورده دارد قمار می‌کند و مهم‌تر، شخصیت و مسلکش را هم. صحنه‌های خنده‌دار و البته دل‌خراش درگیری میان رقبا بر سر صندلی‌هایی که یکی از پس از دیگری پوچ از آب درمی‌آیند خواننده‌ را متأثر خواهند کرد.

در آن طرف ماجرا هم ایپولیت است که زیر دست استاد جوان و بچه‌زرنگ قصه که زبر و زرنگی‌اش به دل خواننده می‌نشیند دارد تبدیل می‌شود به مردی که رفته رفته برای پول همه‌کار می‌کند. در یکی از فصل‌های رمان که پول شرکا تمام شده و آن‌ها باید آخرین صندلی‌های قصه را به امید ثروت دنبال کنند، نماینده‌ی اشراف سابق در صحنه‌هایی رقت‌انگیز برای پول‌درآوردن لزگی می‌رقصد و گدایی می‌کند.

 

دوازده صندلی

 

 

رمان سرشار است از قصه‌های کوچکی که اگرچه گاهی ماجرای اصلی را کش‌دار می‌کنند و حوصله‌ی خواننده‌ی کم حوصله‌ی امروزی را سر می‌برند اما به خاطر کوتاه بودن فصل‌ها، تصویری بودن کتاب (برای شخصیت‌ها، اتفاقات مهم و توضیحات مختلف کتاب تصاویر خیلی خوبی طراحی شده) و هم‌چنین طنز پخته‌ای که در سراسر رمان جریان دارد خواننده‌ی پی‌گیر ادبیات را راضی می‌کند.

دوازده صندلی یک اثر کلاسیک مشهور است که برای قهرمان اصلی قصه‌اش (آستاپ بندر) در روسیه مجسمه‌ای هم ساخته‌اند، گفته می‌شود که تکیه‌کلام‌ها و جملات بندر در کوچه‌وخیابان‌های روسیه زبانزد است و از این جهت خواندنش به همه‌ی علاقه‌مندان فرهنگ و ادبیات روسی به شکل ویژه‌ای توصیه می‌شود.

از روی کتاب فیلم‌های متعددی ساخته‌اند که در مقدمه‌ی ابتدایی اثر نام‌شان ذکر شده، مشهورترین این فیلم‌ها دوازده صندلی مل بروکس است که دیدنش می‌تواند جمله‌ی در اینجا به‌حقِ «همیشه کتاب‌ها از فیلم‌هایشان بهتر از آب درمی‌آیند» را به خواننده یادآوری کند. تمام آنچه که به عنوان جزئیات و ماجراهای فرعی در کتاب نوشته و پرداخت شده‌اند (دقیقاً آن چیزی که پیکره‌ی اصلی این کتاب را ساخته) در فیلم به نفع یک ماجرای تک خطی و سهل‌الوصل از دست رفته، طنازی نویسندگان به مزه‌پرانی لوثی بده شده و البته پایان کتاب و فیلم هم باهم تفاوتِ مهمی دارد.

 

دوازده صندلی

 

 

در انتهای کتاب متنی آمده به قلم یوگنی پتروف که خاطراتی را از رفیق و همکار درگذشته‌اش، ایلیا ایلف با تلخی و به شیرینی نقل کرده است. اگر برایتان سؤال است که چطور می‌شود یک رمان بلند را دو نفری نوشت این صفحات را از دست ندهید.

«دو نفری نوشتن، برخلاف آنچه عملیات ساده‌ی ریاضی نشان می‌دهد، نه تنها دو برابر آسان‌تر نیست، بلکه ده برابر مشکل‌تر است. این نه جمع ساده‌ی دو نیرو، بلکه مبارزه‌ی بی‌وقفه‌ی دو نیرو بود، مبارزه‌ای فرساینده و در عین حال ثمربخش.» (ص. ۴۶۸)

 

 

ادبیات روسیه
آبتین گلکار

  این مقاله را ۱۵ نفر پسندیده اند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *