سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

ده نکته درباره دایی جان ناپلئون

ده نکته درباره دایی جان ناپلئون

 

ایرج پزشکزاد از چه خاستگاهی نویسنده شده بود و نوشتن این کتاب مستطاب دایی جان ناپلئون در زندگی‌اش چه تاثیراتی گذاشت؟ داستان و شخصیت‌های باغ بزرگ دایی جان هرکدام چه ردپایی در زندگی او داشتند؟ کتاب روی دنیای بیرون چه اثری داشت؟ در این یادداشت ده نکته درباره پزشکزاد و رمان و بعداً سریال دایی جان ناپلئون می‌توانید بخوانید.

ایرج پزشکزاد از چه خاستگاهی نویسنده شده بود و نوشتن این کتاب مستطاب دایی جان ناپلئون در زندگی‌اش چه تاثیراتی گذاشت؟ داستان و شخصیت‌های باغ بزرگ دایی جان هرکدام چه ردپایی در زندگی او داشتند؟ کتاب روی دنیای بیرون چه اثری داشت؟ در این یادداشت ده نکته درباره پزشکزاد و رمان و بعداً سریال دایی جان ناپلئون می‌توانید بخوانید.

 

 

یک / همه زندگی من زیر سایه دایی جان ناپلئون بود

 

این اتفاقی است که برای خیلی دیگر از نویسنده‌هایی که یک اثر خیلی معروف دارند می‌افتد. البته ایرج پزشکزاد قبل از نوشتن دایی جان و بعد از نوشتن آن کتاب‌های دیگری هم دارد که بعضاً مانند «ماشالله خان در بارگاه هارون الرشید» خیلی هم موفق بودند. «شهر فرنگ از همه رنگ»، «پسر حاجی باباجان»، «ادب مرد به ز دولت اوست» و خیلی کتاب‌های عمدتاً مطایبه‌آمیز دیگر هم نوشته است و بعد از انقلاب هم کارهای تحقیقاتی مختلفی درمورد حافظ و سعدی کرد و تازه این علاوه بر ترجمه‌ی «دزیره» آن ماری سلینکو و ترجمه آثار ولتر و مولیر است که از اولین فعالیت‌های ادبی او به شمار می‌رفتند.

اما خب دایی جان طوری محبوب شد که او خود می‌گوید: «مکرر اتفاق افتاده که در بعضی موارد که یک ذره سر کشیدم به کتاب تاریخ و ادبیات و صحبت کرده‌ام در مجالس، وقتی سئوال پیش آمده.. یکی دو تا سئوال راجع به مطلب و بقیه همه راجع به دایی جان ناپلئون بوده است. سئوال‌های عجیب و غریبی هم از من می‌کنند. درست مثل اینکه بنده یک رپرتاژ تهیه کرده‌ام. سئوال‌هایی از این قبیل که قمر از کی حامله شده؟»


اما یک خاطره‌ی او در این میان خیلی شیرین است. خاطره‌ی وقتی که به جهت خدمتش در وزارت امورخارجه برای سخنرانی درمورد پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) دعوت شده بود و: «بنده درباره پایگاه‌های ناتو در نروژ و جنوب ایتالیا توضیح می‌دادم و دانشجویان با علاقه در سکوت گوش می‌کردند تا موقع سئوالات شد. اولین سئوالی که مطرح شد این بود که «آیا ناتو در سان فرانسیسکو هم پایگاه داره؟» که در پی آن هره خنده ششصد هفتصد نفری حاضران پنجره‌ها را به لرزه درآورد. من به‌کلی وحشت کردم و مدت چند ثانیه‌ای طول کشید تا بالاخره حالیم شد چه اتفاقی افتاده.»

 

 

پزشکزاد در جوانی

 

 

دو / خدمت در وزارت امورخارجه

 

شغل اصلی پزشکزاد، خدمت در رده‌های بالای وزارت امورخارجه بود. عده‌ای از نویسندگان آن روز ایرانی، شاغل در بخش‌های اداری شرکت نفت یا سازمان برنامه بودند که رفاه و امنیت خاطر فراوانی برای نویسنده فراهم می‌آورد. آن‌هایی که درآمد مستقلی به این شکل نداشتند مثل امروز درگیر معاش بودند. اما پزشکزاد یک دیپلمات بود. او وقتی با رفیق شفیقش تورج فرازمند به ایران برگشتند رویای کار ژورنالیستی داشتند اما با فضای سنگین و سیاسی دوران نهضت ملی شدن نفت و بعد سرکوب‌های بعد از 28 مرداد روبرو شدند.

فرازمند که مختصر گرایشی هم به حزب توده داشت جذب رادیو شد و پزشکزاد دورتر رفت و در دادگستری مشغول شد. پنج سالی در دادگستری از وکالت تا دادستانی و قضاوت پیش رفت. ماجراهایی مثل بریدن عضو شریف دوستعلی از یک پرونده‌اش در دادگستری بیرون آمده بود همزمان ستونی طناز و نقاد در مجله فردوسی داشت. بعضی از این نوشته‌ها نقد کتاب بودند، با نیش خاص او.


پزشکزاد اما انتقالی گرفت و به وزارت امورخارجه رفت. به زبان خارجه هم مسلط بود. او در همه مصاحبه‌های البته معدودش تاکید کرده که کارش اصلاً سخت نبود و به همین خاطر وقت داشت و نوشتن را جدی‌تر گرفت. برخلاف همه ایرانی‌ها که در هر حالتی کارشان را سخت‌تر از همه می‌دانند.

 

 

پزشکزاد در جوانی

 

 

سه / دایی جان ناپلئون و انتشار به صورت پاورقی

 

در دوران خدمت در وزارت امورخارجه در سال 1337 به تشویق رفیقش تورج فرازمند «ماشالله خان در بارگاه هارون الرشید» را نوشت و در آرامش خاطری که داشت بعد از آن «دایی جان ناپلئون» را!


پزشکزاد در مراسمی در لس‌آنجلس درباره این‌که چه شد که دایی‌جان ناپلئون را نوشت گفته است: «من مامور (وزارت خارجه ایران) بودم در ژنو و تصادفاً تورج فرازمند چند روزی به آن‌جا آمده بود. پرسید کار تازه چی داری؟ گفتم و او سه ساعت تمام گوش کرد و تشویق فوق‌العاده‌ای کرد از دایی جان ناپلئون. خبرش را تورج به تهران برد و وقتی به تهران رفتم به اصرار فراوان دوستان در مجله فردوسی، قبول کردم که به صورت پاورقی در آن‌جا چاپ بشود.»


کتاب به صورت پاورقی در مجله فردوسی در سال 49 چاپ شد، با امضای مستعار او «الف پ آشنا». در پایان داستانش تاریخ مرداد 49 را گذاشته است و در بهمن 1351 کتاب به صورت رسمی زیر چاپ رفت و تا زمان ساخت سریال آن در سال 1354، به چاپ ششم و تا زمان انقلاب به چاپ دهم رسید.

 

 

پزشکزاد در کودکی

 

 

چهار / آیا شخصیت‌های «دایی جان ناپلئون» مابه‌ازای واقعی دارند؟

 

خیلی ساده بخواهیم بگوییم، بله. اما خیلی هم ساده نیست. خود پزشکزاد در گفتگوی بلند تصویری با بی‌بی‌سی می‌گوید: «مثل هر قصه‌نویس دیگری شخصیت‌های داستان را از دوروبرم گرفتم و ترکیبی بوده از آدم‌های مختلف. دایی جان یکی از اجزای مرکبه‌اش پدر خود من بوده که با اینکه طبیب فهمیده‌ای هم بود هیچ واقعه‌ای نبود که در دید او از حیطه کار انگلیسا دور باشد.»


اصلاً پزشکزاد و زندگی‌اش شباهت زیادی به کاراکتر اصلی داستان یعنی سعید دارند. پزشکزاد هم مثل سعید در خانواده‌ای از اشراف بزرگ شده بود. پدرش طبیبی بود که با دختری اشرافی ازدواج کرده بود و پزشکزاد در کودکی در باغ بزرگی زندگی می‌کرد که ارث مادر او بود. «مادر من 14 عمو و عمه داشت این‌ها فرزندان یکی از رجال دربار ناصری بودند به نام امیر الامرا که باغ عظیمی در شرق تهران داشته. حکایت این خانه را من از آن‌جا الهام گرفتم»


پزشکزاد حتی می‌گوید در همان دوران نوجوانی او عاشق دختری همسال خودش می‌شود و چون در آن زمان رسم نبوده دختری تا سن بیست و چند سالگی منتظر کسی شود، او به جای خواندن طب، آرزویی که پدرش برای او داشت و هفت هشت سالی طول می‌کشید؛ سراغ رشته حقوق می‌رود که دوره‌اش فقط سه سال بود و از آن‌جا که دختر را برای کم شدن شر او به خارج فرستاده بودند او هم راهی فرانسه می‌شود. عشقی که البته سرانجامی نداشت، درست مثل سرانجام عشق سعید در رمان.


حتی اصطلاح «سان‌فرانسیسکو» را از مناسبات بین اهالی باغ بزرگ دوران کودکی گرفته است. «یکی از عموها ترجمه دکامرون را خوانده بود و قصه‌ها را تعریف می‌کرد و هرجایی که قرار بود عاشق و معشوق به هم برسند این پیش‌پیش یک صدای خنده‌ای راه می‌نداخت که خانه را می‌لرزاند و می‌گفت رفتنننن سانفرانسیسکو»

 

 

پزشکزاد در جوانی

 

 

پنج / شازده اسدالله میرزای دن ژوان از کجا آمده است؟


اما شازده اسدالله میرزا از کجا آمد؟ خب اینجا بین گفته‌های پزشکزاد و نظر بقیه تفاوتی هست! پزشکزاد می‌گوید شازده هم مابه‌ازایی بیرونی داشته است: «مدل من برای اسدالله میرزا دقیقاً میتونم به شما یادآوری کنم که مدل من آقایی بود به نام ابوالفضل میرزا که خنده و فریاد و شوخی را به خانه می‌آورد و به خصوص سر به سر خانم‌ها گذاشتن. شاید یک ترکیبی هم از تورج فرازمند رفیقم بود در او.» اما ناصر تقوایی -کارگردان سریال- (و البته بعضی دیگر) اعتقاد دارند که نخیر اسدالله میرزا اتفاقاً شبیه خود پزشکزاد بوده است. تقوایی در گفتگو با بی‌بی‌سی می‌گوید:

«اسدالله میرزا یک دون ژوان به تمام معنا می‌باید می‌بود مردی که خوب صحبت می‌کند، موردعلاقه زن‌هاست و زن‌ها بهش توجه دارند، دوسه تا زبان بلد است، آراسته است و همه این‌ها در شخصیت خود پزشکزاد جمع بود و شاید نصف زن‌های تهران عاشق پزشکزاد بودند و به خاطر همین من بهش پیشنهاد دادم این نقش را خودش بازی کند اما اصلاً علاقمند نبود و نپذیرفت.»

 

 

مش قاسم

 

 

شش / مش قاسم که تا قبر آآآآ چهار انگشت بیشتر فاصله نداشت


مش قاسم آن‌قدر شخصیتی ویژه است که می‌تواند یک نکته مجزا را در این یادداشت به خود اختصاص دهد. او هم از یکی از نوکرهای همین خانواده برداشته شده. «مش عباس آدم (خدمتکار) یکی از اعضای فامیل بود که برخلاف بقیه بزرگسالان به حرف‌های بچه‌ها گوش می‌داد و سئوالات آن‌ها را بی‌جواب نمی‌گذاشت: “مثلا ازش می‌پرسیدیم:
– تو آدم آبی دیده‌ای؟
می‌گفت: دیدمش.
می‌پرسیدیم: خب؟ نصف تنش ماهی بود؟
می‌گفت: والله دروغ چرا؟ ما نصف پائینی‌شو ندیدیم چون زیر لنگ پیچیده بود.»

پزشکزاد اعتقاد دارد مش قاسم را از همان اول دوست داشته است اما از وقتی در کالبد پرویز فنی‌زاده یکی شد، دیگر عاشقش شده است. خیلی‌های دیگر هم او را جذاب‌ترین کاراکتر داستان می‌دانند و ظاهراً تنها رقیبش هم اسدالله میرزاست. هوشنگ گلمکانی سردبیر ماهنامه فیلم و منتقد سینما درباره این کاراکتر شیرین، خیلی شیرین نوشته است:

«هر نسبت و اتهامی را می‌پذیرم تا ادعا کنم مش قاسم، بزرگترین و کارشده‌ترین و عمیق‌ترین و به‌خصوص جذاب‌ترین و شیرین‌ترین و دوست‌داشتنی‌ترین شخصیت سینمایی است که در همه عمرم دیده‌ام… مش قاسم شاید اصیل‌ترین آدم این باغ وحش انسانی است، و البته او هم چندان آدم بی‌شیله پیله‌ای نیست! اما کلک‌های کوچکش بیشتر در حد حرف می‌ماند و عمدتاً بازتابی از رویاهای حقیرش هستند.

او که در زمان خدمت سربازی مصدر دایی جان بوده، پس از بازنشستگی هم وظیفه نوکری را ادامه داده است. آدم نوکرصفتی است که اما گاه و بیگاه به شکل ظریف و معصومانه‌ای -و در عین حال موذیانه‌ای- بعضی از اشتباه‌های ارباب را تصحیح می‌کند تا بدون کم کردن وزن و اعتبار و جایگاه دایی جان، سهمی هم برای خودش در جنگ‌های ضداستعماری علیه «اینگیلیسای بی‌ناموس» در رکاب ارباب جنگاورش پیدا کند و کار را به جایی می‌رساند که برای اثبات اهمیت خودش و این‌که اینگیلیسا به او هم نظر داشته‌اند و با او هم یک طوری ارتباط برقرار کرده‌اند تا به اربابش خیانت کند. از این طریق با تقاضای بخشش، رویاهای دایی جان را نیز تایید می‌کند»


دیک دیویس مترجم کتاب به انگلیسی هم عاشق این شخصیت است. او می‌گوید در ترجمه این کتاب «تمام دیالوگ‌های مش قاسم را سه بار بازنویسی کردم بار اول گفتم دیالوگ‌ها را به لهجه‌ی روستایی که بزرگ شده بودم ترجمه کنم و به چندتا از دوست‌های آمریکاییم نشان دادم اما گفتند اصلاً معلوم نیست چی میگه. بعد به انگلیسی معمولی ترجمه کردم که چیز یخ و بی‌مزه‌ای شد و در نهایت چیزی بین این دو را انتخاب کردم.»

 

 

آقاجان ناپلئون

 

هفت / سریال از کجا پیدایش شد؟


کتاب به چاپ ششم رسیده بود که ایرج گرگین مدیر شبکه دو به تقوایی پیشنهاد داد سریال آن را بسازد. نکته جالب در مورد گرگین این است که در زمانی مدیر یکی از دو شبکه تلویزیون کشور بود که مدیر آن یکی شبکه تورج فرازمند رفیق قدیمی پزشکزاد بود. تقوایی در گفتگوی تصویری با بی‌بی‌سی پیشنهاد ساخت سریال را مطابق روایت معمول به ایرج گرگین نسبت می‌دهد و می‌گوید در سفر به شیراز در هواپیما سی چهل صفحه از آن را خواند  و به محض مستقرشدن در هتل با تهران تماس گرفت و ساخت آن را پذیرفت.

اما خود او در دهه هفتاد و در کتاب «به روایت ناصر تقوایی» که مصاحبه بلند او با احمد طالبی‌نژاد است ماوقع را این‌طور تعریف می‌کند: «روزی رضا قطبی به من که دیگر کارمند تلویزیون هم نبودم گفت تو مگر بچه جنوب نیستی و نمی‌خواهی به انگلیسی‌ها بدوبیراه بگویی؟ گفتم چرا. کتاب دایی جان ناپلئون را داد دستم و من عازم سفر شیراز بودم. در راه کتاب را خواندم و از همان‌جا تلفن زدم و گفتم می‌سازم.»
درمورد سریال حرف و سخن بسیار است اما پیشتر زیاد گفته شده.

 

هشت / اعتراض‌ها


«دایی جان ناپلئون» برعکس امروز، چندان مورد توجه محافل روشنفکر پایتخت قرار نگرفت. نویسنده کتاب خودیِ روشنفکران که نبود هیچ، رسماً در دم و دستگاه رژیم هم سمت داشت. کتاب با فرمول‌های ژدانفی و چپ‌گرایانه مقبول روز نسبتی نداشت و انتقادی به دستگاه حاکم در آن نبود. علاوه بر آن طنز بود و سبک شمرده می‌شد.

یک دسته دیگر از مخالفین کتاب (البته بعد از ساخته شدن سریال آن و دیده شدنش) روحانیان بودند که به جهت ضداخلاقی بودن و قباحت دیالوگ‌ها و اعمال سریال، البته در قالب نامه به جراید کثیرالانتشار و نه کفن‌پوشی، به آن اعتراض کردند. اما عجیب‌ترین اعتراض، اعتراض قصابان تهران به سریال بود، به خاطر شخصیت شیرعلی قصاب با آن هیکل گنده و غیرطبیعی که زنش فساد اخلاقی دارد و خودش هم ظاهرا تنها مردی است که از این نکته آگاه نیست!

 

 

شکایت قصاب‌ها

 

 

نُه / کار، کار انگلیساس!


این یکی از معروف‌ترین تکیه‌کلام‌هایی است که از کتاب و البته از سریال باقی مانده است. به خصوص در برگردان‌های اثر به زبان‌های دیگر و نقد و معرفی‌های اثر در خارج از کشور بسیار به این ویژگی روانی ایرانی منعکس‌شده در سریال اشاره می‌کنند. هرچند در واقع در سریال فقط دایی جان و به تبع او نوکر وفادارش مش قاسم که نقش سانچوپانزا را برای ارباب شهسوار و اشراف‌زاده و در واقع متوهمش ایفا می‌کند، همه چیز را از دریچه چشم «اینگلیسا» می‌بینند.


پزشکزاد این ویژگی را عادی و طبیعی خانواده‌هایی مثل خانواده خود در آن دوران می‌داند: «هر اتفاقی که در ایران می‌افتاد کار انگلیساست و در اون خانواده پرجمعیت ما بحث دیگری جز این نبود. عروسی محمدرضا شاه با فوزیه شاهزاده خانم مصری صد در صد همه کااار این انگلیساس شکی نیست… به ما بچه‌ها یه بیرق مصر داده بودند دو طرف خیابان امیریه. بالاخره آمدند و دست زدیم منتها این سرپرست ما رفته بود و من مانده بودم و خانه ما هم قیامتی شده بود داد و فریاد و کلانتری. خلاصه من برگشتم و پدر من که در تمام عمرم یک کلمه بد ازش نشنیده بودم منفجر شد و فریاد کشید عذر میخوام انگلیسیا که میخوان جاکشی کنن بچه‌های بیچاره ما چه تقصیری دارن..!»


و باز جای دیگر: «چنان وسواسی در ایران رایج بود که حتی بعضی‌ها ادعا می‌کردند هیتلر هم دست‌نشانده انگلیس است و بمباران لندن به دستور اداره جاسوسی انگلیس‌های شرور صورت گرفته است.»

 

 

دایی جان ناپلئون سازندگی

 

 

ده / تنها رمان ایرانی که به عالم سیاست هم راه پیدا کرده است!


«کار، کار انگلیساست» آن‌قدر معروف شد و بین سیاسیون هم حتی راه پیدا کرد که یکی مثل جک استراو وزیرامورخارجه اسبق انگلستان نام کتابش را گذاشت: «کار، کار انگلیسی‌هاست» در عرصه سیاست در ایران هرگاه می‌خواهند کسی را متهم کنند که به شکلی بیمارگونه به خارجی‌ها و علی‌الخصوص جهان غرب بدبین است از عبارت تفکرات دایی جان ناپلئونی استفاده می‌کنند.

روزنامه سازندگی وقتی در گزارشی انتقادی می‌خواهد به صجنه آمدن محمود احمدی‌نژاد رییس دولت‌های نهم و دهم را دست بیندازد از تیتر «به صحنه آمدن ناپلئون» استفاده می‌کند و روی جلد روزنامه را جابجایی تصویر رییس جمهور اسبق با دایی جان ناپلئون در طرح جلد معروف اولیه‌ی کتاب می‌بندد. آخرین حضور دایی جان ناپلئون بین سیاسیون به فایل صوتی جنجالی محمدجواد ظریف برمی‌گردد که در چند دقیقه آخر این فایل سه ساعته درباره دایی جان ناپلئون صحبت می‌کنند و ظریف می‌گوید کتاب را خوانده تا در سفر سانفرانسیسکو اگر درمورد آن صحبت کردند غافلگیر نشود که البته نشان می‌دهد کتاب را هم درست یا لااقل کامل نخوانده!

 

ایرج پزشکزاد

  این مقاله را ۵۲ نفر پسندیده اند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *