سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

دسته کلید امانتی

دسته کلید امانتی


تاکنون 7 نفر به این کتاب امتیاز داده‌اند

 

تهیه این کتاب

در آثار هر نویسنده‌ای، یک خصلت برجسته هست که بیشتر با آن شناخته می‌شود. لهجه آبادانی و حس و رنگ و بوی جنوب خصلت نوشته‌های فرهاد حسن زاده است. این وبلاگ واگذار می‌شود هم از این رنگ و بو بی نصیب نیست. به هرحال وقتی ضمه و کسره‌های نوشته و کلمات بومی جنوب در دیالوگ‌ها نقش می‌بندد، انگار به قصه و شخصیت‌ها نزدیک نزدیک می‌شوی و داستان را با چشم‌های خودت تماشا می‌کنی!

این وبلاگ واگذار می‌شود

نویسنده: فرهاد حسن زاده

رده بندی سنی کتاب: 12+

ناشر: افق

نوبت چاپ: ۱

سال چاپ: ۱۳۹۲

تعداد صفحات: ۱۴۴

در آثار هر نویسنده‌ای، یک خصلت برجسته هست که بیشتر با آن شناخته می‌شود. لهجه آبادانی و حس و رنگ و بوی جنوب خصلت نوشته‌های فرهاد حسن زاده است. این وبلاگ واگذار می‌شود هم از این رنگ و بو بی نصیب نیست. به هرحال وقتی ضمه و کسره‌های نوشته و کلمات بومی جنوب در دیالوگ‌ها نقش می‌بندد، انگار به قصه و شخصیت‌ها نزدیک نزدیک می‌شوی و داستان را با چشم‌های خودت تماشا می‌کنی!

این وبلاگ واگذار می‌شود

نویسنده: فرهاد حسن زاده

رده بندی سنی کتاب: 12+

ناشر: افق

نوبت چاپ: ۱

سال چاپ: ۱۳۹۲

تعداد صفحات: ۱۴۴

 


تاکنون 7 نفر به این کتاب امتیاز داده‌اند

 

تهیه این کتاب

دسته کلید امانتی

 

 

وقتی کتاب این وبلاگ واگذار می‌شود را باز کنی و یک نگاه کوچک به آن بیندازی، بلافاصله متوجه می‌شوی که در قالب عادی و همیشگی نوشته نشده است. ساختار شکنی تصویری که فرهاد حسن زاده قبلا در کلاغ کامپیوتر هم انجام داده بود. دفعه‌ی پیش در شمایل پیام‌هایی در کامپیوتر و این بار در ظاهر یک وبلاگ.  نوشته‌ها را درنا، در وبلاگش منتشر می‌کند.

حالا در هر صفحه شما تصویری از وبلاگ را دارید که درنا چیزی را یادداشت کرده و در ادامه، داستانش را نوشته است. داستانش چیست؟ داستان قدیمی و دست نخورده‌ای که خیلی اتفاقی در دفترچه خاطرات آقای زال، کتاب فروش محله، پیدا می‌کند و اجازه می‌گیرد که آن را شاخ و برگ دهد و در وبلاگش منتشر کند. (نسخه‌ی صوتی این مقاله را، که در نقد و معرفی کتاب این وبلاگ واگذار می‌شود است، از اینجا می‌توانید بشنوید.)

نمی‌دانم شما تا حالا وبلاگ داشته‌اید یا نه؟ یا اصلاً مطلبی را در وبلاگ خوانده‌اید یا نه؟ من تجربه‌اش کرده‌ام. آن وقت‌ها که هنوز شبکه‌های اجتماعی زیاد و پرطرفدار نشده بودند، داستان‌هایم را از کاغذ، به صفحه مدیریت وبلاگ منتقل می‌کردم. درست و با نظم می‌نوشتم‌شان و بعد زیرش ذکر می‌کردم که حتماً نظر بدهید.

برای هرکس هم که می‌خواست داستان‌هایم را بخواند، روی یک برگه کاغذ، آدرس طولانی وبلاگ را می‌نوشتم و می‌گفتم این‌جا منتشرشان می‌کنم. آن‌ها هم می‌رفتند و نمی‌خواندند. شاید هم می‌خواندند و حوصله‌ی نظر دادن نداشتند. هرچه که بود، صندوق پیام‌های وبلاگ تار عنکبوت بسته بود و کمتر کسی گذرش به وبلاگ داستان نویسی من می‌افتاد.

اما وبلاگ درنا یک چیز به قول خودش، مخصوص اندر مخصوص است. داستانی که به دست گرفته بکر و بخش نظرات وبلاگش، شلوغ و پر طرفدار است. خودش که می‌گوید دارد یک داستان منتشر می‌کند. پس کسی نباید از طولانی بودن متن‌هایش دلخور شود و آن‌هایی که می‌خواهند قصه‌ی آقای زال را بخوانند، انتظار متن‌های کوتاه وبلاگی را نداشته باشند.

در آثار هر نویسنده‌ای، یک خصلت برجسته هست که بیشتر با آن شناخته می‌شود. لهجه‌ی آبادانی و حس و رنگ و بوی جنوب خصلت نوشته‌های فرهاد حسن زاده است. این وبلاگ واگذار می‌شود هم از این رنگ و بو بی‌نصیب نیست. به هرحال وقتی ضمه و کسره‌های نوشته و کلمات بومی جنوب در دیالوگ‌ها نقش می‌بندد، انگار به قصه و شخصیت‌ها نزدیک نزدیک می‌شوی و داستان را با چشم‌های خودت تماشا می‌کنی!

آخر هر قسمت که درنا منتشر می‌کند، تاریخ زده شده و کنارش مثل همه وبلاگ‌ها نوشته: چیزی بگو! آن وقت در صفحه بعد بازدید کنندگان وبلاگ درنا که دسته کلید نام دارد، می‌آیند و نظری می‌نویسند، هرکدام به نام‌های خود که بعضی واقعی و بعضی ساختگی است؛ از عمو مهران گرفته تا غریبِ آشنا! یک جاهایی، اینترنت درنا قطع می‌شود.

آن وقت است که صفحه‌ی بعد به لاتین پیغام خطای اتصال را نشان می‌دهد. می‌بینید؟ حتی آن‌قدر همه چیز درست و ریز پرداخته شده که فکر نمی‌کنید کتاب در دست دارید و نوشته‌ها را از روی کاغذ می‌خوانید! انگار که درست در وبلاگ دسته‌کلید هستید. مخصوصاً این روزها که اغلب مایلند داستان‌ها را توی صفحه‌های شیشه‌ای الکترونیک و وبلاگ‌ها بخوانند تا لابه‌لای ورق‌های کتاب!

زال در روایتی که درنا می‌نویسد نوجوانی آبادانی ست که به دختر همسایه – فریبا  – علاقه دارد. درنا در همان صفحات اول، که مقدمه داستان است و شروع کار وبلاگ می‌نویسد: «این وبلاگ درباره یه آقاست و یه خانم. نه، درباره گذشته یه آقاست. شاید بهتر باشه اینطور بگیم: درباره یه آقاست که یه دسته کلید داره و تا اون دسته کلید رو به صاحبش برنگردونه، دلش آروم نمی گیره و دنبال زندگیش نمیره…» و در گیر و دار داستان، دلباختگی زال و فریبا چه زیبا توصیف می شود!

علاوه بر شیرینی روایت قصه، قسمت نظرات کاربران، قسمت معماگونه‌ی داستان است. آنجاست که نیاز است بعضی از پیام‌ها را رمزگشایی کرد. یا صبر کرد تا مرور روایت داستان، خودش پرده از رازها بردارد. یا حتی کتاب که تمام می‌شود دوباره برگشت و از اول، یکبار دیگر نظرات را خواند…!

پدر زال در نوجوانی او را می‌سپرد به دست مردی که آن‌چنان هم ملایم و به قول معروف، گل و بلبلی نیست. نامش قادر قناری است و آقای حسن‌زاده شخصیتی را وارد داستان کرده که قرار است حسابی از او بدتان بیاید و در ذهن‌تان منفور شود.

ادبیاتش فقط مخصوص خودش است و اگر بعد از خواندن کتاب، کسی نام قادرقناری را بیاورد بلافاصله تصاویری سیاه و نه چندان خوشی که از او ساختید در خیال‌تان نقش می‌بندد. این که شخصیتی را در قصه بسازی که ویژگی‌های منحصر به فرد داشته باشد، از هر نظر متفاوت به نظر بیاید و استاندارد ها را بر هم بزند؛ قطعاً یک امتیاز برای نوشته است!

این وبلاگ واگذار می شود، برای خیلی‌ها مفید است. برای کسانی که به داستان‌های عادی قانع نیستند،. آن‌هایی که می‌خواهند لذت خواندن داستان‌های جدید را بچشند. یا برای کسانی که دستی بر قلم دارند و دوست دارند یاد بگیرند که چطور داستان‌هایشان معمولی نباشد.

 

  این مقاله را ۲۳ نفر پسندیده اند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *