در پناه اساطیر
جورج سفریس شاعری است که در پی نشان دادن نشانههای زندگی جهان اساطیری در روند مدرن شدن انسان و هویت اومانیستی هنر در میانهی قرن بیست است. او به خرد بودن و در عین حال کلان بودن انسان اشاره میکند. انسانی که اساطیر را میسازد تا در پناه قدرت آنها در ناخودآگاه خویشتن به نقطهی امنی برسد. لااقل به قول خودش به مرز برسد. رسیدن مسئلهی اصلی انسان ِ شعر جورج سفریس است.
جورج سفریس شاعری است که در پی نشان دادن نشانههای زندگی جهان اساطیری در روند مدرن شدن انسان و هویت اومانیستی هنر در میانهی قرن بیست است. او به خرد بودن و در عین حال کلان بودن انسان اشاره میکند. انسانی که اساطیر را میسازد تا در پناه قدرت آنها در ناخودآگاه خویشتن به نقطهی امنی برسد. لااقل به قول خودش به مرز برسد. رسیدن مسئلهی اصلی انسان ِ شعر جورج سفریس است.
با اولین شعری که از مجموعهی شعرهای جورج سفریس میخوانیم، از خود میپرسیم چطور، چرا و چگونه از این شاعر نوبلیست تا این لحظه غافل بودهایم و چرا منتقدان و نظریهپردازان و شاعران ما که به منابع خارجی دسترسی دارند تا به حال این شاعر را به ما معرفی نکردهاند؟
سفریس در اُکتبر ١٩۶٣ جایزهی نوبل ادبیات را دریافت کرد. در طول زندگیاش در عرصهی سیاست فعال بود و در سال ١٩۵٢ به مأموریت هایدیپلماتیکیدر لبنان، سوریه، اردن و عراق فرستاده شد و در ردهی بالاترین مدارج دیپلماتیک در وزارت خارجهی یونان جای گرفت. و بدینسان با مسئلهی قبرس و مشکلات آن از نزدیک آشنا شد. دانشگاه کمبریج در ژوئن ١٩۶٠ به او نشان افتخار داد و در مارس ١٩۶١ جایزهی ویلیام فویل را برای شعر دریافت کرد.
زندگی سفریس شباهت بسیاری به ماجرای اودوسئوس دارد؛ در واقع ماجرای مردی سرگردان. او تجسم سنت یونانی بود که اودوسئوس نمایندهی برجستهی آن است. اودوسئوس صدای اول شخص شاعر است. همواره در حال رسیدن به رهایی معنوی که همیشه هم در عین حال به سبب اهمال یار ناتوانش ناکام میماند.
روحیهی کلاسیک در شعر سفریس تداوم یافته و بر تصاویر این شعر پرتو میافکند. این تصاویر وضعیت انسان امروز را آشکار میکند. و شاعر در این کار از افسانه و تاریخ سرزمینی یاری میجوید که عاشقانه دوستش میدارد، نمایندهی سرفراز آن است، سرزمینی که گاهوارهی تمدن غرب نامیده میشود.
شعر سفریس بر اساس زیستن در سطح ناخودآگاه جمعی جغرافیایش در بستری اسطورهای و تاریخی شکل میگیرد. اما همان راز موفقیت همیشگی فرهنگهای گوناگون جهت بالندگی برای شعر سفریس هم رخ داده است. آشنایی او با زبانهای یونانی و انگلیسی و نیز زبان فرانسه امکان دریافت منابع دیگر ادبی را از زبان اصلی برایش فراهم کرده و او توانسته در ساحت اسطورهها از پنجرههای متنوع تفکری در جهان مداقه کند.
گویی تجربهی زیست اسطورهایاش را در معرض گفتمان مدرنیتهی در حال تکوین رشد داده. او هرچند بارها از اسامی اساطیر یوناین یاد میکند و شاید در متن اصلی هم ارجاعاتی به این مدلها بدهد ولی مهمترین بخش قابل درنگ متن او زیست مستقل سطرها در جهت ساخت عنصر اصلی شعر است. در شعرهای او ذهنیت به سهولت به عینیت پیوند میخورد. مثلاً در عنوان شعری به نام «به یاد آر حمامهایی را که در آنها زخم خوردی» به آگاممنون اشاره میکند که در حمام کشته شد، ضمن اینکه در همان ابتدا تصویر توأم با حرکتی را میسازد که تکان دهنده است:
بیدار که شدم این کلهی سنگی در دستم بود / بازوانم را خسته میکند و نمیدانم کجا بگذارمش/ آنگاه که از خواب برمیخاستم/ به رؤیای من فرو افتاد/ پس، زندگیمان بههم پیوست و دیگر جدا شدن دشوار است./ به چشمهایش مینگرم، نه بسته است و نه باز است/ با دهانش سخن میگویم که همواره در تقلای حرف زدن است/ بر گونههایش دست میکشم که از پوست بیرون جسته است./ بیش از این کاری از من برنمیآید/ دستانم ناپدید میشود و آنگاه تکه تکه به سویم باز میگردد… (ص. ۳۹)
در بخشهایی از همین شعر شما میتوانید متخیل بودن ذات ذهنی شاعر را دریابید و او خود از فروافتادن یک اسطوره به رؤیایش به جایی که به آن دسترسی ندارد میگوید. او صورت خود را به واسطهی این اسطوره میشناسد. همراه او زندگی میکند و همراه او میمیرد و بعد باز این اوست که تکه تکه بازمیگردد.
بازگشت یا رسیدن به یک نقطهی امن و استقرار و یا میل به استقرار در عین حرکت از ویژگیهای ذهنی جورج سفریس است. او در طول زندگیاش بیشتر اوقات مسافر بوده. در بند ۵ از شعری بلند که به شکل نثر نوشته و از سطرهای عمودی عمداً پرهیزیده، مینویسد:
من به آخر راه رسیدهام، کاش کسی پیدا میشد و از همانجا که من ماندهام شروع میکرد. گاهیاوقات پیش خود فکر میکنم دیگر به مرز رسیدهام و هرچیز سر جای خودش قرار گرفته، آماده برای همسرایی موزون. موتور آمادهی استارت. در واقع میتوانم حرکتش را مجسم کنم، مثل چیزی زنده ، مثل چیزی که از تازگی برق میزند.
اما باز چیز دیگری هست. مانعی بینهایت کوچک، ذرهی ماسهای که یکسر کوچکتر و کوچکتر میشود اما نه آنقدر که ناپدید شود. نمیدانم چه باید بگویم یا چه باید بکنم. این مانع به نظر من مثل قطرهی اشکی است که در گوشهای از فصاحت ارکستر جا خوش کرده و تا وقتی زایل نشود هر سازی را از صدا میاندازد. و این احساس ناخوشایند دست از سرم برنمیدارد که باقیماندهی عمرم برای تحلیل این قطره در روحم کافی نیست. و تمام دلمشغولیام این است که اگر قرار بود زنده زنده بسوزانندم، آخرین تکهی من که تسلیم میشد همین لحظهی جانسخت بود. (ص. ۷۹)
در این سطرهای دنبالهدار بلند که شامل چند صفحه هم هست شما در عین تشبیه و تصویر و تخیل با دیدگاههای شاعر دربارهی مرگ و زندگی یا بهعبارتی بحثهای هستیشناسانه از دیدگاه انسان به مثابهی کسی که در پی تفسیر جهان است آشنا میشوید. جورج سفریس شاعری است که در پی نشان دادن نشانههای زندگی جهان اساطیری در روند مدرن شدن انسان و هویت اومانیستی هنر در میانهی قرن بیست است.
او به خرد بودن و در عین حال کلان بودن انسان اشاره میکند. انسانی که اساطیر را میسازد تا در پناه قدرت آنها در ناخودآگاه خویشتن به نقطهی امنی برسد. لااقل به قول خودش به مرز برسد. رسیدن مسئلهی اصلی انسان ِ شعر جورج سفریس است. در لایههای پنهانی در فاصلهی بین سطرها شما ناامیدی شاعر را از رسیدن به خوبی حس میکنید. او روح حاکم بر جهان را رونده و غیر قطعی میبیند.
هیچ امر استواری حتی همان اسطورهها برای رساندن انسان به مقصد کمک نمیکنند و شاید اساساً مرزی هم برای رسیدن وجود ندارد. او به شکلی سرنوشت انسان را در عصر حاضر پیشگویی میکند و روشنگرانه به روح سرگردان زمانه اشاره میکند.
خواندن شعرهای این دفتر با ترجمهی درخشان عبدالله کوثری را از دست ندهید که این شعرها فراتر از تاریخ به تاریخ انسان و زیست او در جهان اشاره دارد. شاعری که مترجم به زیباترین شکل ممکن در زبان فارسی دست ما رسانده است.