دربارهی مجمع الجزایر گولاگ
دشمنِ خلق. در شوروی استالینی این نام اگر روی کسی گذاشته میشد زندگیاش عملاً به پایان رسیده بود. دشمنان خلق را یا اعدام میکردند یا به اردوگاههای کار اجباری میفرستادند که دست کمی از اعدام نداشت و نوعی مرگ تدریجی و دردآور بود. در شوروی خیلیها را در طول سه دهه به اردوگاه کار اجباری فرستادند. اما مشکل دیکتاتور وقتی است که یکی از جان به دربردگانش زبان داشته باشد. قلمی که با آن آنچه را بر او و همزندانهایش گذشته برای بقیه مردم، برای آیندگان و برای خارج از کشور روایت کند. الکساندر سولژنیتسین چنین کسی بود و این کار را با نگارش کتاب «مجمع الجزایر گولاگ» کرد.
دشمنِ خلق. در شوروی استالینی این نام اگر روی کسی گذاشته میشد زندگیاش عملاً به پایان رسیده بود. دشمنان خلق را یا اعدام میکردند یا به اردوگاههای کار اجباری میفرستادند که دست کمی از اعدام نداشت و نوعی مرگ تدریجی و دردآور بود. در شوروی خیلیها را در طول سه دهه به اردوگاه کار اجباری فرستادند. اما مشکل دیکتاتور وقتی است که یکی از جان به دربردگانش زبان داشته باشد. قلمی که با آن آنچه را بر او و همزندانهایش گذشته برای بقیه مردم، برای آیندگان و برای خارج از کشور روایت کند. الکساندر سولژنیتسین چنین کسی بود و این کار را با نگارش کتاب «مجمع الجزایر گولاگ» کرد.
در همان دهه سی میلادی جهان میدانست در اتحاد جماهیر شوروی خبرهایی هست. اما دقیقاً نمیدانستند چه خبرهایی. بهعلاوه لشکری از روشنفکران چپ در محافل آکادمیک و رسانههای غربی این گمانهزنیها را تبلیغات بیرحمانه و پروپاگاندا علیه تنها کشور حقیقتاً سوسیالیستی جهان تعبیر میکردند. منبع خبری دنیای آزاد عملاً محدود میشد به سفارتخانههایشان در شوروی، که آنها هم به دقت کنترل میشدند. ارتباط به حدی کم بود که آیزایا برلین در دیداری که اندکی پس از پایان جنگ با آنا آخماتووا دارد از او میشنود از 1920 تا به حال او تنها یک لهستانی را دیده و هیچ خارجیای ملاقات نکرده است.
الکساندر سولژنیتسین خودش یکی از محکومانی بود که به این اردوگاهها فرستاده شد. و جان سالم به در برد. در فوریه 1945 یعنی چندماه پیش از پایان جنگ دستگیر شد. اتهامش انتقاداتی بود که در نامههایش به دوستان و همرزمانش در جنگ، متوجه استالین و مثلا پاکسازیهای او در ارتش کرده بود. سولژنیتسین 18 سال در اردوگاه ماند. در 27 سالگی رفت و در 45 سالگی بیرون آمد. تنها عزراییل بود که به کمکش آمد تا او آزاد شود (عزراییل این کمک را از طریق رفتن به سراغ استالین انجام داد!) و البته بعد از آن به قزاقستان رفت تا سرطان معدهای که در اردوگاه به آن دچار شده بود را درمان کند و بعد هم برای تدریس فیزیک به شهری بیاهمیت فرستاده شد. در 1958 به فکر نوشتن کتابی برای شرح تاریخ گولاگ و آنچه بر سرشان آمده افتاد.
گولاگ یعنی چه؟
گولاگ به روسی ГУЛАГ مخفف اداره کل اردوگاههای کار و بازپروری است. نهادی که ناظر بر اردوگاههای کار اجباری در سراسر کشور اتجاد جماهیر شوروی بود. برخلاف تصور رایج، این اردوگاهها فقط در سیبری نبودند، بلکه در تمام خاک شوروی از قفقاز تا دریای سفید و از سیبری تا قزاقستان پراکنده بودند. «دشمنان خلق» به این اردوگاهها فرستاده میشدند تا برای خلق کار رایگان کنند و پروژههای غولآسایی مثل حفر کانالی برای اتصال دریای سفید به دریای بالتیک را پیش ببرند. اگر از سرما یا سختی کار یا کمی غذا یا بیماریهای واگیردار میمردند از دشمنان خلق عددی کم شده بود (براساس آمارهایی تا 18 میلیون عدد از دشمنان کم شد) و اگر زنده میماندند، بالاخره کاری انجام شده بود.

سولژنیتسین قبل از شهرتش این کتاب را نوشت یا بعد از آن؟
شهرت سولژنیتسین با «یک روز از زندگی ایوان دنیسویچ» حاصل شد. اولین و آخرین اثر ادبی مجاز در شوروی درباره گولاگ. کتابی درباره یک روز از زندگی یک محکوم در اردوگاه کاری اجباری. یک روز از لحظه بیدار شدن تا به خط شدن و اعزام به جنگل سرد برای کار و بعد برگشتن و لقمهای برای خوردن و نمردن یافتن و بعد خوابیدن. کتابی به غایت تلخ. اجازه انتشار آن را شخص خروشچف صادر کرده بود و کتاب در 1962 منتشر شد و غوغایی در جهان ادبی شوروی به پا کرد. سولژنیتسین تصمیم برای نوشتن تاریخ گولاک را چهار سال پیش از انتشار «یک روز از زندگی ایوان دنیسویچ» گرفت اما کتاب دوازده سال بعد از آن منتشر شد. در این فاصله در سال 1970 سولژنیتسین جایزه نوبل ادبیات را هم برد. گرچه چون میترسید و حتم داشت بعد از خروج از کشور اجازه ورود به او نخواهند داد برای گرفتن جایزه به سوئد نرفت.
آیا این یک اثر ادبی است؟
سوالی است که اصلاً جواب راحتی ندارد. شاید حتی خود نویسنده هم به آن جواب سرراستی نتواند بدهد. هرچند یک بار آن را «تجربهای در تحقیق و تفحص ادبی» خواند و آن اپلباوم تاریخدان بریتانیایی در مقدمهای که برای کتاب نوشته این تعبیر را «هنوز که هنوز است بهترین توصیف اثری که در غیر این صورت امکان نداشت بشود آن را در دسته خاصی جای داد» توصیف کرده.
«مجمع الجزایر گولاگ» اثری داستانی نیست. با این حال یک کتاب کلاسیک تاریخی هم نیست. آَشکارا لحنی ادبی دارد. از بیطرفی -واقعی یا ادعایی- معمول در کتابهای تاریخی هم در آن اثری نیست. این تاریخی است کاملاً سوگیرانه که با چیرهدستی یک نویسنده خوشقریحه نوشته شده تا یاد و خاطره همه آنهایی که در تمام سالهای برپایی اردوگاهها (از 1923 تا 1953) جانشان را آنجا از دست دادند زنده بماند. کتابی که تقدیمیهی آن به این ترتیب است:
«این کتاب تقدیم میشود به کسانی که عمرشان به بازگفتن آن قد نداد. باشد که عذر مرا بپذیرند چرا که نه همهاش را شاهد بودم، نه همهاش را به خاطر آوردم، و نه از همهاش آگاه بودم.»

«مجمع الجزایر گولاگ» چگونه منتشر شد؟
دستگاه اطلاعاتی شوروی (موسوم به کا.گ.ب که پیش از آن ان.کا.و.د و قبلتر چکا نام داشت) به طور خاص مواظب سولژنیتسین بود. او در واقع همان زمان دهه شصت هم معروفترین نویسندهی ناراضی شوروی شمرده میشد. او هیچوقت متن کامل کتاب را در یک جا نگهداری نمیکرد. همیشه پارههای مختلف آن در مکانهای مختلف و در خانههای دوستانش پخش بود و هر زمان تنها بخشی از دستنویسهایش که در همان زمان مشغول نگارش آن بود را پیش خودش نگه میداشت. از جمله در خانه روستروپوویچ موزیسین مشهور که به خاطر شهرتش تا حدی از دستبرد کا.گ.ب در امان بود. بعد از پایان کار از دستنویس میکروفیلمی تهیه شد که دختر یکی از همسلولهای استونیاییاش آن را تا زمان فروپاشی شوروی مخفی نگه داشته بود. نسخههایی هم به خارج از کشور منتقل شده بودند اما سولژنیتسین قصد داشت آن را اول در کشور خودش منتشر کند.
در سال 1973 کا.گ.ب با با 120 ساعت بازجویی سنگین از الیزاوتا وُرونیانسکایا دستیار و منشی سولژنیتسین محل اختفای یکی از سه نسخه پیشنویس را پیدا کرد و آن را ضبط کرد. چند روز بعد جسد حلقآویز دختر جوان را در آپارتمانش پیدا کردند (قتل یا خودکشی؟ نظر اکثریت به خودکشی ناشی از شرم است) کمی بعد سولژنیتسین تصمیم گرفت حالا که این اتفاقات افتاده کتاب را در پاریس منتشر کند. متن روسی آن را.
در بهار 1974 ترجمه فرانسوی و سپس انگلیسی آن هم منتشر شد. اتحاد جماهیر شوروی دیگر تحمل سولژنیتسین را نداشت و درنهایت در 12 فوریه سال 1974، دولت شوروی الکساندر سولژنیتسین را دستگیر و سلب تابعیت کرد و از شوروی اخراج نمود. بعد از اقامتی کوتاه در آلمان و سوییس، درنهایت به آمریکا رفت، هرچند آنجا هم از آمریکا بسیار بسیار ناراضی بود (نگاه کنید به دو پاراگراف انتهایی مقاله «سولژنیتسین، نویسندهای که اتحاد جماهیر شوروی را از پا درآورد»)
خواندن «مجمع الجزایر گولاگ» برای روسها چه معنایی داشت؟
بدون دانستن بکگراند سیاسی قضیه، فهم معنای خواندن کتاب برای روسها ناممکن است. در یک توضیح مختصر، با مرگ استالین و روی کار آمدن خروشچف، روندی از استالینزدایی در کشور آغاز شد. خروشچف در جلسه حزب به جنایات رژیم استالینی اشاره کرد که خیلیها را در تمام جهان تکان داد. از جمله احزاب کمونیست اروپایی که تا پیش از آن هرگونه انتقاد به استالین را بدکیشی تصویر میکردند. اما رژیم شوروی در دوران خروشچفی (1953 تا 1964) قصد اصلاحات اساسی نداشت. تنها از شدت فشار دوران استالین کاسته شد (یکی از نمونههایش همین امکان انتشار «یک روز از زندگی ایوان دنیسویچ» بود که البته بیش از آن را حکومت اجازه نداد)
روسها کتاب را به صورت نسخههای دستنویس میخواندند. هرکس مدتی نزدیک 24 ساعت کتاب را در اختیار داشت و به خوبی یادش میماند کتاب را از چه کسی گرفته، به چه کسی تحویل داده و با خواندن آن چه حسی داشته است. این 24 ساعت به طور کامل صرف خواندن میشد. این یک دنیای جدید برای روس کتابخوان بود که پردهای از تاریخ کشورش جلوی چشمانش کنار زده میشد. مدتی بعد بخشهای ابتدایی کتاب از رادیوی آزاد خوانده شد و بسیاری از روسها با رادیوهایشان به کتاب گوش کردند.
حق امتیاز و درآمد فروش کتاب برای کمک به زندانیان سابق اردوگاه به صندوق کمک سولژنیتسین منتقل شد. صندوق او (صندوق اجتماعی روسیه) که مجبور بود به طور مخفیانه در کشور مادری خود کار کند، موفق شد مقادیر قابل توجهی پول را برای کمک به زندانیان سابق گولاگ در دهه های 1970 و 1980 انتقال دهد. تنها در 1989 و در آخرین مرحله از حیات شوروی بود که یک سوم ابتدایی کتاب در مجله مشهور نوویمیر در سه شماره به چاپ رسید. بعد از فروپاشی شوروی کتاب به صورت رسمی در روسیه هم چاپ شد و در دهه اول قرن حاضر به عنوان کتاب درسی در روسیه تعیین شد و پوتین هم آن را بخش مهمی از تاریخ کشور توصیف کرد.
نگاه سولژنیتسین به گولاگ چه فرقی با دیگران دارد؟
مهمترین نکته آنجاست که در دوران خروشچف، همهی جنایات به دستگاه استالینی منتسب شد. سولژنیتسین اما نشان میدهد که نه استالین، بلکه لنین بود که این اردوگاهها را ایجاد کرد و اولین اردوگاهها نه در دهه 1930 که در دهه 1920 تاسیس شدند و علاوه بر آن «تصفیه بزرگ» دهه 1930 بیشترین متهمان بختبرگشته را به گولاگ نفرستاد بلکه در جریان اشتراکیسازی (Collectivisation) تلفات بیشتری حاصل شد و جمعیت گولاگها در اواخر دهه 1940 بود که به حداکثر خود رسید.
از طرف دیگر وقتی سولژنیتسین کتابش را مینوشت دسترسی به اسناد واقعی که در انحصار دولت بود به هیچ شکلی امکان نداشت و حتی تصور آن هم به جوکی شبیه بود. منبع اصلی نویسنده، مشاهدات خودش، شایعات زندان و نامهنگاریهایش با 227 شاهد اردوگاهها بود که عمدتاً بدون شناخت او و پس از خواندن «یک روز از زندگی ایوان دنیسویچ» چنان قلبشان به درد آمده بود که خطر مکاتبه با نویسنده را به جان خریده بودند و به او نامه نوشته بودند. بعدها انتقاداتی به سولژنیتسین از این حیث وارد شد که آمارهایش دقیق نیست، نگاهش به آنهایی که صرفاً برای حفظ جان دست به همکاریهایی زده بودند بیرحمانه بوده و بعضی از شاهدان گفته بودند لحن و روح کلی نوشتههای آنها در کتاب تغییر کرده است.
به هرحال آنچه سولژنیتسین نوشت، تاریخ نبوده. امروز اسنادی در دست است که سولژنیتسین خواب آن را هم نمیدید. خودش در دیباچه کتاب نوشته بود آنها که نمیخواهند کسی از گولاگ چیزی بداند حتماً تا حالا همه اسناد را نابود کردهاند. ولی اسناد نابود نشده بود. امروز حتی در روسیه موزه گولاگ وجود دارد.
«مجمع الجزایر گولاگ» به فارسی
کتاب را اولین بار عبدالله توکل در دهه شصت سال 1366 در انتشارات سروش ترجمه کرد. این ترجمه بخش اول و دوم کتاب را دربرمیگیرد و شامل بخش سوم آن نیست. اما مدتها بود که نسخهای از آن ترجمه عبدالله توکل دیگر در بازار موجود نبود. حالا نشر مرکز با ترجمه مترجم 34 ساله خود احسان سنایی اردکانی جلد اول کتاب را در 630 صفحه منتشر کرده است و جلدهای بعدی هم در راهاند.
یک سوال
روی مدودف مورخ روس میگوید: «عده خیلی کمی هستند که بعد از پایان خواندن این کتاب مانند زمانی که صفحه اول آن را باز کردند، از روی میز بلند شوند. از این نظر من که در ذهنم متنی از ادبیات روس ندارم که بتوانم کتاب سولژنیتسین را با آن مقایسه کنم. حتی در ادبیات جهان»
این کتابی است درباره تیرهترین روزهای بشر و بدترین بلاهایی که بشر توانست سر همنوع خود بیاورد. سوال این است، حالا که آن روزها گذشته -و حداقل به آن شکل- دیگر تکرار نمیشود چرا باید متنی چنین جانکاه خواند که حتماً روزهایمان را خراب خواهد کرد؟ این سوالی است که جواب ندارد. بله، برای شادی و خوشی دل ضرر دارد. در جواب شاید فقط یک چیز بتوانم بگویم. سال گذشته کشور ما درگیر حوادث تلخی بود. دوست دارید دانشآموزانی که سال 1450 درس تاریخ مدارس را میگذرانند، از حوادث سال 1401 عبور کنند؟ یا میخواهید نسلهای بعد این روزهای ما را یاد داشته باشند؟
چند پاراگراف ابتدایی کتاب را بخوانید، که با شرح معنای بازداشت آغاز میشود:
«چطور باید به این مجمعالجزایر سربهمُهر رسید؟ ساعت به ساعت پرواز و کشتی و قطار دارد -اما دریغ از یک نشان و علامت که بگوید به کدام مقصد. منتها اگر بلیتش را بخواهی، تحویلداران باجه یا دفاتر مسافرتی در جوابت هاجوواج میمانند. از کلیت این مجمعالجزایر، یا هریک از جزایر بیشمار آن، نه چیزی میدانند نه اصلاً شنیدهاند.
کسانی که برای رتق و فتق امور عازم مجمعالجزایرند از طریق دوایر آموزش وزارت کشور به آنجا میرسند. کسانی که برای نگهبانی عازماند هم از طریق مراکز نظام وظیفه احضار میشوند. و کسانی هم که مثل من و شما، خوانندهی عزیز، به آنجا عازماند تا که بمیرند، صرفاً و اجباراً از طریق بازداشت به آنجا میرسند.
بازداشت! چه حاجت به بیان که گسستی است در زندگی تو و صاعقهای که درست بر فرق سر تو فرود میآید؟ که رعشهی گنگی است بر روح و روان که همه را یارای تحمل آن نیست و به همین خاطر اکثر اوقات، فرد را به جنون میکشاند؟
جهان به عدد موجودات داخلش مرکز و گرانیگاه دارد. هریک از ما مرکزی است در جهان و جهان آوار میشود وقتی زیر لب به تو میگویند: «بازداشتی»
اگر این تویی که بازداشتی، مگر آیا چیز دیگری هم از این فوج بلا جان سالم به در خواهد برد؟
اما ذهن ظلمتزده از درک آوار جهان تو عاجز است. و خواه رندترین ما خواه سادهدلترینمان، در نظر به تجربهی یک عمر، فقط میتواند بریده بریده بگوید: «من؟ آخه واسه چی؟»