خوانشهای مقاومت

برای یاری در حمایت از کتابفروشیهای محلی این گزینه را انتخاب کنید.
موسسه گسترش فرهنگ و مطالعات
برای تهیه سریع کتاب از کتابفروشیهای آنلاین این گزینه را انتخاب کنید.
30book بزودی انتشارات آگاه بزودی بزودی بزودی

آیا میدانستید رضا شاه در ابتدا مخالف کشف حجاب بود؟ چرا زنان و حتی فمینیستها، از خواندن داستانهایی دربارهی حیلهگری زنان لذت میبرند؟ چرا مفسران میگفتند زنان نباید داستان یوسف و زلیخا را بخوانند؟ آیا توجه کردهاید کلمهی «زن» که در فارسی هم به معنی زن (در برابر مرد) است و هم همسر (در برابر شوهر) و آیا فکر کردهاید این ابهام چه اهمیتی دارد؟ اینها و دهها پرسش و پاسخ دیگر در حوزهی مطالعات زنان را میتوانید در کتاب «چرا محو شد یاد تو از نامم؟» افسانه نجمآبادی بخوانید.
چرا شد محو از یاد تو نامم؟
نویسنده: افسانه نجمآبادی
مترجم: شیرین کریمی
ناشر: بیدگل
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۳۹۹
تعداد صفحات: ۳۷۲
آیا میدانستید رضا شاه در ابتدا مخالف کشف حجاب بود؟ چرا زنان و حتی فمینیستها، از خواندن داستانهایی دربارهی حیلهگری زنان لذت میبرند؟ چرا مفسران میگفتند زنان نباید داستان یوسف و زلیخا را بخوانند؟ آیا توجه کردهاید کلمهی «زن» که در فارسی هم به معنی زن (در برابر مرد) است و هم همسر (در برابر شوهر) و آیا فکر کردهاید این ابهام چه اهمیتی دارد؟ اینها و دهها پرسش و پاسخ دیگر در حوزهی مطالعات زنان را میتوانید در کتاب «چرا محو شد یاد تو از نامم؟» افسانه نجمآبادی بخوانید.
چرا شد محو از یاد تو نامم؟
نویسنده: افسانه نجمآبادی
مترجم: شیرین کریمی
ناشر: بیدگل
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۳۹۹
تعداد صفحات: ۳۷۲

برای یاری در حمایت از کتابفروشیهای محلی این گزینه را انتخاب کنید.
موسسه گسترش فرهنگ و مطالعات
برای تهیه سریع کتاب از کتابفروشیهای آنلاین این گزینه را انتخاب کنید.
30book بزودی انتشارات آگاه بزودی بزودی بزودی

افسانه نجمآبادی پژوهشگر و نویسندهی مشهوری در حوزه مطالعات زنان است و خوانندهی فارسیزبان او را با دو کتاب حکایت دختران قوچان و زنان سیبیلو، مردان بیریش میشناسد. کتاب چرا شد محو از یاد تو نامم؟ شامل ۹ مقاله به قلم اوست که توسط مترجم شیرین کریمی و آن طور که از مقدمهی کتاب پیداست با اطلاع و همکاری خود نویسنده، در یک کتاب گرد آمدهاند. شش مقاله از این مقالات توسط خانم کریمی به فارسی ترجمه شده و سه مقالهی دیگر در اصل به فارسی نوشته و پیشتر منتشر شدهاند و ویراست جدیدی از آنها در این کتاب گنجانده شده است.
از نظر موضوع، مقالهها را میتوان به سه دسته تقسیم کرد: نخست مقالههایی دربارهی تاریخ شامل مقالههای «چرا شد محو از یاد تو نامم؟» دربارهی ماجرای دختران قوچان در جنبش مشروطه و مقالهی دیگری دربارهی بازنگری کنشگری زنان در دورهی رضاشاه؛ دستهی دوم مقالههای نقد ادبی از منظر فمینیستی؛ و دستهی سوم مقالههایی در حوزه پژوهش دربارهی تحولات زبانی از منظر گرایشهای جنسیتی در زبان.
پیش از اینکه سراغ این مقالهها بروم این را هم بگویم که مقالهی نخست کتاب در هیچیک از این سه دسته نمیگنجد، چرا که مقالهای است دربارهی روششناسی مطالعات زنان با این پرسش اصلی که آیا مقولات رایج در مطالعات زنان که در فرهنگهای غربی و مشخصاً دو اصطلاح جنسیت gender و سکسوالیته sexuality مقولههای مفیدی برای مطالعات زنان در کشورهای دیگر نیز هستند یا نه؟ به نظرم مقاله به عنوان مقالهی اول کتاب انتخاب مناسبی نیست و حتی شاید خوانندهی غیرمتخصص در این زمینه را از خواندن ادامهی کتاب منصرف کند، در حالی که باقی کتاب برای خوانندهی علاقهمند به تاریخ ایران، مطالعات ادبی و پژوهشهای زبانشناختی نیز جالب و در مواردی بسیار جذاب است.
از دو مقالهی تاریخی مقالهی نخست خلاصهای است از کتاب حکایت دختران قوچان که جداگانه به فارسی هم منتشر شده است. خانم نجمآبادی در این مقاله میکوشد نشان دهد که چرا این واقعه آن اندازه که شایسته است مورد توجه تاریخنگاران مشروطه قرار نگرفته است. از نگاه ایشان:
«نه فقط دختران قوچان بلکه زنان به طور کلی در نگارش تاریخ انقلاب مشروطهی ایران غایباند.» (ص ۶۱)
البته رویداد دختران قوچان از تاریخ مشروطه به طور کلی غایب نیست و همان طور که از خود این مقاله پیداست در تاریخ مشروطیت کسروی دربارهی آن سخن گفته شده و همین طور در تاریخ ملکزاده و اینکه چرا در کتاب ایدئولوژی نهضت مشروطیت آدمیت تنها یک بار در پاورقی به آن اشاره شده، دلیلش میتواند این باشد که این واقعه موضوعِ بحث آدمیت نبوده است. شاید دقیقتر باشد اگر بگوییم نقش زنان در تاریخ مشروطیت به قدری که شایسته است مورد توجه تاریخنگاران قرار نگرفتهاند. اما چرا چنین است؟
چون زنان در جنبش مشروطه و اصولاً در زندگی سیاسی و تحولات تاریخی نقش و حضور کمتری داشتهاند، بنابراین به تبع آن در نگارش تاریخ این تحولات هم حضورشان اندک است. نه چون تاریخنگاران دانسته حضور آشکار و گستردهی آنها نادیده گرفتهاند و در گزینشهای خود تنها آن وقایعی را نقل کردهاند که مربوط به مردان بوده است.
میخواهم بگویم مشکل اصلی تاریخنگاران نیستند و نه این که تاریخنگاری مشروطیت یک تاریخنگاری تحت سیطرهی نگاه مردانه بوده است، چنان که تو گویی اگر تاریخنگاران جدید با نگاهی زنگرا مجدداً آن تاریخ را بنویسند با تاریخی روبهرو خواهیم شد که زنان در آن موتور محرکهی اصلی انقلاب بودهاند. این گفتمان «بیتوجهی تاریخنگاری به نقش زنان در جنبشهای اجتماعی» عملاً نقض غرض است چون مشکل اصلی را حضور کمرنگ زنان در تحولات اجتماعی نمیبیند و به دلایل تاریخی و ایدئولوژیک این حضور کمرنگتر نمیپردازد.
در مقالهی «اقتدار و عاملیت: بازنگری کنشگری زنان در دورهی رضاشاه» (آخرین مقالهی کتاب) اما با مقالهای از گونهی دیگر روبهرو هستیم. در این مقاله نویسنده با تکیه بر اطلاعات و منابع تاریخی غنی نشان میدهد که روایت سادهشده دربارهی کشف حجاب به عنوان تضاد بین تجددگرایان و تجددستیزان با واقعیت تاریخی که بسیار پیچیدهتر است، تفاوت دارد. اولاً به این دلیل که:
«همهی اصلاحطلبان طرفدار کشف حجاب نبودند؛ برخی در مخالفت با آن میکوشیدند، ولی در عین حال از تحصیل زنان و مشارکت آنان در امور اجتماعی حمایت میکردند. در میان این گروه دستههای مهمی از زنان نیز وجود داشتند. علاوه بر این تا اوایل قرن بیستم فعالیتهای زنان اصلاحطلب حول مسائل دیگری متمرکز شده بود که مهمترین آن تحصیلات زنان و سپس اصلاح قوانین ازدواج و طلاق بود. …» (ص ۳۳۱)
از سوی دیگر، سیاست رضاشاه درباره حجاب هم دچار تحولاتی شده:
«حکومت تا پاییز سال ۱۳۱۱ مخالف «بیچادری» یعنی استفاده از لباسهای تمامقد از نوع دیگر جز چادر بود.» (ص ۳۳۲)
نویسنده به درستی میپرسد: پس در فاصلهی ۱۳۱۱ و ۱۳۱۴ چه رخ داد؟
نجمآبادی یادآوری میکند که کشف حجاب اگرچه در جنبش مشروطه مطرح نبود اما بعدتر به دلیل تحولات اجتماعی در دستور کار و بحث اصلاحطلبان قرار گرفته بود و رضاشاه نخستین کسی نبود که آن را مطرح کند. این تحولات اجتماعی شامل حضور گستردهی زنان در مجامع و معابر عمومی میشد که در کتاب از زبان شاهدان وقت به زیبایی توصیف شده است.
به هر رو کشف اجباری حجاب اتفاق افتاد. نجمآبادی زیان این واقعهی تاریخی را کنارهگیری گروهی از فعالان زن از اجتماع میداند. علاوه بر این، از این پس مسالهی زن «هم از نظر ایدئولوژیک و هم ساختاری» زیر سیطرهی دولت در آمد.
مقاله با چنین نتیجهگیریای به پایان میرسد:
«امید من آن است که مرور این تاریخچه نشان دهد مرزبندیهای موجود ذاتی اسلام و فمینیسم نیست، که برآیند فضای فرهنگی و سیاسی خاصی در دورهای از تاریخ معاصر است.» (ص ۳۵۵)
جذابیت این مقاله این است که در پی آن گفتمان «بیتوجهی به زنان در تاریخنگاری» نیست. تاریخ را به تقابلهای سادهی ارتجاع و ترقی فرونمیکاهد، با بررسی دقیق واقعیت نشان میدهد که مبارزه برای حقوق زنان چگونه با شرایط تاریخی پیچیده خود را هماهنگ میکند. و در نهایت در عین حال که نشان میدهد کشف حجاب به هر رو به مسالهای اجتماعی تبدیل و مطرح شده بود، اما اجرای آمرانهی آن چه زیانهایی به بار آورد.
تفسیرهای ادبی فمینیستی کتاب برای من جذابترین مقالههای کتاب بودند.
کتاب بامداد خمار (فتانه حاجسیدجوادی، ۱۳۷۴)، از پرخوانندهترین رمانهای ایرانی نوشتهی نویسندهای نه چندان مشهور، رمانی است که داستان آشکارش برای ترویج یک نتیجهگیری اخلاقی آشکار و حتی یک توصیه به جوانان در آستانهی ازدواج نوشته شده، اینکه ازدواج بر پایهی عشق پرشور دوران جوانی به نابودی میانجامد و ازدواج از سر محبت معقول ازدواج درست است. نویسنده و منتقدانش سر این موضوع با هم توافق دارند. نویسنده رمان موافق است که رمان را دربارهی پیآمدهای تراژیک عشقی پرشور بدانیم:
«او [فتانه حاج سیدجوادی] در گفتوگویی میگوید که امیدوار است رمان تاثیر عبرتآمیز داشته باشد و از اینکه میبیند پدرومادرها این کتاب را به بچههای نوجوان خود هدیه میدهند و معلمها آن را به عنوان متنی «نجاتبخش» به دانشآموزانشان معرفی میکنند خوشحال است.
هرچند در تفسیری که به مسالهی «دریافت» میپردازد نیز اکثر منتقدان این گونه فرض میکنند که تمام خوانندگان چنین درسی از رمان میگیرند، درسی که احتمالاً نویسنده آن را طراحی کرده است. من در این جا استدلال خواهم کرد که این رمان در واقع به خوانشهای دیگر نیز راه میدهد.» (ص ۱۱۹-۱۲۰)
این نوعی از نقد ادبی هنری است که تفسیر متن را بر خلاف خواست و نیت نویسنده هدف خود قرار داده است. اما این خوانشهای دیگر کدامند؟
«… برای اینکه رمان همچون متنی اخطاردهنده دربارهی ازدواج شهوانی و «گناهآلود» عمل کند، ابتدا باید خواست این لذت شهوانی گناهآمیز در خواننده برانگیخته شود. اگر خواننده در ابتدا چنین لذت گناهآلودی را طلب نکند، مجازات در پایان رمان دیگر عبرتآمیز نخواهد بود.» (ص ۱۲۱)
یا در جای دیگر:
«میتوان نه عشق پرشور که مادر شوهر، زیور خانم، را مسئول به بنبست رسیدن این ازدواج دانست. مادرشوهری که در متن بیشتر از رحیم [شوهر زن اصلی داستان] نمایندهی تفاوتهای فرهنگی و طبقاتی است و …» (ص ۱۲۵)
در اینجا بیش از این نمیتوان تفسیرهای دگرگونهی این متن عامهپسند را نشان داد که لازمهی این امر نقل داستان رمان خواهد بود که در این مختصر جایش نیست.
نکتهی مهم اما دلایل جذب خواننده به داستانهای عبرتآموز، داستانهایی که چه بسیار تحت تاثیر و برای ترویج سامان مردسالارانهی خانواده نوشته شدهاند، و تشخیص یک لایه و گرایش متضاد در آنهاست که خواندنشان را برای خوانندگان زن (که آنها را برای پندآموزی نمیخوانند) لذتبخش میسازد. در دو مقالهی دیگر، یکی دربارهی داستانهای مکر زنان و دیگری دربارهی داستان یوسف و زلیخا، نجمآبادی با تفصیل بیشتر و با ارجاع متون قدیمی گوناگون، باز مینماید. پرسش این است:
خوانندهی زن و حتی خوانندهی زن فمینیست چگونه و چرا از خواندن داستانهایی که دربارهی مکر زنان نوشته شدهاند و هدف آشکارشان نمایش زن به عنوان موجودی حیلهگر و خطرناک است، لذت میبرند.
اگر همین پرسش به قدر کافی کنجکاوی شما را برانگیخته باشد بهتر است به سراغ کتاب بروید و مقالهها را بخوانید. این را هم همین جا بگویم که میتوان فقط برخی از مقالههای کتاب را خواند و ارتباط بین مقالات آن اندازه نیست که ضروری باشد همهی کتاب را بخوانید. به هر رو نتیجهگیری (یکی از نتیجهگیریهای) کلی کتاب این است:
«… خوانش داستانهای مکر زنان به این شیوه آنها را تبدیل به داستانهای فانتزی میکند در باب تسلط بر فضا و اجتماعی شدن زنان به واسطهی فرض وابستگی دگرجنسخواهانهی مردان به زنان و اجازه میدهد زنان با ترسها و نگرانیها و احساسات ضدونقیضشان که نشئتگرفته از جدایی از دنیای مادر است رودررو شوند و قدم به قلمرو قدرت مرد/شوهر بگذارند. ….» (ص ۱۶۹)
نجمآبادی در مورد داستان یوسف و زلیخا به روایت جامی مینویسد:
«یک زن حتی میتواند صحنهی مایوسکنندهی آمیزش زلیخا و یوسف را نیز با لذت بخواند: گذشته از همهی اینها ممکن است زن در آن لحظه که خود را ابژهی میل مرد تصور میکند، تا زمانی که آن میل، در آن چارچوب فرهنگی، یگانه چیز قابلتصور و در دسترس برای زن باشد، حتی لذت هم ببرد. میتواند متن را تکهتکه بخواند، تکهای را که با تصوراتش همخوان است از چارچوب معین نویسنده بیرون بکشد و آن را از آن خود کند.
با وجودی که در چارچوب کلی این داستان میل جنسی زنانه مهار و مجازات میشود، به دلیل ترس از خوانشهای جستهگریخته و نوآورانه، مفسران توصیه میکنند که به زنان نباید اجازه داد این داستان را بخوانند.» (ص ۲۱۵)
به عبارت دیگر آنچه را که برای عبرت نوشته شده است چون ناچار است در مقدمات خود و در چیدن موقعیت صحنهی گناهآلود را نیز توصیف کند، خواننده چه بسا میتواند همین بخشها را بخواند با هدفی جز آنچه نیت قصهنویس یا قصهگو بوده است. البته این تنها شیوهای نیست که خواننده فعالانه از متن استفاده میکند و موضوع پیچیدهتر از این است که همان طور که گفتم برای درکش باید مقالهها را خواند.
اما چند مقالهای که اساساً در حوزهی زبانشناسی جا میگیرند.
در بنیاد این مقالات مفهوم قابلبحثی هست به عنوان «زبان مردانه». به نظر من باید تمایزی قائل شد بین کاربرد مردانه یا مردسالارانهی زبان (یا یک زبان بخصوص، مثلاً زبان فارسی) و مردانه بودن آن زبان بالذات. تا آنجا که بحث به کاربرد زبان با نگاهی مردانه مربوط میشود مساله روشن است و در نهایت میتوان دربارهی مصداقها بحث کرد.
در این موارد اعمال تغییرات در زبان هم نسبتاً آسان است. این گونه نگاه مردانه بیشتر در سطح واژگان رخ میدهد و میتوان با عوض کردن واژه یا توصیه به بهکار نبردن بعضی ترکیبها، موضوع را حلوفصل کرد. اما آن جا که منظور ساختار زبان باشد ــ کما اینکه وقتی میگوییم «زبان فارسی همچنان زبانی مردانه است» (ص ۳۱۶)
چنین است ــ قاعدتاً باید سخن از مواردی باشد مثل نبود ضمایر متفاوت برای مذکر و مونث که تغییرش به سادگی امکانپذیر نیست یا برخی قواعد دستوری که باید نشان دهیم ذاتاً مردانه هستند. سالهاست به این موضوع میاندیشم که آیا زبانهای گوناگون را میتوان گفت یکی از دیگری «مردانه»تر است یا اساساً در مقابل «زبان زنانه» چگونه زبانی است؟ آيا قواعد و ساختار نحوی و آوایی متفاوتی دارد؟
پاسخی که تا کنون گرفتهام اشاره به برخی از واژگان مانند «نامردی» و «جوانمردی» و مانند آنها از یک سوست و رواج واژگانی چون «ضعیفه» و مانند آن از سوی دیگر که در مقالههای کتاب هم به تعدادی از آن اشاره شده است. همین طور مقایسههایی که در بنیادشان اعتقاد به پستتر بودن زنان وجود دارد، مثلاً وقتی در تعریف از مشارکت زنان میگوییم «حتی زنان … ».
در کتاب به همهی این موارد و تحولات آنها با آمدن مشروطیت و مدرن شدن جامعه اشاره شده است. اما همچنان باور دارم که با اینها، زبانی ــ در اینجا فارسی ــ زبان مردانه نمیشود. از همین زبان میتوان برای بیان اندیشههایی که به سود زنان هستند نیز استفاده کرد.
پرسش دیگر اینکه برخی ویژگیهای واژگانی یا نحوی یک زبان آیا میتوانند خود موجد تحولی در نگرش اجتماعی و اندیشهی گویندگان آن زبان باشند؟ یا برعکس اینها بازتاب واقعیتهای اجتماعی در زباناند. نمونهی مهمی که در این مقالهها مورد بحث قرار گرفته ابهام کلمهی «زن» در زبان فارسی است به معنی «همسر» در برابر «شوهر» و به معنی «زن» در برابر «مرد». به گمانم نجمآبادی تلاش نالازمی کرده است تا از این ویژگی زبانی نتایج مهمی بگیرد.
«دو نگرش، یکی نگرشی که در گسترهی گفتمان نوگرایی و آفرینش انگارهی ملت ایران گرایش به تساوی سیاسی داشت (زن در برابر مرد) و دیگری نگرشی که ملهم از گفتمان رایج، سلسلهمراتب قدرت را در رابطهی زنوشوهر بازتولید میکرد و جایگاه زن را پایینتر از مرد میدانست هر دو نگرش در یک لغت بازپردازی شد. شاید اکنون زمان آن رسیده باشد که این ایهام را رفع کنیم و با واژهسازی دگرگونه، زبان را در قبال نیازهای هویتهای دگرگونه، چندگانه و متغیر زنان و مردان جوابگو کرده و از این طریق غنا بخشیم.» (ص ۲۷۵)
بهراستی با واژهسازی برای زن در معنای «همسر» کار مفیدی خواهیم کرد؟
[جالب است که این اتفاق را کاربران زبان رقم میزنند، البته با انگیزهای دیگر. منظورم به کار بردن لفظ «خانم» به جای زن به مفهوم همسر است. یا گاهی به کار بردن خود لفظ «همسر». دلیلش به نظر من این است که «زن» مستقیمتر به جنسیت همسر و تلویحاً رابطهی جسمانی و جنسی در مقابل رابطهی مبتنی بر قرارداد اجتماعی و انسانی اشاره دارد.]
و سرانجام میتوان پرسید که آیا چنین نیست که بعضی واژگان با وجود حفظ صورت خود معنایشان را از دست میدهند؟ مثلاً همهی کسانی که لفظ «خداحافظ» را به کار میبرند لزوماً همه خداباور نیستند و حتی آنها که هستند، در آن لحظه توجهی به معنای تحتاللفظی کلام ندارند و صرفاً باید چیزی بگویند پیش از جدا شدن به عنوان نزاکت اجتماعی و خبررسانی دربارهی رفتنشان. حالا در مورد لفظی مثل «نامردی» هم به نظرم همین اتفاق افتاده است یا دارد میافتد. چه بسا صورتها بمانند اما محتوای معنایی آنها عوض شود.
ناگفته نماند که همین مقالهها پر هستند از تیزبینیهای جذاب دربارهی تغییرات زبان بر اثر تحولات اجتماعی مثلاً تحولات زبان زنان از وقتی که وارد حوزه عمومی شدند و در نشریات شروع به نوشتن کردند و نمونههای دیگر. اساساً حُسن کار خانم نجمآبادی این است که حتی وقتی که با نظرشان مخالف باشی، میتوانی از محتوای کلامشان بیاموزی. و من اساساً اعتقاد دارم که ملاک ارزش پژوهشی و نظری یک کار همین است.
موافق بودن و مخالف بودن بحث دوم است، پرسش اول این است که آن نویسنده برای اثبات یا تشریح نظرش به قدر کافی تلاش کرده است؟ و از این نظر مقالههای گرد آمده در این کتاب درجه یک هستند.
ترجمهی کتاب تمیز و درست است و اشتباهات تایپی و جاافتادهگیهای ندانسته در آن اندک. مقدمهی مترجم نشان میدهد که هدفمند و با همدلی با نویسنده تمام تلاش خود را کرده است که کتابی آراسته و خواندنی در اختیار مخاطب قرار دهد و ناشر با حوصله و دقت خود به تحقق این امر کمک کرده است.