حکایت بی صاد معصومیت
مازیار که در حال نوشتن نمایشنامهای در مورد صوفی قرن هفتم منصور بن اسحاق نیشابوری است، عرفان و میل جدید خود به دختری که با آن آشنا شده را به یکدیگر گره میزند. یکی از عناصر ثابت آثار مصطفی مستور استفاده از عرفان است. او از عرفان برای پیشبرد داستانی، دادن چاشنی به داستان و همچنین رساندن مفهوم خاصی استفاده میکند.
مازیار که در حال نوشتن نمایشنامهای در مورد صوفی قرن هفتم منصور بن اسحاق نیشابوری است، عرفان و میل جدید خود به دختری که با آن آشنا شده را به یکدیگر گره میزند. یکی از عناصر ثابت آثار مصطفی مستور استفاده از عرفان است. او از عرفان برای پیشبرد داستانی، دادن چاشنی به داستان و همچنین رساندن مفهوم خاصی استفاده میکند.
حکایت بی صاد معصومیت
معسومیت جدیدترین رمان مصطفی مستور است که در شهریور ماه سال جاری در چهار هزار نسخه منتشر شد و در همان هفتهی اول به چاپ دوم رسید. مستور نویسندهای خوشنام است که با روی ماه خداوند را ببوس مشهور شد و با بیش از ده اثر رمان و داستان کوتاه در کارنامهی خود، همچنان محبوب است.
داستانهای مستور حول محور روابط انسانی و پیچیدگیهای یک رابطهی عاطفی میچرخند. شادیها، خوشایندیها و همچنین آسیبهای یک رابطه را زیر ذرهبین قرار میدهد و در این راه از فلسفه و عرفان نیز کمک میگیرد تا ضمن ایجاد فضای بینامتنی، به انسجام محتوایی برسد.
مستور در معسومیت نیز، رابطهی چهار دختر و پسر در دههی بیست زندگیشان را روایت میکند. مازیار، راوی داستان، فردی درس نخوانده است که تنها زندگی میکند، او به خواست دوستش قصهی یک سال خاص در زندگیشان را تعریف میکند.
«خب، گمونم بهتره برم سر اصل مطلب. اما قبل از اون باید این رو بگم که من دارم این کتاب رو به خاهش و اسرار اردلان مینویسم. خودش الان نمیتونه بنویسه و به همین خاطر وقتی به من گفت ماجرای اون زمستون رو تو یه کتاب بنویسم فورا قبول کردم چون اردی خیلی گردن من حق داره.» (ص ۹)
پدر و مادر مازیار از هم طلاق گرفتهاند اما کمی پس از آن پدرش میمیرد و او مجبور میشود در نوجوانی به کار در یک کارواش مشغول شود و تحصیل را رها کند. اگرچه ارثیهای که پدرش برای او به جا میگذارد خودش جالب توجه است:
«خب، البته اون دیگه نیست. منظورم اینه پدرم حالا زیر یه خروار خاک خوابیده و وقت مرگش هفتصد و شصت و سه سیدی فیلم بدون خش به همراه یه آپارتمان نقلی پنجاه و سه متری تو منیریه و یه سپردهی دویست و هفتاد میلیونی با سود نوزده درصد تو بانک تجارت و یه آلفا رمئو جولیتای آبی مدل ۲۰۱۴ رو به عنوان همهی مایملکش برای من به ارث گذاشت.» (ص ۱۱)
او علاوه بر کار در کارواش به کمک دوستش اردلان، به نوشتن نمایشنامههای رادیویی نیز مشغول میشود. آنها هر روز بعد از کار در کافهی کوچکی به اسم پیکولو جمع میشوند و حرف میزنند. اتفاقهای کتاب که بیشتر شامل گفتگو است تا ماجرا، در همین کافه رخ میدهند. در آن سال به خصوص که او از لحاظ روحی آشفته است و دوستش نیز از یک خاطرهی تلخ عشقی رنج میبرد، آنها با دو دختر آشنا میشوند.
مازیار که در حال نوشتن نمایشنامهای در مورد صوفی قرن هفتم منصور بن اسحاق نیشابوری است، عرفان و میل جدید خود به دختری که با آن آشنا شده را به یکدیگر گره میزند. یکی از عناصر ثابت آثار مصطفی مستور استفاده از عرفان است. او از عرفان برای پیشبرد داستانی، دادن چاشنی به داستان و همچنین رساندن مفهوم خاصی استفاده میکند.
به عنوان مثال در خواب میبیند که با ابواسحاق دارد حرف میزند و اسحاق به او در مورد حمیرا دختری که به نظر راوی بیاندازه معصوم است میگوید: «اگر در عهد شما زیستمی، بیگمان بر او دل بستمی که گاه هفتصد سنه میان عشاق فاصله اوفتد.» (ص ۱۱۳)
زبان معسومیت محاورهای، بیتوجه به علائم سجاوندی و مملو از غلط املایی است. این زبان محاورهای از جهتی باعث ایجاد لحنی خودمانی و صمیمانه شده است که کمبود قصه و پرگویی فلسفهبافانهی راوی را تعدیل میکند.
از طرفی استفادهی چشمگیر از اصطلاحات رمانی مثل ناتوردشت مانند: «منظورم اینه …»، «آدم با خودش فکر میکنه»، «میتونم قسم بخورم که..»، «اما مسئله اینجاست که»، «برای همین کل موضوع رو درز گرفتم»، «آدم باید عقلش گرد باشه که»، «دنیا هنوز به ته خط نرسیده»، «از روی خریت»، «میخوام بگم که»… باعث شده زبان شکل عاریهای به خود بگیرد و به نظر برسد که با یک اثر ترجمه شدهی آمریکایی روبرو هستی.
قصهی درگیرکننده دیر شروع میشود، قهرمان مسئلهای ندارد. نه چیزی انضمامی در دنیای بیرون درگیرش کرده است و نه خودش یک مسئلهی وجودی و درونی دارد. مثل کسی میماند که با بیخیالی کامل در مورد همه چیز حرف میزند و نظر میدهد و طوری وانمود میکند که اطراف برایش مهم است. تنها دغدغهی مهم کتاب که همان معصومیت است، به شکلی سطحی و اشارهای گفته میشود و نویسنده تنها به تکرار این واژه اکتفا میکند.
همین باعث شده است که حفرهی بزرگی در شخصیتپردازی ایجاد شود. خواننده به سختی میتواند او را ببیند چه رسد که با او همدلی کند. او یک پسر بیست و پنج ساله است که مثل نوجوانها حرف میزند. غلطهای فاحش املایی دارد با اینکه نمایشنامهنویس است؛ سرش توی کتاب است و برای توجیه خودش، افرادی مثل فیتزجرالد را مثال میزند که با اینکه نویسنده بزرگی هستند اما دیکتهی خوبی ندارند.
معسومیت فاقد کشمکش و منحنی تحول است، قهرمان داستان در انتها همان است که در آغاز بود، او ماجرای سالی مهم در زندگیاش را تعریف میکند، سالی پر از مرگ و عشق، اما هیچ کدام منجر به تغییری در او نمیشوند. با اینکه به نظر میرسد مستور با تأکید بر خاص بودن آن سال، سعی داشته به این استحاله در قهرمان برسد اما ناموفق است چرا که کشمکش درون متنی رخ نمیدهد؛ نه شخصیتها و نه ارزشها، مورد بحث قرار نمیگیرند. به ضرورت قافیه گاهی از عارف قرن هفتمی و معصومیت (که بیشتر هم آن را چیزی زنانه معرفی میکند) یاد میکند.
«اینجا بود که یکی از اون فکرهای وحشی قدیمی اومد سراغم. هر وقت دختر معسومی رو از فاصلهی چهل پنجاه سانتیمتری میبینم، اون فکر وحشی مثل کرم یخزدهای که یکهو گرمش شده باشه یهو تو مغزم از خواب بیدار میشه… باید بگم اون فکر اینه که من دلم میخواد این دخترای معسوم هیچوقت عروسی نکنند.» (ص ۸۱)
در تمام طول کتاب، راوی با نگاه قضاوتگونهی بدبین، شرحی از نشست و برخاستهای خود با دوستانش میدهد. اگر آگاهی را نقطهی آغازین داستان بدانیم نیز، روشن نمیشود از کدام آگاهی صحبت میشود و در نسبت با چه چیزی؟ مخاطب بزنگاه داستانی را در نمییابد. در ابتدا و انتهای کتاب راوی به گونهای از نوشتن این رمان حرف میزند که گویی چیز بسیار عظیمی قرار است گفته شود. اما چه چیزی؟ جملات گاه به گاهی و هردمبیلی در مورد معصومیت، که بدون توجه به عناصر داستانی در میان متنها چیده شدهاند؟
«توی اون بیست روز حمیرا انواع لباسهای معسوم دنیا رو پوشید. اگه به من بگن یه نفر متخسس لباسهای معسوم معرفی کن، شک نکنید فورا حمیرا رو معرفی میکنم. به نظر من اگه گینث و دارودستهش اسم حمیرا رو به عنوان کسی که میتونه بهترین لباسهای معسوم دنیا رو انتخاب کنه میگذاشتن تو کتابشون، اون وقت میتونستند قسم بخورند که تو اون کتاب یه میلیون صفحهایشون چیز معرکهای پیدا میشه» (ص ۱۱۱)
این اثر اما با وجود همهی ایراداتی که به آن وارد است، کتابی خوشخوان و روان است. زبان غریزی و جاندار راوی و نگاه داورانهاش، کتاب را پر از جملههای نابی کرده است که میشود زیرشان خط کشید، هایلات کرد یا به عنوان کپشن اینستاگرامی از آن استفاده کرد.
«من همیشه نظرم این بوده که هر فیلم فقط برای یه نفر ساخته میشه، هر رمان فقط برای یه نفر نوشته میشه، هر آهنگ فقط واسه یه نفر خونده میشه. منظورم این نیست که بقیه از دیدن اون فیلم یا خوندن اون کتاب یا شنیدن اون ترانه کیف نمیکنند، منظورم اینه همیشه یه نفر وجود داره که بیشتر از بقیه از دیدن یه تئاتر یا خوندن یه شعر یا دیدن یه فیلم کیف میکنه.» (ص ۱۲۶)
3 دیدگاه در “حکایت بی صاد معصومیت”
خانم حادم بی گمان شما بدون دیدن نام نویسنده داستان را خواندهاید
شاید برای همین نقد شما از پنج ستاره، چهارستاره میگیرد
گمان ندارم که اگر به دانستن نام نویسنده کنجکاو میشدید
نامداری وی شما را منتقدی میانرو میساخت
به راستی که نامداری یک نویسنده نشانگان بزرگ بودن نیست
با اینکه آقای مستور یکی از نویسندگان مورد علاقه من هستند اما واقعا نفهمیدم توی اینکتاب چیو میخواستن بگن هدفشون چی بود داستان به سرعت به سمت واقع گرایی میرفت اما به همون سرعتم با اتفاقات مصنوعی مثل شخصی به نام مجید که هر وقت داستان گره میخورد وارد داستان میشد از واقعیت دور و به تخیل نزدیک میشد
دیدگاه پسندیده وسنجیده ای بود خانم خادم.البته در زمان حاضر روایت چنین داستانهایی بسیار پرطرفدار شده است.