حبسِ دوست داشتنی
داستان از جایی درگیرت میکند که وکیل درجه یکی به اسم ونلیر، از ماجرای جسیکا و پسرش خبردار میشود. از نظر ونلیر، نگه داشتن یک کودک بی گناه در زندان، کاری غیر قانونی است و از آنجا که جسیکا پسرش را در زندان داشته، پس حبسش را به طور کامل نکشیده و قرار است با درخواست آزادی مشروط جسیکا مخالفت کند و سرپرست دافرتی، مرد مهربانی که عامل نگه داشتن پری کنارش بوده را از کار برکنار کند.
پسر آفتاب
نویسنده: لسلی کانر
مترجم: آناهیتا حضرتی
رده بندی سنی کتاب: 12+
ناشر: پرتقال
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۳۹۶
تعداد صفحات: ۳۷۱
شابک: ۹۷۸۶۰۰۴۶۲۰۹۳۲
داستان از جایی درگیرت میکند که وکیل درجه یکی به اسم ونلیر، از ماجرای جسیکا و پسرش خبردار میشود. از نظر ونلیر، نگه داشتن یک کودک بی گناه در زندان، کاری غیر قانونی است و از آنجا که جسیکا پسرش را در زندان داشته، پس حبسش را به طور کامل نکشیده و قرار است با درخواست آزادی مشروط جسیکا مخالفت کند و سرپرست دافرتی، مرد مهربانی که عامل نگه داشتن پری کنارش بوده را از کار برکنار کند.
پسر آفتاب
نویسنده: لسلی کانر
مترجم: آناهیتا حضرتی
رده بندی سنی کتاب: 12+
ناشر: پرتقال
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۳۹۶
تعداد صفحات: ۳۷۱
شابک: ۹۷۸۶۰۰۴۶۲۰۹۳۲
به گمانم، هرچه ایدهها و فضای اصلی یک موضوع برای هر کتاب، فیلم یا … بکرتر و دست نیافتنیتر باشد، مخاطب را بیشتر به خودش جذب میکند. داستانهای زیادی از پیرزنها و مادربزرگها، مادرهای مهربان، پدرهای زحمتکش و یا کودکانی که والدینشان را از دست دادهاند خواندهایم و حتی ممکن است با وجود نمونههای فراوانی که از آن موضوعات در دست داریم، به یکی از آنها علاقهی زیادی داشته باشیم؛ اما من دوست دارم کتابی بخوانم که ایدهاش نو باشد. پسر آفتاب از همان دسته کتابها بود.
داستان پسر نوجوانی به اسم پِری که در زندان است. زندان، نه برای تحمل حبس بابت جرمی که مرتکب شده است. پِری در زندان بلوریور به دنیا آمده است! مادرش به جرم قتل غیر عمد در زندان است و پسرش را همان جا به دنیا میآورد. وسط زندان بلوریور! اول از همه باید بگویم آناهیتا حضرتی، مثل همیشه از پس ترجمههایی که این بار هم انتشار آن را پرتقال بر عهده دارد، خوب بر آمده است. گویی خودش آن را نوشته؛ و بعد از آن، جوایز پسر آفتاب است که روی جلد کتاب، نظرت را جلب میکند.
پسر آفتاب، از آن دسته کتابهایی بود که به اعتماد نشر و مترجم و البته طرح جلد جذابش، خریدم؛ اما اعتراف میکنم که انتخاب معرکهای بود. مادر پری (جسیکا) تمام تلاشش را میکند تا بالاخره با حکم آزادی مشروط، از زندان بیرون بیاید و خانه مورد علاقهاش را در یکی از خیابانهای شهرش، سورپرایز، برای خود و پسرش جای امنی کند.
داستان از جایی درگیرت میکند که وکیل درجه یکی به اسم ونلیر، از ماجرای جسیکا و پسرش خبردار میشود. از نظر ونلیر، نگه داشتن یک کودک بی گناه در زندان، کاری غیر قانونی است و از آنجا که جسیکا پسرش را در زندان داشته، پس حبسش را به طور کامل نکشیده و قرار است با درخواست آزادی مشروط جسیکا مخالفت کند و سرپرست دافرتی، مرد مهربانی که عامل نگه داشتن پری کنارش بوده را از کار برکنار کند.
اگر کتاب را نخواندهاید، حتماً مثل ونلیر فکر میکنید؛ اما اگر خوانده باشیدش، متوجه میشوید که بلوریور برای پری زندان نیست، خانه است؛ یک خانهی امن. هر روز قبل از اینکه به مدرسه برود، با اجازه سرپرست به سلول مادرش میرود و او را بغل میکند. او تنها کسی است که همه زندانیهای بلوریور (که پری به آنها بندی میگوید) دوستش دارند و همه مادرها و پدرهای او هستند. او به همه قوانین #زندان آگاه است و هربار بندی جدیدی به بلوریور میآید این پری است که تمام قوانین را به او توضیح میدهد.
شاید بپرسید چرا پسر آفتاب عنوان کتاب است؟ هرروز صبح، پری خودش را سر میدهد جلوی میکروفون سیستم صوتی زندان و با صدای پر انرژیاش بندیهای بلوریور را از خواب بیدار میکند. همیشه تکرار میکند: صبح به خیر. من پری هستم به وقت طلوع خورشید!
اد گنده، بهترین دوستش، اسم پسر آفتاب را به همین علت روی او گذاشته است. بعد از دخالت ونلیر، پری باید چندین روز را کنار خانواده ونلیر بگذارند و هرروز، فقط جمعه بعدازظهرها برای چند ساعت، دوباره به خانه اصلیاش برگردد و مادرش را ببیند. خانواده ونلیر یک فرزند به اسم زوئی دارند که از قضا، دوست صمیمی پری در مدرسه است. این را درست در روز اولی که در خانه ونلیر است متوجه میشود. به غیر از آقای ونلیر که به عنوان یک وکیل عقاید خودش را دارد، مادر زوئی و خود او برخلاف سرپرست خانواده شرایط پری را کاملاً درک میکنند.
پری تمام تلاشش را میکند که هرروز بودن در خانه ونلیر را به شوق دیدن مادرش در آخر هفته خوب طی کند. انگار خانهی ونلیر زندان پری است، نه بلوریور. توی ماجرای کتاب، ونلیر برایتان یک شخصیت غد و روی اعصاب است که فکر میکند در این راه درحال کمک کردن به پری است. جسیکا، هیچوقت درست و حسابی، داستان قتل غیر عمد را برای پسرش تعریف نکرده و فقط به شرح واژه غیر عمد برای پسرش بسنده کرده؛ اما پری، در روزهایی که برای تحقیق مدرسهاش، دنبال زندگی زندانیهاست، از زندگی و روایت مادرش از جرمی که مرتکب شده سؤال میپرسد.
جسیکا میداند که این حق پری است که یک سری از واقعیتها را بداند. از طرفی پری اصلاً شک دارد که مادرش اصلاً جرمی مرتکب شده باشد!
بنابراین بعد از چند بار امتحان ناموفق، آخرش دلش را به دریا می زند و از مادرش درباره تصادفی که در آن قتل انجام شده، میپرسد. مادرش حقیقت را میگوید. پیش جگرگوشهاش اعتراف میکند که او مقصر نبوده، پسری که دوستش داشته – سالتو – پشت فرمان مینشیند و با سرعت تمام میراند تا پدر جسیکا را که از قلب درد به همراه مادرش عقب ماشین درد میکشد را به بیمارستان برساند.
جسیکا میخواهد که سالتو تندتر برود. سر تقاطع تصادف میشود. جسیکا احتمال میدهد که پدر و مادرش هردو مرده باشند و متوجه میشود که سالتو هم حالت عادی نداشته است. به خاطر همین، سالتو را متقاعد میکند که فرار کند و به پلیس اعتراف میکند که او پشت فرمان نشسته و حالت عادی نداشته است. همین؛ و بالاخره جسیکا از شر این رازی که سالها در گلویش نگه داشته، راحت میشود.
آخر کتاب، بهترین قسمت آن است. جلسهی دادگاه جسیکا شور و حرارت فراوانی دارد. وقتی کتاب را میخواندم، پسر آفتاب را از آن دسته از کتابها دیدم که نمیشد آن را زمین گذاشت. خودم درست جای پری بودم. در بلوریور با خوشیهای او خوش بودم و در خانه ونلیر، محبوس و از دست آقای ونلیر عصبانی؛ اما به قسمت دادگاه جسیکا که رسید، سرعت خواندنم بیشتر شد. خطها و کلمات تند تند و پشت سرهم جلوی چشمهایم میآمد؛ و این از نظر من امتیاز فوق العاده بالایی برای کانر، نویسنده پسر آفتاب محسوب میشود.
احمقانه است اگر بگوییم چون در ترکیب اسم کتاب، “پسر” به کار برده شده، پس کتاب را پسرها بخوانند. نه! این کتاب به همه دخترها و پسرها توصیه میشود. در پسر آفتاب دنبال نکتهای میگشتم که بر آن نقد وارد باشد. این بار کتابی دیدم که حسنهایش، بر عیبها غالب بود. عنوانبندی هر فصل، هوشمندانه چیده شده بود. هر موقعیت از آن، ذهن مخاطب را به شخصیت اصلی قصه (پری) نزدیک میکرد. حتی قسمتهایی که فکر نمیکنی، روی تفکر تو درباره شخصیت و روایت داستان تأثیر دارد.
نکتهای که به نظرم جا ماند، این است که بین هر فصل از کتاب که پری روایت میکند و از دیدگاه و زاویه دید اوست، عنوان جسیکا ثابت است و این فصل مختص نگاه جسی، مادر پری است. این باعث میشود که هر از گاهی، مخاطب توانایی این را پیدا کند که از ذهن و افکار شخصی به جز شخص یک داستان، مطلع شود و پازل شخصیتهای کتاب را کاملتر بچیند. پسر آفتاب، ترکیب اتفاقات خوب برای ذهن مخاطب است. ترکیب تازهای که برای اولین بار در ذهن خواننده، نقش میبندد.
حبسِ دوست داشتنی