جمالزاده شکر است

برای یاری در حمایت از کتابفروشیهای محلی این گزینه را انتخاب کنید.
موسسه گسترش فرهنگ و مطالعات
برای تهیه سریع کتاب از کتابفروشیهای آنلاین این گزینه را انتخاب کنید.
30book بزودی انتشارات آگاه بزودی بزودی بزودی

مردانی که در هرکدام از هفت داستان مجموعه یکی بود و یکی نبود حضور دارند، تکههای محمدعلی جمالزادهاند که هربار بخشی از جامعه ایرانی در آستانهی قرن جدید را به چشم میبینند و موضوعی اذیتشان میکند. تکههایی که در یک کل واحد به هم وصل میشوند و انسان مسئلهدارِ ایرانی را که پا به قرن بیستم میلادی (چهاردهم شمسی) گذاشته است و میخواهد پیشرفت کند، میسازند. انسانی که تازه ابتدای راه است و کورمال کورمال در تاریکی راه میرود تا بتواند در میان جهل آن زمان چراغ راهی پیدا کند.
یکی بود و یکی نبود
نویسنده: محمدعلی جمالزاده
ناشر: سخن
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۳۰۰
تعداد صفحات: ۱۲۸
شابک: ۹۷۸۹۶۴۶۹۶۱۰۳۶
مردانی که در هرکدام از هفت داستان مجموعه یکی بود و یکی نبود حضور دارند، تکههای محمدعلی جمالزادهاند که هربار بخشی از جامعه ایرانی در آستانهی قرن جدید را به چشم میبینند و موضوعی اذیتشان میکند. تکههایی که در یک کل واحد به هم وصل میشوند و انسان مسئلهدارِ ایرانی را که پا به قرن بیستم میلادی (چهاردهم شمسی) گذاشته است و میخواهد پیشرفت کند، میسازند. انسانی که تازه ابتدای راه است و کورمال کورمال در تاریکی راه میرود تا بتواند در میان جهل آن زمان چراغ راهی پیدا کند.
یکی بود و یکی نبود
نویسنده: محمدعلی جمالزاده
ناشر: سخن
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۳۰۰
تعداد صفحات: ۱۲۸
شابک: ۹۷۸۹۶۴۶۹۶۱۰۳۶

برای یاری در حمایت از کتابفروشیهای محلی این گزینه را انتخاب کنید.
موسسه گسترش فرهنگ و مطالعات
برای تهیه سریع کتاب از کتابفروشیهای آنلاین این گزینه را انتخاب کنید.
30book بزودی انتشارات آگاه بزودی بزودی بزودی

میخواهیم به صد سال پیش برگردیم. زمانی که چندسال از نهضت مشروطه در ایران گذشته بود و روشنفکران و ترقیخواهان، روزنامهنگاران، نویسندگان و دانشجویانی که برای تحصیل به غرب رفته بودند و بعد به وطن بازگشته بودند، با یکدنیا ایده و راهکار تلاش میکردند هوای تازهای در فضای متحجر و سنتی آن دوره بِدمند و هرکدام به سهم خود با جهل مردم و اختناق آن دوره مبارزه کنند. محمدعلی جمالزاده یکی از آن افراد بود که غرب را به چشم خود دیده بود و میخواست از طریق نوشتن داستان، دانستهها و تجارب خود را با مردم، بیواسطه درمیان بگذارد. او به این نتیجه رسید که باید برای این منظور سبکی را انتخاب کند که متکلف نباشد و با نثر دوران گذشته نیز سنخیتی نداشته باشد؛ به گونهای که مردم معمولی با آن ارتباط برقرار کنند. در مرحلۀ بعد او میخواست جهل و تعصب و سنتورزی مردم را هدف قرار داده و این مسائل را آیینهوار به خود مردم نشان دهد. کتاب یکی بود و یکی نبود ماحصل همین دوران بود.
حدود صدسال پیش (سال ۱۳۰۰) کتابی (در برلین) منتشر شد که آن را آغازگر سبک نوین داستاننویسی در ایران میدانند. جمالزاده خود در دیباچۀ کتابش ذکر میکند که «ایران امروز در جادۀ ادبیات از اغلب ممالک دنیا بسیار عقب است. در ممالک دیگر ادبیات به مرور زمان تنوع پیدا کرده و از پرتو همین تنوع روح تمام طبقات را در تسخیر خود آورده و هرکس را از زن و مرد و دارا و ندار، از کودک دبستانی تا پیران سالخورده را به خواندن راغب نموده و موجب ترقی معنوی افراد ملت گردیده است. اما در ایران ما بدبختانه عموما یا از شیوه پیشینیان بروننهادن را مایه تخریب ادبیات دانسته و عموما همان جوهر استبداد سیاسی ایرانی که مشهور جهان است در ماده ادبیات دیده میشود به این معنی که… اصلا التفاتی به سایرین ندارد و حتی اشخاص بسیاری را که نیز سواد خواندن و نوشتن دارند و نوشتههای ساده و بیتکلف را بهخوبی میتوانند بخوانند و بفهمند هیچ در مدنظر نمیگیرد و خلاصه آنکه پیرامون دموکراسی ادبی نمیگردد. جای شک نیست که این مسئله مخصوصا برای مملکتی چون ایران که جهل و چشمبستگی گروه مردم مانع هرگونه ترقی است بسیار مایه تاسف است… خلاصه آنکه در مملکت ما هنوز هم ارباب قلم عموما در موقع نوشتن دور عوام را قلم گرفته و همان پیرامون انشاهای غامض و عوام نفهم میگردند در صورتی که در کلیه مملکتهای متمدن که سررشته ترقی را به دست آوردهاند انشای ساده و بیتکلف عوامفهم روی سایر انشاها را گرفته… .»
به نظر میرسد این سرراستترین و صریحترین بیانی است که یک نویسنده هنگام ذکر هدف نوشتن از داستانش داشته است. به جز این، جمالزاده در همین دیباچه به این موضوع نیز میپردازد که چرا سبک داستان کوتاه را برای بیان داستانهایش انتخاب کرده است: «رومان…فواید مهم دیگری هم دارد: اولاً در حقیقت مدرسهای است برای آنهایی که زحمت روزانه که برای کسب آب و نان لازم است، نه وقت و فرصت آن را به آنها میدهد که به مدرسهای رفته و تکمیل معلومات نموده چیزی از عوالم معنوی که هر روز در ترقی است کسب نمایند و نه دماغ و مجال آن را که کتابهای علمی و فلسفی را شب پیش خود خوانده و از این راه کسب معرفتی نمایند؛ در صورتی که رومان با زبانی شیرین و شیوهای جذاب و لذتبخش که دماغ و جان را تازه و ایجاد فرح و نشاط مینماید به ما خیلی معلومات لازم و مفید میآموزد.. و علاوه بر آن طبقات یک ملتی را… از حال یکدیگر خبردار و به هم نزدیک مینماید… میتوان گفت که رومان بهترین آینهای است برای نمایاندن احوالات اخلاقی و سجایای مخصوصه ملل… و از مهمترین فایدههای رومان فایدهای است که از آن عاید زبان و لسان یک ملت و مملکتی میگردد… .»
پس از آن، جمالزاده از شاهکارهای ادبی ملل مختلف میگوید و از اینکه چطور آنها به زبان و فرهنگ توده راه پیدا کردهاند و بعد مدام وضع آنها را با وضع ایران مقایسه میکند و حرص میخورد از اینکه چرا نویسندگان ایران اینقدر مغلق و سنگین حرف میزنند. از زبان ساده و شیرین آنها میگوید و از اینکه زبان فارسی هم ظرفیت این را دارد که به همان سادگی که در افواه مردم است، به داستانهای کوتاه راه پیدا کند.
حال باید سرغ اصل کتاب برویم و ببینیم جمالزاده برای رسیدن به مقصودش که اینقدر پرتب و تاب و باانگیزه درباره آن سخن گفته بود، چطور داستانپردازی کرده است. یکی بود و یکی نبود مجموعهی هفت داستان کوتاه است به این شرح: فارسی شکر است، رجل سیاسی، دوستی خالهخرسه، درد دل ملا قربانعلی، بیله دیگ بیله چغندر، ویلانالدوله و کباب غاز.
به غیر از یکی از داستانها (ویلانالدوله) سایر داستانها از زبان راویان اول شخص که مَردند، بیان میشوند. تقریبا در تمام داستانها گویی روح خود جمالزاده، به صاف و سادگی خودش، حلول میکند و شروع به حرفزدن و روایتکردن میکند. یک بار این مرد در شمال ایران گرفتار میشود و با چشم خودش میبیند که عدهای چه به سر زبان فارسی میآورند و از این همه بیسلیقگی و کجرفتاری میخواهد سر به فلک بزند (فارسی شکر است) و یک بار دیگر وارد دنیای بی در و پیکر سیاست میشود و تعریف میکند که واقعاً سیاست پدر و مادر نمیشناسد و در این مملکت در ابتدا این توهم وجود دارد که اگر میخواهید سری میان سرها پیدا کنید بهتر است وارد سیاست شوید ولی در نهایت نتیجه میگیرید که پولش حرام است و هیچ ارزش ندارد و همان شغل خودتان را بچسبید بهتر است (رجل سیاسی). یک بار دیگر این مرد پایش به حوالی کرمانشاه میرسد و اتفاقاتی را روایت میکند که آنجا به چشم خودش میبیند و به حضور اجنبی در این مملکت دخل دارد (دوستی خالهخرسه). یک جای دیگر، این مرد مخاطب اجنبی قرار میگیرد و چند ماجرا را از زبان او بیان میکند. در حقیقت این بار ایران و ایرانی از زبان و نگاه یک اجنبی روایت میشود (بیله دیگ بیله چغندر) و در جای دیگر هم میشود کارمند تازهکار و تازه به دوران رسیدهای که مجبور است همکارانش را دعوت کند و در عین اینکه وضع آن چنانی ندارد، جلوی بقیه کم نیاورد و کباب غازی به آنها بدهد (کباب غاز).
این مردها که در هرکدام از داستانها حضور دارند، تکههای محمدعلی جمالزادهاند که هربار چیزی را به چشم خود میبینند و موضوعی اذیتشان میکند. تکههایی که در یک کل واحد به هم وصل میشوند و انسان مسئلهدارِ ایرانی را که پا به قرن بیستم میلادی (چهاردهم شمسی) گذاشته است و میخواهد پیشرفت کند، میسازند. انسانی که تازه ابتدای راه است و کورمال کورمال در تاریکی راه میرود تا بتواند در میان جهل آن زمان چراغ راهی پیدا کند. گاهی به دنبال راه حل و راهکار است و گاهی فقط به شرح ماوقع میپردازد. گاهی محیط اطرافش را همان طور که هست نشان میدهد و گاهی آنچه را آرزو دارد روایت میکند. میبیند که در میان سنتی که محکمتر از گذشته به زندگی مردم چنگ میاندازد، مدرنیسمی سربلند میکند که نه هنوز جایگاهی دارد و نه هنوز مردم آمادگی این را دارند که به استقبالش بروند. قشرهایی چون سیاسیون و کارمندان اداره و دانشجویان و محصلانی که به خارج رفتهاند، میفهمند که تغییراتی در بعضی جاها رخ میدهد. میخواهند پیشرفت کنند اما عملا این اتفاق شدنی نیست. یا زنانشان اجازه نمیدهند (زنان نماد سنت در این کتاب هستند) یا برعکس، زنان تشویقشان میکنند زودتر سروشکلشان را مدرن کنند نه برای اینکه تغییر اساسی پیدا کنند بلکه برای اینکه ارتقای درجه به دست آورند و به دیگران فخر بفروشند. وقتی مردان هم زیر بار میروند و اقدامی را انجام میدهند بعد از مدتی پشیمان میشوند و میفهمند آنها را برای فلان فخرفروختنها و کلاسگذاشتنها نیافریدهاند و به زندگی قبلشان برمیگردند. از طرف دیگر این مرد که ذکرش رفت، گاهی چهرهی منتقد به خود میگیرد. مثلا میبیند که زبان فارسی که شکر است، روز به روز وضع بدتری پیدا میکند و در بین عربیدانها و فرانسه و انگلیسی و روسیدانها سلاخی میشود. یک روز دیگر حضور اجنبی مزاحم را درک میکند و به این نتیجه میرسد که نباید اجنبی در وضع مملکت دخالت بیخود کند و روز دیگر هم مملکت خودش را از چشم همان بیگانه میبیند که چقدر خجالتآور است. جهل از تمام سر و صورت این مملکت بیرون میریزد و معلوم نیست برای نجاتش باید چه کار کرد.
همانطور که خود جمالزاده در دیباچه کتابش میگوید، اصلاً نمیخواهد با تلخی و انتقاد تند و تیز به جان مشکلاتی که میبیند بیفتد. بلکه میخواهد با زبان خاص و مطایبهآمیزی که انتخاب میکند ایجاد فرح و نشاط بکند. درحقیقت، با طنز و کنایه جهل و وضعیت نابهنجار کشور را نشان دهد؛ به گونهای که هم لبخند به لب خواننده بیاید، هم روایتش را آنقدر موجز بیان کند که اگر خواننده خواست ساعتی استراحت کند، در همان فاصله بتواند داستانی را برای او تعریف کند و موضوعی را مستقیم یا غیرمستقیم به او منتقل کند. بلکه درس عبرتی بگیرد. اگر هم درس عبرتی نگرفت حداقل اندکی سرگرم و از حال افراد دیگر مملکت باخبر شود.
اگر بخواهیم این اهداف را بسنجیم و ببینیم چقدر جمالزاده در این زمینه موفق بوده است، باید بگوییم جمالزاده «خدای» این کار بوده است. هیچ کس بهتر از او نتوانسته دقیقاً به همان هدفی که خودش میگوید حتی نزدیک شود چه برسد به اینکه دقیقا به خود هدف بزند. به این موضوع باید یک نکتهی دیگر را هم اضافه کنیم و آن اینکه جمالزاده تازه آغازگر این مسیر بوده و پیش از او کسی به این سبک و سیاق داستان کوتاه ننوشته بود. سنتِ ادبی داستاننویسی ایران پس از جمالزاده سر و شکل میگیرد و با حضور نویسندهای مثل صادق هدایت به جلو پرتاب میشود. اما این آغاز، یک آغاز صرف به منزلهی شروعکنندهی یک سنت، بدون هیچ ارزشِ ادبی (و فقط دارای ارزش تاریخی) نبوده است. حالا دیگر میدانیم که داستاننویس، مصلح اجتماعی نیست و قرار نیست در داستانها درس عبرتی داده شود. میدانیم هرچه لایههای داستان تودرتو تر و شخصیتهای داستان پیچیدهتر باشند، فضای داستان به عالم فلسفه و اندیشه نزدیکتر میشود. زبان فارسی در این سالها صیقل یافته و حالا کمتر کسی دغدغهی سادهنویسی دارد، اما چرا با گذشت نزدیک به صدسال از چاپ یکی بود و یکی نبود و سپریکردن یک سنت ادبی تمام و کمال، باز هم بعضی دغدغههای جمالزاده دغدغه امروز ما هم هست؟چرا هنوز از اینکه مردم داستان نمیخوانند شکایت میکنیم و از اینکه نویسندهها برای قشر خاصی مینویسند نه برای همهی مردم؟ آیا اصلاً به این نتیجه رسیدهایم که نباید داستانها را برای «همهی مردم» نوشت و داستان فقط مخصوص به قشر خاصی است؟ یعنی یک عمر جمالزاده خطا کرده است؟
اما این تمام ماجرا نیست. حال از دریچهی دیگری هم نگاه کنیم: وقتی از طرفداران ادبیات فارسی و خوانندگان و نویسندگان بپرسیم نویسنده محبوبشان کیست، همه از صادق هدایت شروع میکنند و میآیند جلو. هدایت داستاننویس ممتاز و نویسندهای یکهتاز و محبوب در عرصه ادبیات داستانی ایران است و در این موضوع شکی نیست، ولی وقتی صحبت از «سنت ادبی» میشود چه کسی از جمالزاده یاد میکند؟ از اینکه او آغازگر این راه بود و شیوهای که انتخاب کرده بود با نویسندههای دیگر فرق داشت؟! کسی را میشناسید که وقتی از او میپرسند نویسنده محبوبت کیست، بگوید جمالزاده یا مثلا بگوید من در داستاننویسی وامدار جمالزاده هستم؟ نام یکی بود و یکی نبود و جمالزاده را بسیار شنیده بودیم؛ مثلاً در کتاب درسی ادبیات فارسی دوران دبیرستان با یکی از داستانهایش به نام کباب غاز یا کتابهای تاریخ ادبیات و سبکشناسیِ داستاننویسی فارسی. اما شاید کمتر این کتاب مورد نقد و تحلیل جدی قرار گرفته باشد و کمتر کسی به این فکر کرده باشد که چرا ما هنوز اندر خم یک کوچهایم و میتوانیم با داستانی متعلق به صدسال پیش همذاتپنداری کنیم؟ اگر سنت داستاننویسی ما از این شاخه ادامه پیدا میکرد، شاید الان ادبیات فارسی هم جای دیگری قرار گرفته بود.
یک دیدگاه در “جمالزاده شکر است”
نقد زیبایی بود ولی یک اشتباه بزرگ داشت و آن اینکه داستان کباب غاز از داستانهای این کتاب نیست.