جغرافیای تاثیرگذار ادبیات
شکسپیر و شرکا
نویسنده: سیلویا بیچ
مترجم: سحر مرعشی
ناشر: گمان
نوبت چاپ: ۲
سال چاپ: ۱۴۰۳
تعداد صفحات: ۳۰۰
شابک: ۹۷۸۶۲۲۵۲۲۰۰۸۹
این مقاله را ۵ نفر پسندیده اند
احتمالا بسیاری از آدمهایی که دلبستگی کتابی دارند، حتی شده ته ذهنشان، رویای داشتن یک کتابفروشی را پروراندهاند. قفسههایش را چیدهاند، کنارش شاید کافهای تجسم کردهاند، جشن گشایشش را گرفتهاند و جوانهایی که به بهانههای کتابی در کتابفروشیشان دور هم جمع شدهاند را تصور کردهاند. من هم از این خیالبافی جدا نبودهام. تا چندسال پیش، از اتفاق، قصد کاملا مصرانهای برای ساخت چنین فضایی کردم؛ اما نشد. مراحل زیادی را هم پیش بردیم اما نشد. از همین بابت روند تشکیل چنین فضایی برای من شبیه یک شکست باقی ماند. تصویری که با جزئیات در ذهنم ساخت بودم محقق نشده بود. آدمهایی که ازشان مشورت گرفته بودم موقع دیدار میپرسیدند: “از اون قضیه چه خبر؟” و من خبر خوشی نداشتم. با “سیلویا بیچ” انگار دوباره از نو خیالبافیهایم را به یاد آوردم. تصویر زنی مصمم که “شکسپیر و شرکا” برایش خط مقدم اولویتهایش بود. اگر کتابفروشی شکسپیر و شرکا امروز زنده بود بهیقین محل بحث خیلی از جستارنویسهای معاصر میشد. شکسپیر و شرکا، صدقهسری سیلویا بیچ، ذهن نامحدود او و شوق آرمانگرایانهاش، چیزی فراتر از یک کتابفروشی ساده بود. شکسپیر و شرکا به عقیده من جز حضور آندره ژید و ارنست همینگوی در اتمسفر خود سرمایه مهمتری داشت. سرمایه مهمترِ شکسپیر و شرکا پیش از همهچیز، یک صاحب جسور بود. شاید نوع روایت خانم بیچ خیلی سادهتر از دشواریهایی که گذرانده باشد. خیلی راحت از تاسیس کتابفروشیاش حرف میزند، رویارویی با کلهگندههای تاریخ ادبیات دنیا -بگذارید به این نام صدایشان کنم- را خیلی تصادفیوار نقل میکند و در کل خیلی در صدد آن نیست که مُهر نام خانوادگی خود را زیر تکتک صفحات شکسپیر و شرکا بکوبد. اما پر واضح است که نگاه بیچ، از همان ابتدا، چیزی فراتر از یک کتابفروشی را ترسیم کرده. همین نگاه است که نویسندههای مطرح ادبیات ملل را جذب کتابفروشیاش میکند، همین نگاه، شکسپیر و شرکا را تبدیل به ناشر خوشنام کتب آنها میکند و همین نگاه است که بستر مکانیِ فرهنگیای چون کتابفروشی شکسپیر و شرکا را بهعنوان جغرافیای تاثیرگذار ادبیات معرفی میکند. حضور آدمها تصادفیست؟ ابدا! سیلویا بیچ آدم خوششانسی است؟ شاید. اما حضور کلهگندههای ادبیات صرفا خوشاقبالی خانم بیچ نیست. بیچ حتما در مسیر درستی حرکت میکرده. وقتی توی مسیر درست حرکت کنی، آدمهای درست را ملاقات میکنی. ملاقات کردن با آدمهای درست، شبیه این است که مهاجم فوتبال از ته زمین بهسرعت همه را دریبل کند و توپ را بکوبد کنج دروازه. بیچ بعد از این که گلش را ثبت میکند، آدمدرستها تبدیل میشوند به مشاوران و یاورانِ همیشهمومنِ شکسپیر و شرکا. بعد به سنگر امن سیلویا بیچ اعتماد میکنند. کتابهایشان را با اعتماد به دست بیچ میدهند تا چاپ کند؛ چون میدانند «ادبیات بهمثابه ادبیات» است که برای خانم بیچ پراهمیت جلوه میکند. وقتی قصه سیلویا بیچ را بخوانید، مطمئن میشوید که وقتی کسی که برای کاری ساخته شده، آن کار را انجام دهد، چه معجزاتی رخ میدهد. شکسپیر و شرکا از نظر من یک کمپانیست؛ یک شرکت مهم، نه فقط یک کتابفروشی. و صدالبته که بیچ تنها یک کتابفروشِ عشق ادبیات نیست. فعالیت صنفی را خوب بلد است، ناشر بودن را به تجربه یاد گرفته و نیروی علاقهی او به ادبیات، فعالیتهای صنفیاش را هم توی ریل درستی انداخته است. در کل، انسان یادگیرندهای است و قدر موقعیتهای مختلف را میداند. خیلی وقتها آنها را شکار میکند، توی هوا قاپشان میزند. شبیه شنوندهای که اسطوره نوجوانیاش روبهرویِ او درحال سخنرانیست، لبه صندلی نشسته و تلاش میکند هرآنچه که میتواند از هممسیرهای نامآشنای کتابفروشیاش یاد بگیرد. من یقین دارم که زندگی شخصی و کاری سیلویا بیچ از طریق درک تجربه سایرین ساخته شده. از شنونده بودن، از فهمیدن این که هرچیزی مورد نیازش است، بیشتر از صفحات کتبی که خوانده، بین تجربه زیسته آدمهاست. جسارت، هزینه دارد؟ صدالبته. سرنوشت شکسپیر و شرکا لابد گویای همین است. جسارتِ پرهزینه ارزشش را دارد؟ بسته به شخصیت هرکس. من از روایت پایان شکسپیر و شرکا متعجب، ناراحت و مغموم نشدم. دلیلش هم آن است که شخصیت سیلویا بیچ برای من در طول کتاب روشن شده بود؛ با آن که این کتاب یک نوشته داستانی نیست و شاید «شخصیتپردازی» خیلی جولانگاه وسیعی ندارد. بیچ از آن آدمهایی است که پیرو مکتب خودش است. لابد وقتی مکتبی با پی محکم برای راهت تعیین کنی، اعتماد به آن برایت اوجب واجبات میشود. فرقی نمیکند تصمیمش چه عواقبی را رقم خواهد زد؛ همین که با آرمانهای او متضاد است، یعنی یک «نه»ِ بزرگ. این پافشاری روی نقشه راه خیلیوقتها آدمها را تبدیل به موجودات سختِ دگمِ غیرمنعطف میکند؛ اما وقتی چینش ذهنی درست و مطمئن داشته باشی، پافشاری جایز است! دلیلم برای خواندن شکسپیر و شرکا، یک نخ نامرئی است! یک نخ نامرئی بین بستر مکانی با آدمهایی که روی این پوسته، روابطشان را تشکیل و توسعه میدهند. یک نخ نامرئی بین تجربهطلبی و موفقیت. یک نخ نامرئی بین جسارت و بلندپروازی. لابد انتظار خواننده از یک زندگینگاره، سطوری از زندگی یک آدم است. احتمالا کسی که روی صندلی ننویی اتاقش نشسته، به خط زمان زندگیاش نگاه کرده، و آنها را به ترتیب رویداد، شرح داده. زندگینگارهی شکسپیر و شرکا هیچشباهتی به این تصور ندارد. زندگینگاره سیلویا بیچ خیلی «داخل گود» است، خیلی میدانیست. راوی همیشه صف اول رویدادهاست، روی صندلی ننویی نخوابیده، پرحرکت است و این سیلان، این «در متنِ زندگی بودن»، شکسپیر و شرکا را، شکسپیر و شرکا کرده است!
جغرافیای تاثیرگذار ادبیات

کتابفروشی








