سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

تولدی دیگر؛ ناقوس هشدار

تولدی دیگر؛ ناقوس هشدار

 

محمد حقوقی در دوره دوم مجله آرش در تیرماه 1342 درباره مجموعه شعر تولدی دیگر فروغ نوشته است. سه سال قبل از پایان نامنتظره زندگی فروغ. داوری کلی حقوقی درباره شعرهای او به این صورت است: «از «شعر سفر» که بگذریم که شعری است بد و «دیوار» وار و چند شعر دیگر و «دیوارهای مرز» که از همان حرف‌هاست منتها به شکلی خاص و گاهی دور از ذهن (خاصه ذهن ما) و غریب. شعرهای دیگر کتاب، و به خصوص «دیدار در شب»، «تولدی دیگر»، «فتح باغ»، «وهم سبز»، «عروسک کوکی»، «در غروبی ابدی» و «آینه‌های زمینی» از شعرهای درخشنده و شکوفنده روزگار کدر و راکد ماست.» .

محمد حقوقی در دوره دوم مجله آرش در تیرماه 1342 درباره مجموعه شعر تولدی دیگر فروغ نوشته است. سه سال قبل از پایان نامنتظره زندگی فروغ. داوری کلی حقوقی درباره شعرهای او به این صورت است: «از «شعر سفر» که بگذریم که شعری است بد و «دیوار» وار و چند شعر دیگر و «دیوارهای مرز» که از همان حرف‌هاست منتها به شکلی خاص و گاهی دور از ذهن (خاصه ذهن ما) و غریب. شعرهای دیگر کتاب، و به خصوص «دیدار در شب»، «تولدی دیگر»، «فتح باغ»، «وهم سبز»، «عروسک کوکی»، «در غروبی ابدی» و «آینه‌های زمینی» از شعرهای درخشنده و شکوفنده روزگار کدر و راکد ماست.» .

 

 

 روزگاری که شعر، آه و ناله شده‌است و حرف، شعری که نه زندگی است، نه تصویر و نه عینیت. روزگار شعرهای پرورش نیافته و دست و پا شکسته، که این‌جا شنیده می‌شوند و آن‌جا فراموش. روزگار درماندگی و ماندگی که همه دست‌اندرکاران شعر، این تنگ‌نظری را داشته و دارند و حتی آن زهره را، که از روی دست هم می‌بینند و چیزهایی را صادر می‌کنند که نه پرداخته شده است و نه رسیده، نه صمیمی است و نه اصیل، «تولدی دیگر» همراه با ناقوس بلند هشدارش، دمیده می‌شود.

                                                                                                                                                      

     دمیدنی که همه روزگار ما را، از آدم‌ها، فضاها، حجم‌ها و حرف‌ها آینه‌ای است بلند و شفاف، پر است از حرف‌های ساده و تصاویر پاک و روان. «گرمای کرسی» «پاک کردن مشق‌ها» «زنی که با زنبیلش از خیابان می‌گذرد، طفلی که از مدرسه باز می‌گردد» و همه آن چیزهایی که زمان، حتی فرصت تماشای آن را از ما گرفته است.                                                                          

«تولدی دیگر» در همین زمان می‌درخشد، زمانی که؛

می‌توان ساعات طولانی

چون نگاه مردگان، ثابت

خیره شد در شکل یک فنجان

در گلی بی‌رنگ بر قالی

در خطی موهوم بر دیوار 

                                                                                                  «عروسک کوکی، صفحه62»

زمان من، تو، ما، شما. زمان نشیب و فرازها و تضادها، با فواصل بعید و تغییرات و تغییرات. زمانی‌که در بی‌جریانی هنرش، فرخ‌زاد «اسیر» را به اعتزال در فتوت وامی‌دارد که اندیشه کند و ویران کند. «دیوار» گلین و «عصیان» فلسفی و دروغین را. زمانی که برای همه بوده است، زمانی که همه می‌توانستند بگیرندش، اما باز دادندش!

     و همین است که «تولدی دیگر» را که می‌‌خوانیم، بیش از هر چیز، این توهم در ذهن ما می‌گذرد که: عجیب است، همه این چیزها را که من احساس می‌کردم، پس چطور! چرا زودتر از او … و … تفاوت شاعر با دیگران در همین بازدادن است. بازدادن زمینه می‌خواهد، آمادگی می‌خواهد، تجربه و فترت و رجعت به روزگار گذشته. همه آن چیزهایی که در فرخ‌زاد اجتماع داشت و دگرگونش کرد و بر پله‌ای دیگر نشاند و در مرزش راه برد. در مرزی که آزاد بود از فراز آن به دور دست بازنگرد، روزگار نوجوانی و دورتر، کودکی‌اش را و در این سویش، حال را. مرزی که دنیای عصیان اوست و تردید او و حسرت او شاید.                                        

زندگی شاید؛

یک خیابان دراز است که هر روز، زنی با زنبیلی از آن می‌گذرد

زندگی شاید، طفلی است که از مدرسه باز می‌گردد

                                                                                                       «تولدی دیگر، صفحه157»

آن روزها رفتند

آن روزهای برفی خاموش

کز پشت شیشه، در اتاق گرم

هر دم به بیرون خیره می‌گشتم

پاکیزه برف من، چو کرکی نرم

آرام می‌بارید.

                                                                                                     «آن روزها، صفحه 1»

و این است نمایش کامل آن تردید و این تحسر، که هم تمناست و هم طنز

اگر به خانه من آمدی، برای من ای مهربان، چراغ بیاور

و یک دریچه که از آن

به ازدحام کوچه‌ی خوشبخت بنگرم

                                                                                                   «هدیه، صفحه 97»

     با «تولدی دیگر» فرخ‌زاد، فرخ‌زادی دیگر است. «اسیر» نیست از «دیوار» هرسناک گذشته، گذشته است و به راستی که متولد شده است و در جریان همین تولد است که گاهی متبسم است و گاه گریان. زمانی آرام است و زمانی دیگر تند. این حتی، در عصیان و آرامش کلمات و اوزان شعر او پیداست. کلمات و اوزانی که نمایش‌گر تاثیرات و تاثرات و حالات محسوس روح اوست. آرامش «آن روزها» که شعری است آرام، حتی کلمات آرام‌اند و ساده، مصراع‌ها آرام پیش می‌روند و سنگی پیش پای‌شان نیست؛

آن روزها رفتند

آن روزهای خوب

آن روزهای سالم سرشار

                                                                                                 «آن روزها، صفحه 1»

     و همین آرامش است، که آرام آرام تند می‌شود، با سنگ ها برخورد می‌کند. جویباری که نهر می‌شود و نهری که رودخانه و باز شدیدتر و متلاطم‌تر. تا آن‌جا که حتی از حالات شعری خارج می‌شود و به صلابه می‌رسد و ای «مرز پر گهر» می‌سراید. شعری که دیگر شعر نیست عصیان است. فریاد است. استهزا است. طنز است و در همین نوع شعرهاست که ناخودآگاهانه بسیاری از جملات معمولی در شعرش آورده می‌شود. جملاتی که پس از سرایش شعر، می‌توانست آراسته شود. ولی ای کاش این سهل انگاری نبود.

     همه وزن‌هایی که با تداعی مصراع اول در ذهن شاعر متولد می‌شود بی‌این‌که مساله ساختن در کار باشد (چرا که ساختن مخصوص نظم است) از یک جریان ناخودآگاهی تند، سرچشمه می‌گیرد، که با تمامی احساسات شدید و هیجانات روحی و ذهنی که برخورد حواس اوست با اشیا و تصاویر آنی و فرار، آن‌ها را به همان کیفیت که در مصراع نخست شکل گرفته است، دنبال کرد و ادامه داد. این است که جویبار کلمات مترنّم از چارچوب به تثبیت رسیده عروض می‌گریزند و حس می‌شوند.

 «تمام روز در آینه گریه می‌کردم»

که آغازی است صاف و بدون سکون (سکته) و بعد:

 «که چون حباب‌های کف صابون»

که در صورت کشش «که» آغاز مصراع، درست است، منتها در غیر از بحر مصراع آغاز شعر.

 «و از شکاف‌های کهنه، دلم را بنام می‌خواند»

که سکونی تند دارد و گریز آن، از چارچوب پیداست.

     و این است که باید گفت آدمی که فرخ‌زاد نام اوست، احتمالا آدمی است عصبی. شاعری است که نمی‌تواند همه این تصاویر تند و فرار و همه آن حرف‌هایی را که در این آب و خاک از نظر شعر تازگی دارد، در شکل‌های عروضی اوزان، بگیرد و بپردازد. تا آن‌جا که کیفیت ساختمانی سلسله اعصاب او حتی مانع شده‌ است از این‌که با بحر آرام هزج (مفاعیلن مفاعیلن) سر سازگاری نشان بدهد و برای یک‌بار هم که شده است آن را به کار گیرد چرا که رابطه‌ای مستقیم با کیفیات ذهنی و روحی او دارد.

 

     مگر از این به بعد، این در هم ریختگی اوزان عروضی را «حسی» یا «گفتاری» بنامیم که اتفاقا بد هم نیست (در صورتی‌که اعتقاد به توانایی در شناسایی بحور اوزان عروضی داشته باشیم و حداقل آن شعور را که لازمه درک و فهم است) از این سی و پنج شعر «تولدی دیگر» بیست و یک شعر آن در اوزان معمول عروضی است (با سکون‌های تند و آرام) و چهارده قطعه دیگر که دچار آشفتگی وزنی است گاهی چند وزن در یک شعر ناخودآگاه آمده است.

 

     آن هم وزن‌هایی که از نظر «ریتم» و کیفیت آهنگ زیاد هم از هم دور نیستند. چهارده شعر اخیر اختلاطی از اوزان متفاوت عروضی است (گاهی با ناشی‌گری‌ها) که چندان هم نمی‌شود به حساب شاعر گذارد و آن را گناهی محسوب داشت (چرا که گناهی نمی‌بینیم اگر حرف‌ها و تصویرها را فدای وزن‌های متصنع نکنیم، چنان که فرخ‌زاد نکرده است) و چنین است که اگر بخواهیم این اختلاط را وزنی جداگانه به حساب آوریم،

صرفا وزن «گفتاری» و «حسی» اصطلاحی است که پیشنهاد شده است در صورتی که این‌ها همان درهم‌ریخته شدن اوزان معمول عروضی است که مسلما بیشتر ارتباط با روحیات خاص، نگاه‌ها، تماشاها، گرفتن‌ها و بازدادن‌های شاعر دارد، که این هم گناهی نیست و همین است که اگر فرخ‌زاد التزام داشت، وزن مورد نظر را با همان منوال که در آغاز شعر شروع شده است دنبال کند، از تجسم بسیاری از تصویرها و ترنم بسیاری از حرف‌ها و سرودها، باز می‌ماند و خدا کند که این نوع وزن مورد استفاده بی‌مایگان قرار نگیرد که وامصیبتا!

 

     از سی‌وپنج شعر «تولدی دیگر» سوای «غزل» «عاشقانه» و «مرداب» که در قالب‌های غزل و مثنوی قدیم‌اند و «شعر سفر» که با رعایت تساوی طولی مصراع‌هاست و به «علی گفت مادرش روزی» که جنبه دیگری دارد. سایر شعرها در همان اوزان شکسته است که شرح آن گذشت.

     «غزل» صاف و نو است و در عین حال متصنع و گنگ، صرف‌نظر از قوافی «مغشوش» و «مدهوش» که عربی است و بهتر بود که نبود، روی‌هم‌رفته غزل بدی نیست خاصه این بیتش که ناب است و تر و زیبا؛

 

توده بنفش غروبی که تازه را

بر سینه می‌فشاری و خاموش می‌کنی

     مثنوی‌های «عاشقانه» و «مرداب» در همان بحری است که «مولوی» برای حرف‌هایش برگزید و قبل از او «عطار» در منطق الطیر، این بحر از ساده‌ترین بحور عروضی است و خاص حرف زدن است. وجه شباهت این هر دو در همین است و بس و شاید تا حدودی کیفیت بیان و عدم رعایت بعضی از قوافی:

 

ای به زیر پوستم پنهان شده                                                         همچو خون در پوستم، جوشان شده

ای دو چشمانت چمنزاران من                                                       داغ چشمت خورده بر چشمان من

     اما از نظر محتوا هر دو همان قدر به هم مربوط است که سال های 634 و 1343. مولوی شکاک است و فلسفی و مفسر. با وجود سر و کار دارد و با عدم. با فرق و با مذاهب و اختلافات هفتاد و دو ملت. او را به فرخ‌زاد چه کار؟ فرخ‌زادی که در دوران مصاف نان و رسالت و الکل و روشن‌فکری است.

 

     «تولدی دیگر» ثمره برخورد حواسی آگاه است با دگرگونی‌های زمانی گذران (زمانی که سرعت سیر صد سال اخیرش را می‌توان برابر با همه زمان‌های پیشین دانست) و اگر گاهی آن قرابت دیده شده است صرفا از نظر کلی باقی مانده است که هر کس دیگر نیز بود و در این بحر پای می‌گذاشت با همان آمادگی، همین می‌شد که می‌بینید:

 

گر مردابی ز جریان ماند آب

از سکون خویش نقصان یابد آب

جانش اقلیم تباهی‌ها شود

ژرفنایش گور ماهی‌ها شود

                                                                                                      «مرداب، صفحه 87، تولدی دیگر»

و نیز…

ای خدا گر شک نبودی در میان

کی چنین تاریک بود، این خاک دان

گر نه تن زندان تردید آمدی

شب پر از فانوس خورشید آمدی

                                                                                                      «شب‌‍گیر، صفحه 20، باغ آیینه»

     «مرداب» همان زمان ماست. با تردید و کلیت «شب‌گیر» بیگانه است «به علی گفت مادرش روزی» نیز همان شیوه فرخ‌زاد است که فولکوری شده است. با توجه به این‌که مانند «پریا» و «قصه دختران ننه دریا»ی شاملو، آن‌طور که باید پرورش یافته نیست. در شعر «فرخ‌زاد» تاثرات فلسفی و مذهبی نیز دیده می‌شود که از فلسفه آن‌که بگذریم (که چندان هم با شعر مرتبط نیست) تاثرات مذهبی است که گاهی از نظر کیفیت زبان و بیان، درست انجیل یا تورات می‌شود؛

 

آن گاه

خورشید سرد شد

و برکت از زمین‌ها رفت

و سبزه‌ها به صحرا خشکیدند

و …

                                                                                                              «آّیه‌های زمینی، صفحه 89»

     و اگر از کیفیت تاثر سخنی رفت نه بدان منظور است که اصطلاحات کتب مذهبی را بنا به ضرورت، به عنوان مصالح، در شعر بیاوریم- چنان که دیگران نیز آورده‌اند-

 

     سخن کوتاه: از «شعر سفر» که بگذریم که شعری است بد و «دیوار» وار و چند شعر دیگر و «دیوارهای مرز» که از همان حرف‌هاست منتها به شکلی خاص و گاهی دور از ذهن (خاصه ذهن ما) و غریب. شعرهای دیگر کتاب، و به خصوص «دیدار در شب»، «تولدی دیگر»، «فتح باغ»، «وهم سبز»، «عروسک کوکی»، «در غروبی ابدی» و «آینه‌های زمینی» از شعرهای درخشنده و شکوفنده روزگار کدر و راکد ماست.

«تولدی دیگر» ناقوس هشدار است.  

 

 

 

  این مقاله را ۴۶ نفر پسندیده اند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *