سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

تلخک رفت، طناز آمد

تلخک رفت، طناز آمد

 

هزار سال طول کشیده تا طنز ایرانی از شاعران و دربار به کتابها و صدها سال بعد، از کتابها به روزنامه‌ها و مجلات و سپس به تئاتر و سینما و بعد از آن به رادیو و تلویزیون برسد و پسرخاله‌ی مرا بخنداند. سرعت حوادث و تغییر و تحولات در یکصد سال اخیر با هزار سال قبل از آن برابر است و سرعت تحول ده–پانزده سال اخیر به اندازه صد سال گذشته. هیچ تصوری هم از آینده وجود ندارد که ماجراهای خنده‌دار با چه ابزاری به مخاطب برسد.

هزار سال طول کشیده تا طنز ایرانی از شاعران و دربار به کتابها و صدها سال بعد، از کتابها به روزنامه‌ها و مجلات و سپس به تئاتر و سینما و بعد از آن به رادیو و تلویزیون برسد و پسرخاله‌ی مرا بخنداند. سرعت حوادث و تغییر و تحولات در یکصد سال اخیر با هزار سال قبل از آن برابر است و سرعت تحول ده–پانزده سال اخیر به اندازه صد سال گذشته. هیچ تصوری هم از آینده وجود ندارد که ماجراهای خنده‌دار با چه ابزاری به مخاطب برسد.

 

 

تلخک رفت طناز آمد

 

هنگامی که قهقهه‌ی مجید پاریزی، پسرخاله‌ام، با برنامه‌های مهران مدیری به هوا بلند می‌شد ما در طبقه‌ی پایین خانه با تعجب به هم نگاه می‌کردیم و در این فکر بودیم که کجای این شوخی‌ها در این برنامه اینقدر جالب است که او را چنین به خنده واداشته.

هزار سال طول کشیده تا طنز ایرانی از شاعران و دربار به کتابها و صدها سال بعد، از کتابها به روزنامه‌ها و مجلات و سپس به تئاتر و سینما و بعد از آن به رادیو و تلویزیون برسد و پسرخاله‌ی مرا بخنداند. سرعت حوادث و تغییر و تحولات در یکصد سال اخیر با هزار سال قبل از آن برابر است و سرعت تحول ده–پانزده سال اخیر به اندازه صد سال گذشته. هیچ تصوری هم از آینده وجود ندارد که ماجراهای خنده‌دار با چه ابزاری به مخاطب برسد.

در باب خنداندن و خندیدن، ما ده‌ها واژه داریم. از لطیفه و فکاهی و هزل و هجو تا شوخی و حاضرجوابی و مزه و متلک و تیکه پراندن، همه وظیفه دارند در قالب کلمات و جملات، لبخندی بر لب شما بیاورند و درعین‌حال گاهی مضامین اخلاقی و آموزنده یا انتقادی داشته باشند. برای این منظور فرانسوی‌ها بیشتر از سی واژه دارند و واضح است که حتی نزدیک‌ترین واژه‌ها با هم اختلاف دارند.

طنز فارسی به شکل امروزی و به صورت مکتوب از داستانهای مولانا و سعدی و عبید شکوفا می‌شود، حکایتهای سعدی و عبید در قالب نثر بوده ولی مولوی داستانهایش را به نظم در آورده است. اگرچه در دیوان همه‌ی شعرای قبل از ایشان هم داستانهای شیرینی که لبخندی بر لب شما بیاورد وجود داشته و در عین حال بسیاری از داستانهای دنیا مشترک و جزو فرهنگ مردم جهان است و متعلق به هیچ زبان و ناحیه و قومی نیست.

سعدی و گلستان در ادبیات ما جنس و جایگاه دیگری دارند. سعدی گاه در دو خط، انبوهی از معانی را به ذهن شما منتقل می‌کند که نمی‌دانید بخندید یا غمگین شوید، در نتیجه لبخندی تلخ می‌زنید. مثلن می‌گوید: “هرگز از دور زمان ننالیده بودم مگر وقتی که پایم برهنه مانده بود و استطاعت پای‌پوشی نداشتم… یکی را دیدم که پای نداشت”. تاثیر سعدی به قدری زیاد است که هنوز از او تقلید می‌شود و جالب است که تقلید از سبک او آزاردهنده نیست و تکراری نمی‌شود. گویی سعدی شابلونی برای دیگران ساخته که اگر از آن خوب استفاده شود اثری شیرین و ماندگار خلق خواهد شد.

یا عبید می‌گوید: واعظی بالای منبر از اوصاف بهشت می‌گفت و از جهنم حرفی نمی‌زد. یکی از حاضرین خواست مزه‌ای بیندازد گفت: ای آقا شما همیشه از بهشت تعریف می‌کنید یک‌بار هم از جهنم بگویید. واعظ که حاضرجواب بود گفت: آنجا را که خودتان می‌روید می‌بینید. بهشت است که چون نمی‌روید لااقل باید وصفش را بشنوید.

حتی عطار نیز که در زمان حمله‌ی مغول زندگی می‌کرده و شاعری جدی بوده، طنزی عجیب در برخی حکایاتش دارد. او در تذکره‌الاولیا چنین آورده: “نقل است از شیخ ابوالحسن خرقانی، شبی نماز همی‌کرد، آوازی شنید که هان! ابوالحسن، خواهی تا آنچه از تو می‌دانم با خلق بگویم تا سنگسارت کنند!؟ شیخ گفت: بارالها خواهی تا آنچه از کرم و رحمت تو می‌دانم و می‌بینم با خلق بگویم تا دیگر هیچکس سجودت نکند؟ آواز آمد: نه از تو، نه از من.” عطار در اینجا با همه، از شیخ و مردم و خداوند شوخی دارد.

تفاوت عبید و سعدی در این است که شیخ اجل همیشه نصیحت و توصیه و اندرز دارد ولی کار عبید نفس خنداندن و به سخره گرفتن است. توجه داشته باشیم که در زمان سعدی، حکایات و اشعار او را افراد باسواد و طبقه‌ی ممتاز جامعه می‌خواندند، تازه با این شرط که به آثار او دسترسی داشته باشند. یعنی آن زمان نه افراد باسواد جامعه زیاد بودند و نه منبعی که به آن مراجعه کنند.

در این باره داستانی وجود دارد که ابن سینا کتاب «اغراض ارسطو فی الکتاب مابعدالطبیعه» را به‌صورت اتفاقی از دست عابری خریده است. با این وجود یعنی با اینکه عملن سعدی می‌دانسته خواننده‌ی حکایات و اشعارش توده‌ی مردم نیستند ولی حداقل گلستان او از همان دوران برای همه‌ی مردم خواندنی و شنیدنی بوده است.

بعد ادبیات کلاسیک و لطائف بزرگان شعر ایران می‌رسیم به طنز دوره مشروطه. بررسی نشریات آن سالها خود به تنهایی کتابی قطور می‌شود. این دوره، یعنی بازه زمانی مشروطه تا بیست‌وهشت مرداد سی‌ودو یکی از پربارترین دوره‌های ادبی ایران درخلق آثار طنز است. در همین دوره است که دهخدا با دخو طنز ژورنالیستی را پایه‌گذاری می‌کند، ایرج میرزا با اشعارش تابوشکنی می‌کند و مهم‌تر از همه صادق هدایت با نوشته‌هایش راه و رسم داستان‌نویسی را یاد می‌دهد. شاید به جرات بتوان گفت سه کتاب حاجی آقا، توپ مرواری و افسانه‌ی آفرینشِ هدایت از بهترین نمونه‌های طنز ایرانی باشد.

 

علی‌اکبر دهخدا
علی‌اکبر دهخدا

 

اما طنز زمان حال را به نظرم نه در کتابها، نه در ستون روزنامه‌ها که باید در همان برنامه‌هایی بیابیم که پسرخاله‌ی من، مجید را می‌خنداند. یعنی طنزهای تلویزیونی. اولین برنامه‌ی طنز تلویزیون که به سن من قد می‌دهد برمی‌گردد به پیش از انقلاب. سریالی داشتیم به نام اختاپوس که برای آن دوره‌ی تلویزیون بسیار آوانگارد بود، عده‌ای در انجمنی جمع می‌شدند و برای جهان تصمیم می‌گرفتند. استــاد، دکتــر، مهندس، حسن بلژیکی، قاطبه و خانم سامانتا کاراکترهای این برنامه بودند. اواخر دهه هفتاد حسن هنرمندی با اقتباس از این برنامه، سریال کاکتوس را ساخت که به نظر من یکی از بهترین برنامه های طنز بود ولی افراد کمی آن را می دیدند و اگر هم می‌دیدند نمی‌خندیدند.

بعد از اختاپوس برنامه‌ی “حرف تو حرف” و مهندس بیلی با حسن خیاط‌باشی آمد. صمد و سرکار استوار و قاطبه و کاف شو و یکی دو سال قبل از انقلاب، آقای مربوطه هم آمدند. تعدادی سریال ساخته شد که بعضی از آنها با وجودی که جدی و اجتماعی بودند ولی حالتی کمیک داشتند، معروفترینشان سریال خانه به دوش یا مراد برقی بود. این سریال به قدری موفق بود که خیابانهای آن سالهای پایتخت که تازه با پدیده ترافیک آشنا شده بود را خلوت می‌کرد. مراد برقی با وجود مضمون عشقی، عملن کمدی بود.

انقلاب شد و وظیفه‌ی رادیو تلویزیون ملی که حالا صدا و سیــما شده، ارشاد محض بود. با پایان جنگ و دوران سازندگی، مسئولین به فکر افتادند که این مدیا کارکردهای دیگری هم دارد، در نتیجه برنامه‌سازی، تولید فیلم و سریال و سرگرم کننده‌ها شروع شد، در این بین مهمترین برنامه‌ها، سریال‌های طنز و کمدی بود که عده‌ی زیادی را در ساعتی معین پای تلویزیون جمع می‌کرد و البته جریان‌ساز و سلبریتی‌ساز هم بود.

راز موفقیت یک سریال خنده‌دار این است که بچه‌مدرسه‌ای‌ها، کارگرانی که منتظر کارند و خطی‌هایی که منتظر مسافرند، اصطلاحات و کلمات شخصیتهای آن سریال را به زبان بیاورند یا رفتارشان را تقلید کنند. مرضیه برومند و احمد بهبهانی در دهه‌ی هفتاد با آرایشگاه زیبا یکی از بهترین مجموعه‌های تلویزیون را ساختند. برومند در خنداندن مردم بدون توهین و لودگی مهارت دارد. او در برنامه‌هایش همیشه نکات اخلاقی ظریفی دارد که در کارهای سعدی و عبید دیده می‌شوند. برومند در هتل و خودروی تهران یازده نیز استانداردهای خود را حفظ کرد و مجموعه‌های قابل‌قبولی ارائه داد.

کلاه قرمزیِ ایرج طهماسب و جبلی هم با وجودی که برای کودکان ساخته می‌شد مخاطب بزرگسال زیادی را جذب می‌کرد و شاید بتوان گفت بزرگسالان بیشتر از بچه‌ها به مسائل کلاه قرمزی و دوستانش علاقمند بودند و می‌خندیدند، به‌خصوص در این سالهای آخر با حضور فامیل دور و جیگر و بقیه.

بعد از برنامه‌ی موفق نوروز هفتادو دو، ساخت سریالهای طنز روی خط تولید افتاد و در نتیجه سطح کیفی برنامه‌ها به لودگی تقلیل یافت. بعضی از سازندگان این قبیل برنامه‌ها مثل رضا عطاران خیلی زود متوجه آسیب شدند و برنامه‌ی خود را از ساعت 9 شب که مختص خانواده‌هاست به برنامه‌ی کودک و نوجوان انتقال دادند که بسیار هوشمندانه بود.

بقیه یا پسرفت کردند و یا در بهترین حالت خود را تکرار کردند و درجا زدند. بسیاری از سریالهای سیــما با وجود شروع خوب پایانهایی سرهم‌بندی شده داشتند. بعضی از موفق‌ترین آنها نیز برداشتهای آزاد و یا عین‌به‌عین آثار نویسندگان معروف جهان بودند بدون این که در تیتراژ از ایشان نامی برده شوند. معروف‌ترینشان سریال مرد هزارچهره که از کتاب پخمه عزیز نسین اقتباس شده بود و شبهای برره که برداشت آزادی بود از کله‌پوکهای نیل سایمون.

اقتباس و کپی و برداشت از آثار هنرمندان جهان بدون ذکر نام ایشان، در این مملکت هرگز چیز تازه ای نبوده است. حتی در دوران مشروطه، نشریاتی که کارشان طنز سیاسی بود به طرق مختلف از مطالب یکدیگر استفاده می‌کردند. کپی بدون ذکر نام در بین موزیسین‌ها و حتی نقاشان ایران هم رایج است. در میانه‌ی دهه‌ی پنجاه تقلید و برداشت آزاد و پیروی و الگوبرداری از سینمای ایتالیا برای ایرانیان امری عادی بود، همین اتفاق در سینمای مصر هم می‌افتاد. در سینمای ایتالیا شخصیتی مثل عین الله باقرزاده داشتیم که نمی‌دانم آنها از ما وام گرفتند یا ما از آنها تقلید کردیم.

درست در همین نقطه، یعنی وجود سناریو برای تولید فیلم است که نوشتن این مقاله برای سایت وینش که سایت مرجع کتاب است معنی پیدا می‌کند. برای تولید نمایش، فیلم یا هر برنامه‌ی دیگری، نخست باید طرحی به صورت مکتوب درآمده باشد. شاید هشتاد سال پیش توده‌ی مردم با خواندن نشریات انتقادی به وجد می‌آمدند و در دوران محمدرضا شاه با نوشته‌های توفیق. شاید در دوران سازندگی گل آقا با اشعار و کاریکاتورهایش انتقادی از وضعیت سیاسی–اجتماعی مملکت می‌کرد و دل همه خنک می‌شد (همان توهم سوپاپ اطمینان).

 

سریال اختاپوس

 

شاید بعد از خرداد هفتادوشش و باز شدن فضای مطبوعاتی، خوانندگان ستون طنز روزنامه‌ها آنچه دوست داشتند را در لابلای این ستون‌ها می‌یافتند، اما حالا تلویزیون و در آینده‌ای بسیار نزدیک فضای مجازی نیاز مردم به آثار طنز، چه مکتوب چه غیرمکتوب را تامین می‌کند. شبکه‌های اجتماعی بخصوص اینستاگرام در ایران گوی سبقت را از سیما گرفته‌اند، کافیست صفحه‌ی دختر بس فسایی و سهیل مستجابیان را ببینید. حتی برنامه‌های استندآپ کمدین‌های معروف ایرانی مثل ماز جبرانی نیز از این مدیا دیده می‌شود.

با همه‌ی این‌ها احتمالن کتاب تا سالهای سال همچنان جایگاه خود را حفظ خواهد کرد. الان نیز کتابهای زیادی وجود دارند که در طول مدت خواندن، تبسمی بر صورت شما می‌آورند. برای هم نسلان من، کتاب دایی جان ناپلئون سمبل این گونه کتابها بود. کتابی که وقتی می‌خواندیم به اصطلاح نیشمان تا بناگوش باز بود. من می‌توانم چند عنوان از کتابهایی که این خاصیت را داشتند نام ببرم.

کتابِ کمونیست رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم نوشته اسلاونکا دراکولیچ از آن جمله است، با وجودی که همه‌ی کتاب درباره بدبختی‌ست. کتاب تاریخچه‌ی تراکتور به زبان اوکراینی نوشته‌ی مارینا لوینسکا نیز بانمک است و آن را یک نفس می‌خوانید. کتاب بیخود و بی جهت با وجودی که بیوگرافی وودی آلن است خیلی خنده‌دار است.

یکی از آخرین کتابهایی که خواندم شمسیه لندنیه نوشته‌ی سیدعلی میرفتاح است، کتابی که در تمام مدت خواندن نیشم باز بود. میرفتاح در قلندران پیژامه‌پوش هم شما را حسابی می‌خنداند.

اما همانطور که در ابتدا گفتم آنچه مرا می‌خنداند ممکن است به نظر شما لوس و بی‌مزه باشد و یا برعکس. از جمله داستان زیر که من در کتاب این گلستان سعدی نیست آورده بودم و هیچ تاثیری روی عضلات صورت هیچ‌کس نداشت.

 

“آنها برای همه‌چیز عسل تجویز می‌کنند؛ برای درد، برای زخم، برای امراض روانی حتی برای برون‌رفت از بحران‌های اجتماعی و سیاسی. مثلن وقتی می‌خواهند به جنگ با دشمن پایان دهند ظرف بزرگی عسل برای طرف مقابل می‌فرستند تا حسن نیت خود را نشان دهند. منطقه سبلان را می‌گویم. اما در شریف‌آباد همه‌ی این کارها را با هندوانه انجام می‌دهند؛ آنها برای بیماری‌ها از هندوانه، آب هندوانه، پوست هندوانه و تخم هندوانه استفاده می‌کنند و برای نشان دادن حسن نیت، بار هندوانه می‌فرستند، همه‌ی معاملات با نرخ برابری هندوانه سنجیده می‌شود.

در ارومیه همه مشکلات با انگور و شراب و سرکه حل می‌شود و به بیماران شراب می‌دهند، چه گرمی‌اش کرده باشد چه سردی. در نقاطی از کشورمان نمک‌درمانی می‌کنند و نمک حلال همه‌ی مشکلات است، اما در یزد همه این کارها با کشک انجام می‌شود، کشک نقش مهمی در تاریخ، فرهنگ و اقتصاد یزد دارد، کشک و خیار نیز از غذاهای مهم این دیار است، زنان باردار ویار کشک دارند و بچه‌ها به جای تیله، با کشک بازی می‌کنند، حضورکشک به ادبیات هم راه پیدا کرده، در یزد به آدم دستمال به دست، می‌گویند کشمال.”

 

 

 

  این مقاله را ۱۹ نفر پسندیده اند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *