تراژدی و کمدی عاشقانِ بدطالع

برای یاری در حمایت از کتابفروشیهای محلی این گزینه را انتخاب کنید.
موسسه گسترش فرهنگ و مطالعات
برای تهیه سریع کتاب از کتابفروشیهای آنلاین این گزینه را انتخاب کنید.
بزودی بزودی بزودی بزودی انتشارات آگاه بزودی

در رومئو و ژولیت عشق صرفاً مفهومی انتزاعی نیست و شکسپیر در موقعیتهای مختلف انسانانگارانه با آن برخورد میکند تا نشان دهد عشق از دور بیآزار و نرمخو و زیبا مینماید اما این تمام واقعیت عشق نیست. فقط از نزدیک و پس از محکزدن عشق است که میشود فهمید در عین حال چه ظالم و تمامخواه است و چه سنگدلانه از تنهایی و اندوه عاشقان به نفع خود بهرهبرداری میکند، «دریغا، عشق که بس نازک و لطیف مینماید…».
رومئو و ژولیت
نویسنده: ویلیام شکسپیر
مترجم: ابوالحسن تهامی
ناشر: نگاه
نوبت چاپ: ۲
سال چاپ: ۱۳۹۸
تعداد صفحات: ۳۳۵
در رومئو و ژولیت عشق صرفاً مفهومی انتزاعی نیست و شکسپیر در موقعیتهای مختلف انسانانگارانه با آن برخورد میکند تا نشان دهد عشق از دور بیآزار و نرمخو و زیبا مینماید اما این تمام واقعیت عشق نیست. فقط از نزدیک و پس از محکزدن عشق است که میشود فهمید در عین حال چه ظالم و تمامخواه است و چه سنگدلانه از تنهایی و اندوه عاشقان به نفع خود بهرهبرداری میکند، «دریغا، عشق که بس نازک و لطیف مینماید…».
رومئو و ژولیت
نویسنده: ویلیام شکسپیر
مترجم: ابوالحسن تهامی
ناشر: نگاه
نوبت چاپ: ۲
سال چاپ: ۱۳۹۸
تعداد صفحات: ۳۳۵

برای یاری در حمایت از کتابفروشیهای محلی این گزینه را انتخاب کنید.
موسسه گسترش فرهنگ و مطالعات
برای تهیه سریع کتاب از کتابفروشیهای آنلاین این گزینه را انتخاب کنید.
بزودی بزودی بزودی بزودی انتشارات آگاه بزودی

از عاشقان بدطالع و بهتعبیری ستارهسوخته که حرف میزنیم از چه حرف میزنیم … بسیاری شاید در پاسخ رومئو و ژولیت و عشق دستکم ششصدسالهی آن دو را مثال بیاورند، عشق نافرجامی که روایتش با نام ویلیام شکسپیر کبیر گره خورده اما در اصل به سالهای سال پیش از دوران او برمیگردد. شناختهشدهترین سرنخ در دستان باکفایت ماسیوچو سالرنیتانو شاعر ایتالیایی سدهی پانزدهم است که داستان دو عاشق ستارهسوخته را در مجموعه کارهایش گنجاند.
از ایتالیای محبوب شکسپیر به انگلستان برگردیم. حدود سی سال پیش از آنکه شکسپیر روایت خود را از عشق بیمانند رومئو و ژولیت بیافریند (۱۵۹۵-۱۵۹۱) هموطنش آرتور بروک داستان عاشقانهای را از ادبیات ایتالیا (نوشتهی ماتئو باندلو) در قالب ترجمهی آزاد از زبان واسطه فرانسه به انگلیسی برگرداند و به شکل شعری سههزار خطی ـ تاریخ غمانگیز عشق رومئوس و ژولیت ـ چاپ کرد.
بروک در مقدمهای که خطاب به خواننده نوشته موضعگیری اخلاقی خود را به رخ میکشد و میگوید هر کس نصیحت بزرگان را نشنود، خود را اسیر خواستههای اینجهانی کند و با بخت به مبارزه برخیزد به سرنوشت رومئوس و ژولیتِ شوربخت گرفتار میآید و نزدیکانش را هم عذاب میدهد. از نگاه بروک چنین عشقی قرار نیست در جهان باقی سرانجام خوبی پیدا کند پس باید عطایش را به لقایش بخشید.
از آنجا که نوشتههای ماتتهئو باندللو ایتالیایی برای انگلیسیها بسیار جذاب بود پس از آرتور بروک ویلیام پینتر که کار را بر عاشقان آنقدرها هم سخت نمیگیرد کارهای او را در مجموعه ترجمههایش گنجاند، هرچند که رومئو و ژولیت او را برگردانی ضعیفتر از نسخهی منظوم بروک میدانند.
شکسپیر در آفرینش رومئو و ژولیت خود از هر دو نسخهی موجود و البته بیشتر از کار بروک بهرهی بسیار میبرد اما برخلاف بروک مشکلی با عصیان جوانان عاشق ندارد و نافرمانی از والدین را گناه کبیره نمیداند. از سوی دیگر شکسپیر تقدیرگرایی بیخمش نیست و به نظر میرسد دشمنی کور خانوادهها را همدست سرنوشت شوم دو عاشق بدطالع میشمارد.
قدرت سرنوشت و بخت انکارشدنی نیست اما نقش انتخاب هم نادیده گرفتهنمیشود. نمایشنامهنویس کبیر به این ترتیب با جادوی قلمش و دستبرد هوشمندانه به پایانبندی اثر آفریدهی دراماتیکش را از روایتهای پیشین متمایز میکند و قدم محکمی در تراژدینویسی برمیدارد.
نمایشنامهی رومئو و ژولیت را هم که نخواندهباشیم نسخهی سینمایی آن را احتمالاً دیدهایم و موسیقی خاطرهانگیزش را مدتها با خود زمزمه کردهایم، یا از زبان دیگران جستهوگریخته چیزهایی دربارهی این عشق پرسوزوگداز شنیدهایم. از طرفی ادبیات کهن ما هم عاشق بدطالع کم ندارد، و با عشقهای نافرجامِ ستارهسوختگانی چون خسرو و شیرین بیگانه نیستیم.
در دیپاچه (شکسپیر باور ندارد که بهتر است هشدار بدهد آخرِ داستان همین اول لو میرود) از اصل موضوعِ دو ساعت کوشش نمایش باخبر میشویم اما باید در پنج پرده گوش دل به آن بسپاریم تا جزئیات را هم نیک دریابیم. مونتاگوها و کاپولتها ثروتمندترین خانوادههای شهر ورونا هستند و از موهبتهای ثروت برخوردار، اما همانقدر هم از دشمنی و کینه سرشار. ژولیت دختر یکییکدانهی خاندان کاپولتها قرار است در عرض چهار روز کنار رومئو، نورچشم مونتاگوها بزرگترین عشق و مهیبترین شوربختی زندگیاش را تجربه کند.
رومئو که در ابتدای داستان در عشق یکسر به دختری از خاندان کاپولت میسوزد بهتوصیهی دوستانش نقاب بر چهره میزند و در ضیافت کاپولتها شرکت میکند تا عشقی تازه بیابد. رومئو در این ضیافت یکدل نه صددل نشناخته عاشق ژولیت میشود و هر دو بعدتر میفهمند که شوربختانه عشقشان از نفرت خانوادگیشان شکوفا شده.
رومئو و ژولیت در پردهی دوم قرار ازدواج میگذارند و رومئو راهبی لارنس نام را راضی میکند عقد آنها را جاری کند. در پردهی سوم اما از شادمانی و بازیهای سرخوشانهی عشق خبری نیست و خون به پا میشود، حاصل هم تبعید رومئو از ورونا و تیزشدن آتش دشمنی دو خاندان است. در پردهی چهارم لارنس راهب به درخواست عاجزانهی ژولیت نقشهای میکشد تا او را از ازدواج اجباری به فرمان پدر نجات دهد و به رومئو برساند.
قرار است ژولیت با داروی بیهوشی به خوابی عمیق و مرگمانند فرو رود تا همه فریب بخورند و در پی برگزاری مراسم عزایش بروند، و در این میان به رومئو هم خبر برسانند که نقشه چیست.
بخت اما بیکار نمینشیند و رومئو از نقشهی ژولیت و راهب بیخبر میماند و فقط خبر ناگوار مرگ معشوق را میشنود. رومئو غافل از زندهبودن ژولیت قصد میکند خود را بر سر تابوت او با زهر بکشد و در این میان بهاصطلاح نامزد ژولیت را هم در درگیری به قتل میرساند. لارنس راهب دیر میرسد و با پیکر بیجان دو مرد جوان عاشق و ژولیت که تازه از بیهوشی درآمده روبهرو میشود. پایان داستان را نخوانده و ندیده میشود حدس زد، ژولیت جان خود را میگیرد تا به دلدادهاش بپیوندد.
رومئو و ژولیت شکسپیر به هم نمیرسند اما به چشم بسیاری از خوانندگان عشق آنها مرز نمیشناسد. عشقی که از دل دشمنی دو خاندان زادهشده حتی اگر در این دنیا بازی را به طالع نحس و مرگ واگذار کند دستکم اینسو دشمنی بین آن دو خاندان بزرگ شهر ورونا را میمیراند و در سوی دیگر پیروز میدان میشود.
در رومئو و ژولیت عشق صرفاً مفهومی انتزاعی نیست و شکسپیر در موقعیتهای مختلف انسانانگارانه با آن برخورد میکند تا نشان دهد عشق از دور بیآزار و نرمخو و زیبا مینماید اما این تمام واقعیت عشق نیست. فقط از نزدیک و پس از محکزدن عشق است که میشود فهمید در عین حال چه ظالم و تمامخواه است و چه سنگدلانه از تنهایی و اندوه عاشقان به نفع خود بهرهبرداری میکند، دریغا، عشق که بس نازک و لطیف مینماید/چون به محک میزنیش ستمگر و جباریست (پردهی یکم، صحنهی یکم).
رومئو و ژولیت در رقابت تنگاتنگ با هملت از محبوبترین و پُراجراترین و البته خوانشپذیرترین تراژدیهای شکسپیر است. برای اولین بار دو عاشق بسیار کمسنوسال، بیتجربه و زندگیندیده (ژولیتِ بیگانه ـ با ـ جهان هنوز دگرگونی چهاردهسالگی را به خود ندیده و رومئو شانزده سال دارد) که بار خطای تراژیک بزرگی را هم بر دوش نمیکشند بهخاطر عشق نوجوانانه سنتها و امر خانواده را زیر پا میگذارند و در مرکز تراژدی قرار میگیرند.
کوچه و بازار شهر ورونا و مانتووا در این تراژدی چهارروزه ـ از بامداد یکشنبه تا بامداد پنجشنبه ـ مقام رویدادگاه را مییابند و نابرخوردارها هم دستکم حضوری برابر با برخوردارها را تجربه میکنند و مجال صحبت و درخشش دارند.
هرچند که زبان فاخر و رسمی همچنان بر صدر نشسته اما زبان کوچهوبازار سهم خود را دارد و شکسپیرِ نوآور مردم شهر و شخصیتهای گوناگون را با زبان و فرهنگ خودشان به خواننده مینمایاند، طوری که با شنیدن واژهها و عبارتهای انتخابی هر فرد بهخصوص در گفتوگوهای معمول روزانه و رجزخوانیهای اغلب شیرین و البته هرزهدراییها میتوان حدس زد خاستگاهش چیست، در کدام جایگاه نشسته، خواستههایش به زبان عصر ما در کدام سطح سلسلهمراتب نیازهای مازلو قرار دارد و فارغ از خاستگاه و جایگاه حاضر است مرزهای خشونت کور و انتقام و دشمنی را تا کجا درنوردد.
از بازی شکسپیر با صداها گفتیم. ورونای رومئو و ژولیت شهر همهی مردم است، نه فقط شهر شهریار و درباریانش و اشراف و بزرگان. همه، از بالا تا پایین، از پاسدار و نگهبان و ملازم و خدمتکار تا راهب و داروگر و صدرنشینان صدای خود را دارند. حضور درخشان صداها به اثر سویهی کارناوالی به تعریف باختینی آن میبخشد و تقابل فرهنگ شاد و عامیانه با فرهنگ رسمی را به رخ میکشد.
دایهی ژولیت با زبان عامیانهی باختینپسندش از بهیادماندنیترین صداهای مردمی نمایشنامه است و نمایندهی برحق درک شادمانه از زندگی و جهان. او که گاه وراج سبکمغز خوانده میشود و گاه بهمسخره بانوی خردمند و حزماندیش محترم در زندگی کاپولتها نقش پررنگی دارد و با پرگوییها و مزهپرانیهایش قسمت اعظم بار خنداندن ما را هم بر دوش میکشد. زبان عامیانهی او همان است که باختین میستاید، زبانی که امکان درک تناقض و چندسویگی جهان را به ما میدهد و علیه تکلحنی و تکبعدی بودن زبان رسمی میشورد.
شکسپیر در رومئو و ژولیت خود جهانی چنین متناقض و چندسویه را حول عشق پرسوزوگداز دو جوان و گفتوگوهای بیپروا و پرسروصدای مردم کوچهوبازار میآفریند و با تغییر نامنتظر و ناگهانی از کمدی به تراژدی و کنار هم قراردادن مفهومهای متضاد بهتکرار (عشق و نفرت، زهر و دارو، عروسی و عزا و …) رنگوبوی شکسپیری خاصی به اثرش میدهد و همانطور که از نابغهی تئاتر انگلستان انتظار داریم بیننده و خواننده را هم بسیار میخنداند و هم بسیار میگریاند و هم به فکر وامیدارد.