سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

تجدید دیدار با هوشنگ مرادی کرمانی

تجدید دیدار با هوشنگ مرادی کرمانی

 

دستاورد مرادی کرمانی برای ادبیات ما جز جایزه‌های جهانی و موفقیت‌های داخلی، زبانی صیقل‌خورده است که هر روایت پیش‌پا افتاده‌ای را تبدیل به قصه‌ای به یاد ماندنی می‌کند. تسلط نویسنده بر افسانه‌ها و عقاید فولکور که در آثار دیگرش هم پیداست در «قاشق چای‌خوری» هم سرمنشأ داستان‌های قدرتمندی شده که بی هیچ زور اضافه و تصنعی نسل امروز را با قصه‌های دیروز آشنا می‌کند.

دستاورد مرادی کرمانی برای ادبیات ما جز جایزه‌های جهانی و موفقیت‌های داخلی، زبانی صیقل‌خورده است که هر روایت پیش‌پا افتاده‌ای را تبدیل به قصه‌ای به یاد ماندنی می‌کند. تسلط نویسنده بر افسانه‌ها و عقاید فولکور که در آثار دیگرش هم پیداست در «قاشق چای‌خوری» هم سرمنشأ داستان‌های قدرتمندی شده که بی هیچ زور اضافه و تصنعی نسل امروز را با قصه‌های دیروز آشنا می‌کند.

 

 

قاشق چای‌خوری را امضا شده از کتابفروشی رود خریدم. این دومین امضایی است که از هوشنگ مرادی کرمانی می‌گیرم. اولی را وقتی پنجم دبستان بودم، آقای نویسنده برایم در سررسیدی ثبت کرد که آن روزها در آن تکه‌های خوب کتاب‌هایی را که می‌خواندم می‌نوشتم. نویسنده‌ی محبوبم بود که برای شرکت در بزرگ‌داشتی که کانون پرورش فکری اراک برایش می‌گرفت، می‌خواست به شهرمان بیاید.

کت‌شلوار پوشیده، خنده‌رو، در‌حالی‌که از دیدن کلیپی از ارگ بم گریه‌اش گرفته بود و چند دقیقه بعدش می‌رفت که روی سن با تعریف کردن داستان نمره‌ی نُهی که از انشای دوره‌ی کودکی‌اش گرفته بود همه‌مان را بخنداند. (امیدوارم که حافظه‌ام جزئیات ماجرا را از ۱۸ سال پیش درست حفظ کرده باشد.)

هوشنگ مرادی کرمانی را شیرین‌زبان، طناز و قصه‌گو به خاطر می‌آورم و راستش کمی می‌ترسیدم این کتاب آخرش را بخوانم. دلم می‌خواست تصویری که شرحش دادم برای همیشه بدون خدشه در ذهنم باقی بماند در حالی‌که خواندن آثار نویسنده‌ای که روزگاری نویسنده‌ی محبوب‌مان بوده در بزرگسالی می‌تواند احساساتمان را به کل در هم بریزد. نریخت. نویسنده‌ی محبوبم همان‌طور شیرین و توانمند در داستان‌پردازی به سراغم آمد و چه حیف که با قاشق چای‌خوری اعلام بازنشستگی کرده است.

 

کتاب، مجموعه داستانی است شامل ۱۲ قصه‌ی غیرمرتبط به هم که فضاهای بعضی‌هایشان یادآور کتاب‌های دیگر نویسنده‌اند؛ خمره، لبخند انار، مثل ماه شب چهارده،مهمان مامان، مربای شیرین ، نه تر، نه خشک و… که البته فضاهایشان را کودکانه‌تر از کتاب حاضر به یاد می‌آورم.

مضامین عاشقانه و بعضی از پیچیدگی‌ها دایره‌ی مخاطبان قاشق چای‌خوری را از نوجوانان به بزرگسالان گسترش داده و در عین حال فضای نتیجه‌محور  و ساده‌ی بعضی از داستان‌ها برای مخاطب کم‌سن‌وسال‌تر هم مناسب است.

«باغ کاکا»، «ستاره»، «پتوس بهرام، پتوس نگار» و «عاروسو» داستان‌هایی‌ هستند که مضمون اصلی‌شان عشق است. در بعضی قصه‌ها مانند «سه‌چرخه» و «بابا جان» مضمون جنگ آشکارا و در پرده روایت می‌شود، در «نمک» که داستان فرار یک زندانی از زندان شهر در روز زلزله است، به یاد زمین‌لرزه‌ی سال ۱۳۸۲ می‌افتیم، قصه‌ی تلخی که نویسنده استادانه و بدون شیون و گریه‌گرفتن از خواننده به خوبی پرداختش کرده است.

ضرباهنگ شهر مخروبه غرق در اولین ساعت‌های پس از فاجعه از چشم زندانی محکوم به اعدامی که آزادی را به قیمت از دست دادن همه چیز به دست آورده به شکلی به یادماندنی روایت شده، خوشی فروریختن دیوار زندان هم‌زمان با اندوه و جنون.

 

«هوا روشن روشن شده بود، فرهاد در رخت زندانی توی خانه‌های خراب و خرابه‌ها، گوجه نیم‌خورده توی مشت. دنبال نمکدان می‌گشت. خانه‌خانه، کوچه‌به‌کوچه، بی‌دیوار.

  • نمک … نمک. نمکدان کی ‌دارد؟

چشم‌هاش سرخ و ترسناک بود، یک‌جوری بود. آدم می‌ترسید نگاهش کند. بی‌خودی می‌خندید، نمک می‌خواست، نکمدان…» (ص. ۸۵)

 

مرادی کرمانی
هوشنگ مرادی کرمانی

 

دستاورد مرادی کرمانی برای ادبیات ما جز جایزه‌های جهانی و موفقیت‌های داخلی، زبانی صیقل‌خورده است که هر روایت پیش‌پا افتاده‌ای را تبدیل به قصه‌ای به یاد ماندنی می‌کند. تسلط نویسنده بر افسانه‌ها و عقاید فولکلور که در آثار دیگرش هم پیداست در این کتاب هم سرمنشأ داستان‌های قدرتمندی شده که بی هیچ زور اضافه و تصنعی به قصه‌هایی از قبیل داستان خوب «قاشق چای‌خوری»، «پتوس بهرام، پتوس نگار» و «عاروسو» انجامیده است.

مرادی کرمانی پدربزرگ قصه‌گوی مثالی بچه‌های زیادی است، بدون اینکه حوصله‌شان را با کلیشه‌ها و داستان‌های مکرر پند و اندرزداری که پیوندی با امروز ندارند سر ببرد.

امتیاز کار آقای نویسنده در این است که توانسته داستان کهنه‌ی فراموش شده‌ی دیروز را که نسل امروز از ارتباط مستقیم با آن عاجز است در لوکیشنی تازه با شخصیت‌هایی امروزی بپیچد و شنیدنی کند. به طور مثال داستان «پتوس بهرام، پتوس نگار» را در نظر بگیرید. ماجرا، قصه‌ی عاشقانه‌ای است میان دختر و پسری روستایی که قرار است به زودی با هم ازدواج کنند.

نگار در حال بافتن قالی عروسی‌اش و بهرام در حال درس‌خواندن برای زندگی مشترک آماده می‌شوند. سردردهای عجیب و مشکلات بینایی موقتی به سراغ نگار می‌آیند، پزشک گفته که برای تشخیص مسئله، نگار را باید درست در زمان حمله ویزیت کند و چون راه روستا به مطب دکتر دور است این اتفاق میسر نمی‌شود.

 

هوشنگ-مرادی-کرمانی در این داستان روستا را با همه‌ی خوب  و بدهایش مطابق واقعیت تصویر کرده است. در «پتوس بهرام، پتوس نگار» روستایی صرفاً و همیشه آن ساده‌دل شیرین‌زبانِ خوش‌مشربِ کلیشه‌ای نیست که در ذهن خواننده‌ی شهری شعر «خوشابه‌حالت ای روستایی…» را یادآوری کند، زخم‌زبان‌ها و فرهنگ بسته‌ی روستا و ایراداتی که به ذات سنت و محیط‌های کوچک می‌شود گرفت در این قصه به خوبی و انصاف توصیف شده‌اند.

ضمن اینکه نویسنده از آداب و رسوم کهنی که گره‌های کور روابط را در چنین محیطی باز می‌کنند غافل نشده است. دکتر علت مشکل نگار را یک نوع بیماری عصبی تشخیص می‌دهد اما دارو و درمان به خودی‌خود نمی‌تواند در تسکین ذهن نگار کارآمد باشد، این است که نویسنده پای صنوبر سفره‌انداز را وسط می‌کشد که قرار است برای دفع بلا و صدا زدن خوشبختی «سفره‌ی بوی خوش یا سفره‌ی دختر شاه پریون» بیاندازد.

 

بدون اینکه این رسم شیرین به ماجرایی خرافی و ضدمدرن بدل شود، نگار در کنار خوردن داروهایش با مراسمی که از گذشته‌ها به جا مانده به آرامش می‌رسد، سوءتفاهم‌ها و دلخوری‌ها در مهمانی زنانه‌ی انتهای داستان کمرنگ می‌شوند و داستان بی‌آن‌که خواننده را در نوستالژی دروغین طب سنتی غرق کند با واقع‌بینی به پایان می‌رسد.

این ماجرا در قصه‌های دیگر کتاب هم به نحوی تکرار می‌شود. مثلاً در داستان «قاشق چای‌خوری» که لاکپشت سخنگو خانواده‌ی امروزی را با شعرها و قصه‌های عامیانه‌ی روستای پدر خانواده آشنا می‌کند و یا در «عاروسو» که باوری از گذشته به در و دیوار امروز بیمارستانی در پایتخت رسوخ می‌کند…

هوشنگ مرادی کرمانی در این کتاب به خوبی قصه‌ها و شخصیت‌هایش را در مکان‌های متنوع و داستان‌های متفاوت چیدمان کرده است: کلاس درس، داروخانه، موزه، بازار میوه و تره‌بار، پرورشگاه و بیمارستان از جمله مکان‌هایی هستند که در قصه‌های این کتاب خواننده را با تنوع خوبشان سرگرم می‌کنند.

بن‌مایه‌ی دیگری که در برخی از داستان‌های این مجموعه به شکلی تکرار می‌شود، پیری و سالمندی است. اعلام بازنشستگی نویسنده با این کتاب، هم‌زمان با خواندن این داستان‌ها که از پیری روایت‌های خودشان را دارند ناخودآگاه ذهن خواننده را به طرف مشغولیات احتمالی نویسنده هدایت می‌کند. بهترین مثال برای توضیح این فضا در داستان «ستاره» است. ماجرای نقاش پیر معروفی که می‌خواهد ساعت یادگاری‌اش را به موزه‌ی زمان شهر هدیه کند. داستان پر است از تفکرات پیرمرد تنهایی که حالا در این روزهای بازنشستگی با مفهوم زمان در ذهنش درگیر است.

«این ساعت سال‌ها به من گفته است: دیر شد، بجنب، کسی انتظار می‌کشد. باید این تابلو کشیده شود. جلسه شروع شد. ساعت بازدید نمایشگاه به پایان رسید. فیلم شروع شد. بانک تعطیل شد. نان تمام شد. نانوایی بست. نیمرو سوخت. یارو گذاشت رفت. بقالی بست. یارت رفت. رفیقت رفت. دکتر رفت. داروخانه بست. عمرت تمام شد. بیچاره‌ام کرد این ساعت، سال، شب و روز گفت و گفت.

و هشدار داد. بس که گفت “دیر شد”، یادم نمی‌آید گفته باشد “حالا حالا خیلی مانده تا دیر شود. نگران نباش. سر فرصت برو، بدون دلهره به کارت به زندگی‌ات برس.” بگیریدش این موجود هشداردهنده‌ی بی‌رحم را، و در قفسه‌ای شیشه‌ای نگه‌اش دارید از دستش خلاص شوم، ذله‌ام کرد…» (ص. ۷۴)

 

مرادی کرمانی نویسنده‌ای واقع‌گرا با داستان‌هایی باورپذیر و در عین‌حال صاحب تخیلی بلند‌پرواز است. پیرمرد نقاش قصه‌اش صدای کبوترهای توی حیاط موزه را به شکل گفتگویی می‌شنود که در اصل مونولوگ‌های خودش در ذهنش است.

لاکپشت داستان «قاشق چای‌خوری»‌‌اش آن حرف‌هایی را می‌زند که روزگاری از پدربزرگ یا مادربزرگی از دست رفته شنیده‌ایم و آن‌جایی که فکر می‌کنیم در حال خواندن قصه‌ای تیپیک با ماجرایی قابل حدس و اخلاقی هستیم، تخیل و مرزشکنی نویسنده چنان غافل‌گیرمان می‌کند که وارد سطح دیگری از لذت خواندن می‌شویم. آقای نویسنده این آخرین کتابش را با همین منطق و تخیل به فیل زورمند مهربانی تقدیم کرده که همیشه حواسش به زیرپایش هست. بیش‌تر از این قصه‌ها را لو نمی‌دهم تا خودتان بخوانید.

تجدید دیدار با هوشنگ مرادی کرمانی
 

  این مقاله را ۱۱۱ نفر پسندیده اند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *