تابآوری با ادبیات
قصهای که لوسی استرینج در «راز جنگل هزارداستان» برایمان تعریف میکند، در چارچوب معمولِ رمانهای واقعگرا اتفاق میافتد و او داستانی قدیمی و تاریخی را به شیوهای جذاب روایت میکند. جنگ جهانی دوم و اثرهای عمیق آن بر روح و روانِ بازماندگان و تأثیری که بر گسترش و رشد علم روانشناسی گذاشت، دغدغهای اصلی اوست تا بگوید صلح صرفاً به معنای عدم وجود جنگ نیست و قضیه پیچیدهتر از این است.
راز جنگل هزارداستان
نویسنده: لوسی استرینج
مترجم: ندا منعم
رده بندی سنی کتاب: 12+
ناشر: هوپا
سال چاپ: ۱۳۹۸تعداد صفحات: ۳۲۸
شابک: ۹۷۸۶۲۲۲۰۴۱۳۷۳
قصهای که لوسی استرینج در «راز جنگل هزارداستان» برایمان تعریف میکند، در چارچوب معمولِ رمانهای واقعگرا اتفاق میافتد و او داستانی قدیمی و تاریخی را به شیوهای جذاب روایت میکند. جنگ جهانی دوم و اثرهای عمیق آن بر روح و روانِ بازماندگان و تأثیری که بر گسترش و رشد علم روانشناسی گذاشت، دغدغهای اصلی اوست تا بگوید صلح صرفاً به معنای عدم وجود جنگ نیست و قضیه پیچیدهتر از این است.
راز جنگل هزارداستان
نویسنده: لوسی استرینج
مترجم: ندا منعم
رده بندی سنی کتاب: 12+
ناشر: هوپا
سال چاپ: ۱۳۹۸تعداد صفحات: ۳۲۸
شابک: ۹۷۸۶۲۲۲۰۴۱۳۷۳
همهچیز از «خانهی امید» شروع میشود؟
خانهای بزرگ و قدیمی در کنار یک جنگل بکر را تصور کنید که کم مانده بعضی از قسمتهایش فرو بریزد، دیوارهایش طبله کرده و سقف شیروانیاش شیب تندی دارد و لکههایی از گلسنگ جایجای سقفش نقش بسته است. همه آنجا را به نام خانهی امید میشناسند، ولی وقتی از چشم هنری، قهرمان داستان، خانه را تماشا میکنیم، آنجا فقط عجیب و جدید است.
ماجرای رمان جنگل هزاردستان همزمان با ورود هنری، پدر و مادر، خواهر کوچکتر و پرستارشان به خانهی امید آغاز میشود، درحالیکه اتفاقهای بسیاری پیش از این شروع رخ داده است؛ هیولای جنگ جهانیِ دوم با خودش تاریکی و پریشانی و ناامیدی آورده و امید و آرامش و اطمینان را برده است.
هنریتا _ که به او هنری میگویند _ دختری دوازده ساله است که برادر بزرگترش را در حادثهی آتشسوزی از دست داده. مادر او پس از این حادثه و به دنیا آوردنِ فرزند سومش دچار آشفتگی روحی و بیماری افسردگی شده است. پدر هنری برای فرار از این بحران و بهبود حالِ همسرش تصمیم گرفته است مدتی در خانهی امید زندگی کنند بلکه اوضاع بهتر شود.
هنری با وجود پدری خسته با چشمانی پر از اشک؛ مادری گیج و ناراحت با ضجههای غیرعادی، که مدام دارو میخورد؛ و خواهری کوچکتر، که به محبت و حمایت نیاز دارد، چه احساسی دارد؟ به نظر او هیچچیز سر جای خودش نیست و تنها زمانی که میتواند احساس آرامش را تجربه کند، وقتی است که کتاب میخواند و قدم به دنیای دوستداشتنیِ داستان میگذارد.
از همان فصلِ نخستِ داستان، هنری را با روحیهی شاعرانه و ماجراجویی که دارد، میشناسیم؛ او شبیه آلیس در سرزمین عجایب وارد جنگل میشود و اولین نشانههای مرموز را دریافت میکند؛ بوی دود.
ذهنِ هنری پر از افسانههای پریان، جنگلهای طلسمشده، شهرهای زیر آب و قصرهای سلطنتی است. او نمادها و نشانههای داستانی را استعارههایی میداند که به زندگی معنا میدهند. برای همین وقتی پشت پنجره ایستاده است و نور آتش را در جنگل میبیند، گرفتارِ جادو و جاذبهی آن میشود و با خودش فکر میکند انگار آتش اسرارآمیز افسانهای است که از میانش پری ظاهر میشود.
هنری خیالباف نیست، فقط سؤالها، نیازها و آرزوهایش را جدی میگیرد و با دنبال کردن آتش عاقبت به رازی میرسد که در قامتِ زنی با صورتی به سفیدی برف، وحشی، استخوانی و خطرناک با موهای نامرتب هویدا شده است؛ شبیه یک جادوگر… این زن معمایی است که هنری باید کشف کند و او را با ترس و شگفتی، غم و تنهایی بیشتر مواجه میکند.
قصهای که لوسی استرینج برایمان تعریف میکند، در چارچوب معمولِ رمانهای واقعگرا اتفاق میافتد و او داستانی قدیمی و تاریخی را به شیوهای جذاب روایت میکند. جنگ جهانی دوم و اثرهای عمیق آن بر روح و روانِ بازماندگان و تأثیری که بر گسترش و رشد علم روانشناسی گذاشت، دغدغهای اصلی اوست تا بگوید صلح صرفاً به معنای عدم وجود جنگ نیست و قضیه پیچیدهتر از این است.
علاوهبر تأکید بر مفهوم جنگ و صلح، نویسنده به مسئلهی سوگ، نقش ادبیات در تابآوری و مسائل و مشکلات خانوادههای بیماران مبتلا به اختلالهای روانی نیز توجه دارد و اینهمه را در قالبِ داستانی پرماجرا و معمایی و بهیادماندنی مطرح میکند تا ما هنری را بهتر و بیشتر درک کنیم؛ شخصیتِ مصمم و امیدواری که میخواهد اوضاع را تغییر بدهد.
هنری دلنشین و دوستداشتنی است. او به هر کاری دست میزند تا از خودش و خانوادهاش مراقبت کند؛ یواشکی وارد اتاق پرستار میشود و تلگراف پدرش را میخواند. دربارهی در کوچکی که به اتاق زیرشیروانی میرسد، با کسی حرف نمیزند. ماجرای زنِ اسرارآمیز داخل جنگل را مخفی میکند. دکتر هاردی را در بهبود حال مادرش مؤثر نمیداند. دربارهی خانهی امید تحقیق میکند و خیلی کارهای دیگر…
ما ـ در نقش خواننده _ هنری را دوست داریم و میخواهیم از او حمایت کنیم. خانوادهی او به خانهی امید آمدهاند تا حال مادرش بهتر شود، ولی خیلی زود پدرش به بهانهی مأموریت کاری از کشور خارج میشود و به سفری طولانی میرود.
تشخیصِ دکتر هاردی ـ پزشک معالجِ مادر ـ هنری و حتی ما را هم به شک انداخته است؛ مادر باید در اتاقی تاریک و خلوت استراحت کند و دارویی که برایش تجویز میشود، مصرف کند و با کسی صحبت نکند. هنری نسبت به دکتر بدبین است. این بدبینی به ما هم سرایت میکند. برای اینکه مادر کمکم به یک شبح تبدیل میشود و دیگر نقش و حضوری در خانه ندارد.
هنری میخواهد خانوادهاش را نجات بدهد. همهچیز در ذهنِ او ساده و روشن است؛ دکتر هاردی یک غول پیر مهربان است که دهانش بوی ماهی و چای مانده میدهد و با دستهای مرطوب و گوشتالو میخواهد تکههای عزیزِ زندگیِ او را بدزدد.
هنری میخواهد کمک کند، ولی چه کاری از دست او برمیآید؟ کسی با او حرف نمیزند. پدر و پرستار، مادر و دکتر هیچکدام حرفهای هنری را نمیشنوند. او آرزو میکند کاش اندازهی یک غول باشد تا همه مجبور شوند به حرفش گوش کنند.
کسی هنری را جدی نمیگیرد و به کشف و برداشتهای شخصیِ او از زندگی و جهان اهمیت نمیدهد، ولی هنری توجه ما را جلب میکند و از نیمههای داستان به بعد، احساس میکنیم آنقدر دوستش داریم که دلمان میخواهد او را در آغوش بگیریم و با او همدلی کنیم. انگار شبیه همدیگر هستیم. هنری یکی از ماست؛ یکی از همهی آنهایی که کسی صدایش را نمیشنود. چیزی که در هنری و زندگیاش وجود دارد، میشناسیم.
برای همین است که او را تنها نمیگذاریم. داستان را دنبال میکنیم و پشتِ هنری میایستیم. هنری امیدوار است و ما هم، که قصهی او را میخوانیم، امیدواریم که به خواستهاش برسد. میخواهیم که او بتواند پدرش را از نقشههای شوم دکتر هاردی باخبر کند و مادرش را نجات بدهد. انگار هنری به ما فرصتی میدهد تا چیزی را بخواهیم، برای به دست آوردنش مبارزه کنیم و صدایمان را به گوش همه برسانیم.
هنری مجبور است خطر کند تا خانوادهاش از بحران بگذرد. برای اینکه اگر او نتواند حدس و گمانهای توی سرش دربارهی دکتر هاردی و زن اسرارآمیز در جنگل را ثابت کند، شاید دیگر پدرش به خانه برنگردد. شاید مادرش و خواهرش را از دست بدهد و احتمالهای دیگر…. از نگاهی دیگر، هنری مبارزی است که برای به دست آوردنِ آزادی تلاش میکند؛ آزادیِ روح. او ناخودآگاه به دنبالِ رهایی از احساسِ گناه نسبت به حادثهی آتشسوزی است و خودش را بهخاطر کشته شدن برادرش و بابت اتفاقهایی که برای خانوادهاش افتاده است، مقصر میداند و سرزنش میکند.
برای همین هر کاری میکند تا بتواند آرامش از دست رفته را به خودش، مادر و پدر و خواهرش بازگرداند و بهخاطر تصمیمهایی که میگیرد، شجاعت و امیدواریاش در ذهنِ ما میماند.