بهترین کتابی که در سال ۹۸ خواندهام (بخش دوم)
در اسفندماهی که گذشت، وینش رسماً یکساله شد. تصمیم داریم در این تولد که مصادف است با سال نو، خوانندهی همراهمان را که در این یک سال صبوری کرده، خوب و بد ما را دیده و خوانده و برای بهتر شدن سایت و این مجموعه با نظراتش کمکمان کرده دست خالی به مصاف روزهای قرنطینه نفرستیم! در این یک سال همواره گفتهایم و تکرار کردهایم که «پیش از خرید کتاب سری به وینش بزنید!» و در این راستا کتابهای زیادی را هم به شما معرفی کردهایم. اما اگر برای تهیهی کتاب به دنبال یک لیست جمعوجور میگردید، در زیر پیشنهادهای نویسندگان وینش را بخوانید؛ بهترینهایی که هر کدام در طول سال ۹۸ خواندهاند. (بخش دوم)
در اسفندماهی که گذشت، وینش رسماً یکساله شد. تصمیم داریم در این تولد که مصادف است با سال نو، خوانندهی همراهمان را که در این یک سال صبوری کرده، خوب و بد ما را دیده و خوانده و برای بهتر شدن سایت و این مجموعه با نظراتش کمکمان کرده دست خالی به مصاف روزهای قرنطینه نفرستیم! در این یک سال همواره گفتهایم و تکرار کردهایم که «پیش از خرید کتاب سری به وینش بزنید!» و در این راستا کتابهای زیادی را هم به شما معرفی کردهایم. اما اگر برای تهیهی کتاب به دنبال یک لیست جمعوجور میگردید، در زیر پیشنهادهای نویسندگان وینش را بخوانید؛ بهترینهایی که هر کدام در طول سال ۹۸ خواندهاند. (بخش دوم)
نادیا کریمی
در اطراف ما زخمهایی وجود دارند که شاید زیاد مشهود نباشند، اما نیازمند پرستاری و مراقبت هستند؛ شکافهایی که به رسیدگی نیاز دارند، شهرهایی که پیروزیهای بیشتری را طلب میکنند، بیعدالتیهایی که روبهرو شدن با آنها به شجاعت بیشتری نیاز دارد، بغضهایی که برای شکستن به حقایق بیشتری چنگ میاندازند، عشقهایی که ابرازش دلایل محکمتری میخواهد و خندههایی که برای طنین افکندن نیازمند صراحت بیشتریاند.
هر کتاب دروازهای است به روی تحقق یکی از همین رویاها. شرح این روزهای پایانی سال که در میان صحنهی غریبِ کشمکش هجوم وحشت و رخوتِ ماندن قرنطینه دست و پا میزنیم و رویا میبافیم، برای من تفسیر یک خط است از کتاب انگار آنجا نیستم: «انتظار، تنها همان احتمالِ در انتظارِ چیزی بودن هم خودش آزادی است.»
سجاد سجودی
«برای یکبار هم که شده بیاین متحد باشیم و…»
احتمالاً گاهی در زمانهای خاص، جملهی بالا را در شبکههای اجتماعی دیده باشید. چرا «هیچوقت» جمعِ خواستِ تک-تکِ ما انسانها تبدیل به یک خواستِ جمعی نمیشود؟ به این دلیل ساده که فیلسوف یونان باستان، ارسطو، حدود سههزار سال پیش گفت: «کُل، بیشتر از جمع اجزاء خویش است.» رفتار و احساس ما انسانها در میان جمع از قوانین دیگری پیروی میکند. جامعهشناسان، روانشناسان اجتماعی، دانشمندان شناخت اجتماعی و اقتصاددانان در پی کشف این قوانین، سالهای زیادی است که مشغول پژوهش هستند.
با دانستن این قوانین رهبران یک جامعه میتوانند چنان عمل کنند که رفتار جامعه منجر به بیشینهی خوبیها برای بیشینهی افراد شود. اولین کسی که موفق شد با استفاده از این قوانین رفتار جمعی را به طوری هدفمند (و نه الزماً مطابق منافع همگانی) جهت بدهد، ادوارد برنایز، خواهرزادهی زیگموند فروید بنیانگذار علم روانکاوی است.
مشهورترین کتاب او، پروپاگاندا در سالِ ۱۹۲۸ نوشته و چاپ اول ترجمهی فارسی آن سال ۱۳۹۶ (۸۹ سال پس از تألیف) منتشر شد. برنایز تا سال ۱۹۹۵ یعنی حدود ۷۰ سال پس از نگارش کتاب در قید حیات بود، اما ویرایش یا تغییری در کتاب پروپاگاندا ایجاد نکرده است. در این کتاب ۱۳۹صفحهای، نویسنده توضیح میدهد که چگونه بهوسیلهی «تبلیغات، از آشوب، نظم استخراج» میکند.
زیرا بر این باور است که «تقریباً در تمامِ کنشهای زندگیمان تحتِ سلطهی تعداد نسبتاً کمی از انسانهایی هستیم که پردازشهای ذهنی را میفهمند و الگوهای اجتماعی [رفتاِ] تودهها را میدانند. آنها هستند که دکمهها را فشار میدهند و ذهن جامعه را کنترل میکنند.» با مطالعهی این کتاب میتوان اندکی از تفاوت «خواستِ جامعه» با «خواست تک-تک افراد جامعه» آگاه شد.
باهره بروجردی
به یاد پدر نازنینم
«وقتی اندوه و شوک ابتدایی میگذرد، استقامت رخ میدهد، مراحلی از خستگی و فراموشی که نسبتاً کمی از آن باقی میماند و شخص تا حد زیادی توهم تشخیص و درک دارد.» اندوه و شوک ابتداییِ چه؟ مرگ، آن هم مرگ یکی از اعضای خانواده. همان که گرچه از تصور یا خاطرهاش فرار میکنیم اما گاه و بیگاه در تنهایی و خلوت و یا در سکوت یک شب طولانی، حتی بعد از گذشت سالها یقهمان را میگیرد.
همان اتفاقی که شاید برای جیمز روفاس ایجی نویسندهی آمریکایی رمان روایت یک مرگ در خانواده افتاد تا داستان واقعی مرگ پدرش را زمانی که فقط ۶ سال داشت، روایت کند. گویی نویسنده نیاز داشته بعد از گذشت چندین دهه، بار دیگر این اتفاق را برای خودش بازخوانی کند؛ خاطراتش را با پدرش مرور کند؛ جزئیات دو روز قبل از مرگ و یک روز بعد از آن را به روی کاغذ آورد؛ از اعضای خانوادهاش سئوال کند و جاهای خالی را با جزئیاتی درخشان از تخیل قوی خود پر کند.
به هرحال اتفاق مهمی افتاده بود. خانوادهای سوگوار شده و زندگی او، مادر و خواهرش برای همیشه عوض شده بود. بنابراین باید در رمان، صدای همهی آنها میشد. چه کردند آن روزها؟ چه احساسی داشتند؟ جزئیات. جزئیات مهم بود. پدرش لیاقت این جزئیات را داشت. او یک مرد معمولی بود در یک خانوادهی معمولی. برای دنیا چه اهمیتی داشت که چطور آدمی بود و چگونه مرد.
صرفاً برای خانوادهاش مهم بود، خصوصاً برای روفاس. پسربچهای که نه آنقدر بزرگ بود که بتواند مانند بقیه سوگواری کند و نه آنقدر کوچک که متوجه هولناکی قضیه نشود. فقط نظارهگر بود و همهچیز را حس میکرد تا بتواند سالها بعد آن احساسات را بیرون کشیده و تجزیه و تحلیل کند. اما مرور همهی اینها برای خود روفاس شاید آنقدر سخت بود که پیش از بازنویسی رمانش بر اثر حملهی قلبی میمیرد. انگار همهی آن دردها به تعداد همهی اعضای خانواده برایش زنده شده بود.
با این حال رمان همچنان یک شاهکار است، شاهکاری که به حق یک سال پس از مرگش برندهی جایزه پولیتزر میشود و در کنار دیگر شاهکار او یعنی بیایید مردان مشهور را ستایش کنیم چندینبار در فهرست صد رمان بزرگ قرن بیستم قرار میگیرد. «من میخواهم فقط ساکت بنشینم و کمی بهاش فکر کنم! نمیفهمید؟ انگار داریم او را از خودمان دور میکنیم، در صورتی که او دوست دارد اینجا، بین ما و با ما باشد، اما نمیتواند.» روایت یک مرگ در خانواده رمان بزرگیست که در مورد مرگ فلسفهبافی نکرده و به ورطهی سانتیمانتالیسم نمیافتد.
فقط ما را به عمق رنج، شوک و تنهایی خانوادهای میبرد که مرگی در آن رخ داده و قرار نیست تا ابد این خانواده همانی باشد که پیشتر بوده است. حال مایی که در زمانه و مکانی هستیم که مرگ جزو حرفهای روزمرهمان شده چنین مواجهه و روایتی از مرگ شاید تسکین و ادای دینی باشد برای درد از دست دادنهایمان. برای ما و عزیزان گمناممان که فراموش میشویم در سیل مصیبتهایی که بر سر این سرزمین میآید.
نسیم عربامیری
اگر آشنایی با فیلم کوتاه و سینمای جوان داشته باشید بعید است نام سعید نجاتی را نشنیده باشید. فیلمهای مطرح نجاتی از جمله دابر، باران آهسته میبارد و صراحی بارها در جشنواره های معتبر داخلی و خارجی حائز مقام و رتبه شدهاند و او با سابقهی سالها تدریس در حوزهی سینمای جوان و داوری در جشنوارههای داخلی و خارجی از فیلمسازان مطرح و خوشآتیهی حوزهی فیلمکوتاه است.
نجاتی در نخستین تجربهی خود در حوزهی تألیف کتاب سراغ سینمای ابوالفضل جلیلی رفته و برای انتخاب عنوان کتابش نیز، از نام فیلم رقص با خاک ساختهی ابوالفضل جلیلی الهام گرفته است. رقصیدن با خاک با مقدمهای از دکتر احمد الستی آغاز میشود و توسط مؤلف در چهار فصل با عناوین «نئوفرمالیسم به مثابهی سیستمی برای تحلیل فیلم»، «نقد فیلمهای ابوالفضل جلیلی»، «مصاحبه با ابوالفضل جلیلی» و «جوایز» طبقهبندی شده است.
این کتاب پژوهشی و آکادمیک که حاصل تلاش سعید نجاتی با همکاری علیرضا رواده است بیشک میتواند کتابی مفید و خواندنی برای دانشجویان و علاقمندان جدی سینما و محققان جوان این حوزه در ایام نوروز باشد.
آزاده رمضانی
استرالیا همواره دچار بحران خشکسالی بوده، اما چیزی که در رمان خشکسالی به این موضوع بیشتر دامن میزند، ناآرامی، تنش و نگرانیِ ناشی از بحران خشکسالی در میان مردم است که درنهایت کاسهی صبر مردم را لبریز میکند و آنها را به جان هم میاندازد.
در این میان، این خودِ مردم هستند که به بدتر شدنِ شرایط دامن میزنند؛ با دروغ گفتن، با پنهانکاری و با پخش کردن حرف و حدیثهای بیمورد آنهم در یک وضعیت بحرانی! اما در انتهای کتاب همه به یک چیز فکر میکنند: اگر راستش را گفته بودم، اگر بیشتر دقت کرده بودم، و اگر موضوع را جدی گرفته بودم، او الآن زنده بود.
کاش حالا که ما هم در ایران شرایط سختی را متحمل شدهایم، این موضوع را درک کنیم که حرفهایی که میزنیم، دروغهایی که در فضاهای مجازی پخش میکنیم، و بیتوجهی به بحران فعلیِ کشورمان، ممکن است مانند این کتاب در آیندهای نهچندان دور تبعات جبرانناپذیری به همراه داشته باشد. شرایط ناگوار فقط بر سر ما آوار نمیشود؛ برای همه پیش میآید، اما مهم این است که چگونه جلوی اتفاقات بدتر را بگیریم.
معصومه فرید
اگر به خودم برگردم از کتابهای خوبی است که امسال خواندهام و فکر میکنم مطالعهاش برای عموم کتابخوانها میتواند تجربهای لذتبخش باشد. ترجمهی این کتاب با زیرعنوان «ده جستار دربارهی پرسه در شهر» منتشر شده. چیزی که خود من را در درجهی اول مجذوب خواندن این اثر کرد علاقهام به موضوع محوری و بستریست که جستارها در آن روایت میشوند: شهر و فضای شهری.
نگاهی به بیوگرافی نویسنده هم باعث شد تا آن را اثری درخور توجه بیابم: والریا لوئیزلی؛ مدرس ادبیات و نویسندگی خلاق در دانشگاه هوفسترا در نیویورک؛ یکی از پنج برندهی جایزه ویژهی نویسندگان زیر ۳۵ سال به انتخاب بنیاد ملی آمریکا و… در نهایت ورق زدن پیشگفتار و سخن مترجم (کیوان سررشته) و نگاهی به نثر کتاب در کتابفروشی راضیام کرد تا ۱۸۰۰۰ تومان پول بابت این کتاب ۱۳۴ صفحهای نشر اطراف پرداخت کنم.
مقدمات شروع خواندن کتاب فراهم شده بود اما آن چیزی که باعث شد که کتاب را تا انتها بخوانم این بود: تجربهی قدم زدن در فضاهای گوناگون شهرهای مختلفی از جهان پابهپای نویسندهای خوشفکر و بامعلومات که نه تنها با توصیفها و فضاسازیهایش درکی ملموس از اماکن و معابر برایم میساخت بلکه با روایت آنها در پیوند با مفاهیم، تحلیلهای پدیدارشناسانه و ذکر نقلقولهای دیگر اندیشهورزان به لذتی از حس آموختن و فهمیدن نیز میرسانید.
راضیه شاهوردی
برای انتخاب بهترین کتابی که در سال ۹۸ خواندهام، نگاهی به فهرست کتابهایم انداخته و حتی یک مجموعه را هم انتخاب کرده بودم: سهگانهی آگوتا کریستف. تا اینکه در روزهای پایانی سال با بار هستی مواجه شدم. خواندن کتابهای مشهوری که شاهکار به حساب میآیند و کنار زدن هالههای مقدس یا برعکس انتقادهای شدیدی که دربارهی overrated بودن آنها مطرح میشود، خودش یک سنگینی و بار به حساب میآید. اما دربارهی این کتاب، من به نصیحت مترجم آن، پرویز همایونپور، گوش دادم: «بار هستی را باید آرام و باتأمل مطالعه کرد.»
آنچه بار هستی را برای من از سایر کتابهای امسال متمایز میکند، داستانش نیست. گو اینکه داستان جذابی هم دارد: در سالهای جذاب دههی ۶۰ میلادی و در شهر جذاب پراگ (و بعدتر زوریخ) دو زوج عاشق یکدیگر میشوند: توما، پزشک دنژوان، بیاینکه بتواند ماجراجوییهای خود را کنار بگذارد به ترزا، دختر جوان زیبای وفادار و آسبپذیر دل میبندد؛ و فرانز، استاد دانشگاه متأهل سوییسی، عاشق سابینا، آرتیست رها و بیتعلق چک میشود.
آنچه بار هستی را نسبت به سایر ادبیات عاشقانه برجسته میکند، نه داستان عشقهای عجیب است و نه داستان خیانتهای محنتبار/ رهاییبخش. بلکه رنجی است که خواندنش بر خواننده تحمیل میکند. اینکه در یگانه فرصت زندگی، چه بر تو گذشته و چه تصمیمهایی گرفتهای؟ برای آینده که آن هم یکبار بیشتر رخ نمیدهد، کدام راه را انتخاب خواهی کرد؟ راه سابینا یا ترزا؟ فرانز یا توما؟ یا هیچکدام؟
هرچه باشد هیچکدام از کاراکترها نه آنقدر عاقل هستند و نه آنقدر دوستداشتنی، درست مثل واقعیت. و پرسش مهمتر که در تمام طول کتاب، ذهن را درگیر میکند: انتخاب تو، تعهد و پایبندی و شفقت و رنج است یا رهایی و خیانت و سبکی و باز هم رنج؟ تحمل سنگینی هستی را انتخاب میکنی یا مواجهه با سبکی تحملناپذیر آن؟
راستش پاسخش چندان فرقی هم نمیکند. در هر صورت ما تنها یکبار زندگی میکنیم و سعادت تکرار از ما گرفته شده. ما هرگز نمیفهمیم تصمیم درستی گرفتهایم یا نه، چون امکان مقایسه بین گزینهها را نداریم. این رنجی است که به هستی معنا میدهد.
بهزاد وفاخواه
سیستم انتخاب کردن از طریق توصیه هنوز کار میکند و جواب میدهد. مخصوصاً اگر توصیهکننده سلیقهی شما و شما سلیقهی او را بشناسید. بهترین کتابی که در سال ۹۸ خواندم، در همین سایت وینش معرفی شده (اینجا)، اما نویسندهی آن نقدومعرفی به طور خاص خواندنش را به من توصیه کرد. مجموعه داستان جزیره و نویسندهاش آلیستر مکلاود از کانادا آمدهاند. کشوری که در تصور ذهنی من جایی است آرام، بدون ماجراجویی و هیاهوهای بزرگی که ارزش قصه شدن داشته باشند.
داستانهای جزیره همگی فضای یکسانی دارند. در جزیرهای واقع در ایالت ساسکاچوان کانادا مردم همه کارگر معدن هستند و ماهیگیر. تمام ابعاد زندگی در این جزیره تحت تأثیر دو چیز است: دریا و معدن. و سئوال اصلی هر پسر نوجوانی در این جزیره فقط یک چیز است: بمانم [و مثل پدر و عمو و برادرها و اجدادم در خشونت این شغل فرسوده شوم] یا بروم و جای دیگری از دنیا زندگی دیگری را تجربه کنم؟
و تمام داستانهای این مجموعه ورسیونهای متفاوتی از پاسخ به همین سوال هستند. در یکی پسر جوان میرود و در یکی میماند و در یکی دیگر برمیگردد… داستانهایی همه شبیه هم که درنهایت اثر حسی خواندن کتاب را تشدید میکنند. جزیره و طبیعت خشنش و مردانی که هر روز با مرگ دستوپنجه نرم میکنند تا مدتها و شاید تا ابد در ذهنم بمانند. همهی ما و همه کاناداییها نسبت به مردان جزیره، آدمهایی شکننده و نازک نارنجی هستیم. آنها مثل شوالیههای قرون وسطی میمانند.
در پایان سال، موقعی که نظم و روتین زندگی به واسطهی این بیماری و قرنطینهی ناشی از آن به هم خورده، به این فکر میکنم که سال ۹۸ و مرگهای عمدی و غیرعمدی آن نشان داد دنیا شاید آنقدرها هم طولانی نباشد. برای همیشه که وقت باقی نیست. امسال یکی از کتابهایی که همیشه دنبال فرصت ابدی برای خواندنش بودم را به کمک پادکست فردوسیخوانی تا اواخرش پیش رفتم. برای سال آینده باید یکی دو هدف در این اندازهها در نظر گرفت: کتابهایی که حیف است قبل خواندن آنها رفته باشی!
زهرا ملوکی
گاهی که زندگی زیادی شلوغ میشود و خستهام میکند، ترجیحم در خواندن، پناه بردن به کتابهای قصهمحور است. و ارنان ریورا لتلیئر، نقال فیلم را دقیقاً بسیار «قصهگو» نوشته است. داستان کتاب حول زندگی خانوادهای فقیر و ساکن در یکی از شهرکهای سازمانی اسپانیا میگذرد؛ خانوادهای شامل یک پدر از کار افتاده (آسیبدیده در معدن)، چهار پسر و یک دختر که برای تفریح سادهای مثل سینما رفتن بین خودشان مسابقه برگزار میکنند تا بهترین راوی از میانشان انتخاب شود.
کتاب با توصیف فقری شروع میشود که یادآور همان بیبضاعتیهای شخصیتهای رمان ژرمینال است اما نه به آن تلخی و جزئیات. راوی کتاب دختر کوچک خانواده است که با آمدن هر فیلم جدیدی روی پرده به نمایندگی از تمام اعضای خانواده در سینما حاضر میشود و بعد از فیلم، ماجرا را با آب و تاب برای اعضای خانه و بعضی دوستانشان تعریف میکند، به مرور در شخصیت بازیگرها فرو میرود و کمکم خودش قصهی خودش را پیدا میکند.
نقال فیلم را میشود به همهی عاشقان حقیقی قصه و سینما پیشنهاد کرد. اثری که انگار به جای نویسنده، یک راوی یا نقال دارد که تمام دغدغهاش این است که قصهگویی را فدای آنچه اتفاق میافتد نکند. کتاب را فروشندهی خوش ذوق کتابفروشی مولی به من معرفی کرد و گفت: «توی راه شروعش کن! نرسیده به مقصد تمام میشود.» همین هم شد. یک کتاب جذاب با ترجمهای روان از بیوک بوداغی که حیف است در گوشهی کتابفروشیها مهجور بماند.