برخی انسانها لاکشان را همهجا با خود میبرند
شاید تا قبل از سوزان کین کسی تا به حال برای مخاطب عمومی به صورت خاص به درونگرایی به عنوان ایدهی یک کتاب مستقل نپرداخته بود. «سکوت» که در چهار بخش و یک نتیجهگیری نوشته شده بیشتر شبیه تحقیقات یک ژورنالیست در مورد چالشی شخصی است. تجربهی سخت نویسنده به عنوان یک درونگرا که در فضاهای شلوغ و پرهیاهوی وال استریت فعال بوده و از خلأ آموزشهای کافی برای درک تیپهای شخصیتی درونگرا نوشته است.
سکوت: قدرت درونگراها در دنیایی که بیوقفه حرف میزند
نویسنده: سوزان کین
مترجم: سیمین موحد
ناشر: کتابسرای تندیس
نوبت چاپ: ۳
سال چاپ: ۱۳۹۷
تعداد صفحات: ۳۶۶
شاید تا قبل از سوزان کین کسی تا به حال برای مخاطب عمومی به صورت خاص به درونگرایی به عنوان ایدهی یک کتاب مستقل نپرداخته بود. «سکوت» که در چهار بخش و یک نتیجهگیری نوشته شده بیشتر شبیه تحقیقات یک ژورنالیست در مورد چالشی شخصی است. تجربهی سخت نویسنده به عنوان یک درونگرا که در فضاهای شلوغ و پرهیاهوی وال استریت فعال بوده و از خلأ آموزشهای کافی برای درک تیپهای شخصیتی درونگرا نوشته است.
سکوت: قدرت درونگراها در دنیایی که بیوقفه حرف میزند
نویسنده: سوزان کین
مترجم: سیمین موحد
ناشر: کتابسرای تندیس
نوبت چاپ: ۳
سال چاپ: ۱۳۹۷
تعداد صفحات: ۳۶۶
برخی انسانها لاکشان را همهجا با خود میبرند
تا به حال شده مهمانی شامی را رد کنید تا بنشینید و از خواندن کتاب لذت ببرید؟ یا به تنهایی به کافه بروید و با نگاههای ترحمآمیز مشتریان روبهرو شوید؟ اگر جواب شما مثبت است، طبق ادعای سوزان کین احتمالا شما درونگرا هستید.
درونگرایی و برونگرایی مفاهیم جدیدی نیستند. از اولین مروجان این نظریه کارل یونگ بود که در سال ۱۹۲۱ آن را مطرح کرد که بعدها نیز تست MBTI بر اساس مطالعات او پایهگذاری شد. اما شاید تا به حال کسی برای مخاطب عمومی به صورت خاص به این موضوع نپرداخته بود و همین موضوع هم باعث موفقیت کتاب شد. قبلا اگر میخواستید در مورد درونگرایی بیشتر بدانید، باید چندین کتاب روانشناسی و جامعهشناسی را مطالعه میکردید که شاید هرکدام هم اشاراتی غیرمستقیم یا کلی به این موضوع داشتهاند.
منظور این نیست که خانم کین کار خارقالعادهای انجام داده، بلکه شاید این موضوع اصولا برای روانشناسان آنقدرها هم مهم و مورد توجه نبوده است.
سوزان کین نویسندهی کتاب که خود را یک درونگرای تمام عیار میداند در مدرسهی حقوق هاروارد تحصیل کرده و پس از فارغالتحصیلی هم به عنوان وکیل مشغول فعالیت در وال استریت شده است. همانطور که کین بیان میکند، وال استریت اصلا جای خوبی برای درونگراها نیست، او تجربهی خود به حضور در یک کشور بیگانه تشبیه کرده است!
پس از چندین سال فعالیت در شرکت، طبق رسم وال استریت انتظار داشته به یکی از شرکا تبدیل شود. اما دقیقا در همان روز که انتظار این خبر خوش را داشته، متوجه میشود که این فرصت به کسی دیگر داده شده و خودش بازندهی بزرگ شده است. پس از آن روز تصمیم میگیرد که از کارش استعفا بدهد و مدتی به بازبینی برنامههای آیندهاش بپردازد. در این مدت به یاد علاقهاش به نویسندگی میافتد و تصمیم میگیرد در مورد موضوع درونگرایی که به نظر او جایش بسیار خالی بوده بنویسد. سکوت نتیجهی هفت سال تحقیق و مطالعهی کین است.
کتاب که در چهار بخش کلی و یک نتیجهگیری نوشته شده است بیشتر شبیه تحقیقات یک ژورنالیست در مورد چالشی شخصی است. تجربهی سخت نویسنده به عنوان یک درونگرا که در فضاهای شلوغ و پرهیاهوی وال استریت فعال بوده، باعث شده تا خلأ آموزشهای کافی برای درک تیپهای شخصیتی درونگراها را احساس کند. کین سعی کرده با ذهنی وسواسگون تمام منابع موجود در این زمینه را بررسی کند و ارجاعات بسیاری به دانشمندان و محققان مختلف کرده است. با توجه به متن زیر میتوان متوجه شد که تا کجای تاریخ به عقب برگشته است:
«هر دو نوع شخصیت در کتاب مقدس و در نوشتههای پزشکان یونانی و رومی حضور دارند و برخی از روانشناسان تکاملی میگویند قدمت این دو نوع شخصیت حتی به پیش از آن نیز برمیگردد.»
بسیاری از مطالب ارائه شده در کتاب باتوجه به اینکه برگرفته از تحقیقات علمی هستند، قابل دفاعاند اما خوب نظر یک غیرمتخصص بر موارد تخصصی گاهی ممکن است فرد را به بیراهه ببرد. همانطور که نویسنده در جایی از کتاب با جسارت اعلام میکند که:
«درست مانند سایر جفتبندیهای امروزی – مذکر و مونث، شرق و غرب – بشریت نیز بدون این دو نوع شخصیت غیرقابل تشخیص بوده و به میزان زیادی از ارزشش کاسته میشد.»
این جمله آنقدر برایم عجیب بود که گفتم حتما اشتباه مترجم بوده (گو اینکه اشتباهات ترجمهای و نگارشی بسیاری در این کتاب وجود دارد)، اما با مراجعه به متن اصلی اطمینان پیدا کردم که منظور نویسنده همین “بیارزشی انسان” بوده است. اما با توجه به مثالی که در ادامه میآورد، به نظر میرسد که نویسنده کلماتش را با دقت انتخاب نکرده و منظورش این بوده که انسانهای هر دو طیف با تعامل با یکدیگر به درجات بالا دست پیدا میکنند.
یکی از انتقادهایی که به کتاب وارد است این است که آمارهای مختلفی را ارائه میدهد اما هیچکجا ذکر نشده که این آمارها از کجا آمده است. استنادپذیری کتاب زمانی واقعا زیر سوال میرود که نقلقولها و نتایج تحقیقات با عنوانهای “یکی از روشنفکران”، “یک شرکت بزرگ” و “یک رئیس دانشگاه” ارائه میشوند و هیچ راهی برای صحتسنجی ادعاها وجود ندارد.
از حق نگذریم، به عنوان یک درونگرا میتوانم بگویم برای کسی که در مورد این موضوع اطلاعاتی ندارد میتواند روشنگرانه باشد. کین بیان میکند که ما با نظام ارزشیای زندگی میکنیم که او آنرا «آرمان برونگرا» مینامد. منظور باور فراگیر همهجا حاضری است که میگوید انسان ایدهآل، انسان معاشرتی فعالی است که از بودن زیر نورافکن خوشحال است. او معتقد است که ما دوست داریم فکر کنیم برای فردیت ارزش قائلیم، اما بیشتر اوقات فقط یک نوع فرد را تحسین میکنیم، نوعی که با ابراز وجود راحت باشد.
کتاب نتایج جالبی از تحقیقات مختلف را هم ارائه میدهد که بیانگر دید عمومی جامعه نسبت به درونگرایان است. طبق این تحقیقات، درونگرایان معمولا بیرمق، بدریخت، خجالتی و ترسو توصیف شدهاند. کین معتقد است که پذیرش سریع و سرسری آرمان برونگرا اشتباه بزرگی است.
برخی از بزرگترین ایدهها، آثار هنری و نوآوریها محصول ذهن اشخاص ساکت و آرامی بوده که میدانستند چطور خودشان را با دنیای درونشان و گنجینههایی که آنجا یافت میشود همساز کنند. امروزه ما معمولا فکر میکنیم که برونگراتر شدن نهتنها ما را موفقتر میکند، بلکه ما را به آدمهای بهتری نیز تبدیل میکند.
پیامهای مهمی که کین برای درونگراها ارائه میدهد را میتوان در موراد زیر خلاصه کرد:
«واژهی درونگرا با گوشهگیر یا مردمستیز یکی نیست.»
«الزاما تمام درونگراها خجالتی نیستند.»
«فرد خجالتی از حرف زدن میترسد اما فرد درونگرا صرفا نیازی به این کار نمیبیند –اما از دید دنیای بیرون هر دو مثل هم به نظر میآیند.»
شاید مهمترین نکتهای که سوزان کین به آن نپرداخته است بحث Ambivert باشد. Ambivert به افراد معتدل گفته میشود که نه صرفا برونگرا و نه صرفا درونگرا هستند. طبق مقالهی منتشر شده در Psychology Today اتفاقا اکثریت جامعه را این نوع افراد تشکیل میدهند. در واقع همانطور که یونگ هم گفته: «چیزی به نام برونگرای ناب یا درونگرای ناب وجود ندارد. چنین کسی جایش آسایشگاه روانی است.»
حقیقت این است که درونگرایی و برونگرایی درون همهی ما وجود دارد. ممکن است ما در جمعی برونگرا باشیم و در جمعی دیگر سکوت کنیم. ممکن است پیش اقوام خجالتی باشیم و در محل کار شوخ. پس شاید دیدن همهی فضاها و مسائل با عینک دوقطبی کار صحیحی نباشد. این طیفی است که در افراد، زمان و مکانهای مختلف، عقربهاش چپ و راست میشود اما شناخت این فضاها از اهمیت بالایی برخوردار است. مقاله را با یک نقل قول از رابرت گرنت به پایان میرسانم:
«رهبران برونگرا شاید بهتر باشد روش ملاحضهکارانهتر و آرامتری را پیش بگیرند. شاید بهتر باشد آنها یاد بگیرند کمی بنشینند تا بقیه بتوانند بایستند.»