بامها و زیر بامها
«بامها و زیربامها» نمایشنامهای است در دو پرده با ماجرایی که در زمان انقلاب مشروطه در شهر تبریز روی میدهد. مادری است که شوهرش را در راه بام تیر زدهاند. سیروس طاهباز در مجله آرش در سال 1341 درباره این نمایشنامه نوشته است. طاهباز گوهرمراد (غلامحسین ساعدی) را کمادعاترین نویسندهای میداند که در عمر دیده. مینویسد: «گوهرمراد پرمایه و فروتن سرش را به زیر انداخته است و کارش را میکند و در این قحط الرجال نمایشنامه مینویسد و به روی صحنه هم نمیآورد متاسفانه.»
«بامها و زیربامها» نمایشنامهای است در دو پرده با ماجرایی که در زمان انقلاب مشروطه در شهر تبریز روی میدهد. مادری است که شوهرش را در راه بام تیر زدهاند. سیروس طاهباز در مجله آرش در سال 1341 درباره این نمایشنامه نوشته است. طاهباز گوهرمراد (غلامحسین ساعدی) را کمادعاترین نویسندهای میداند که در عمر دیده. مینویسد: «گوهرمراد پرمایه و فروتن سرش را به زیر انداخته است و کارش را میکند و در این قحط الرجال نمایشنامه مینویسد و به روی صحنه هم نمیآورد متاسفانه.»
گوهرمراد پرمایه و فروتن سرش را به زیر انداخته است و کارش را میکند و در این قحط الرجال نمایشنامه مینویسد و به روی صحنه هم نمیآورد متاسفانه. و هر گاه که «وسیلهای» فراهم آمد در پانصد جلد چاپ میکند و بیسروصدا منتشر میکند. او را کمادعاترین آدمی دیدهام که دستی به قلم دارد. با یک «قصه» که نوشت به جان دیگران نیفتاد و چنان فروتن ماند که حتی اسمش را در سرلوحه نوشتههایش نیاورد و به جلدی دیگر رفت و اگر «جناب ممیز» در آن «مجله» مچش را باز نمی کرد هرگز نمیخواست که از آن جلد بیرون بیاید و این گرچه از فروتنی بود، اما «خیال» آدم را هم راحت میکرد.
از گوهرمراد نمایشنامههای قاصدها و شبان فریبک. و کار بافک ها درسنگر، کلاته گل، و عروسی را خواندهایم که در هر یک ماجرایی است و با هر یک نشیبی و فرازی. و این بار بامها و زیر بامهاست اصیلترین و صمیمانهترین کارش است. بامها و زیربامها نمایشنامهای است در دو پرده با ماجرایی که در زمان انقلاب مشروطه در شهر تبریز روی میدهد. مادری است که شوهرش را در راه بام تیر زدهاند.
«به بالا که نگاه کردم دیدم خون، خون سیاه، خون بابات از سقف میچکد، از سقف میچکد و میریزه رو زمین. آن وقت من از حال رفتم، دیگه نفهمیدم چطور شد_ وقتی چشم واز کردم صدای تفنگها رو شنیدم، نگاه کردم، نونها پخش شده بود رو زمین و خون بابات ریخته بود رو اونا و آبجی ربابه کهنه سوزانده بود و گرفته بود جلو دماغم.» (پرده اول _ ص12)
و برادر آن زن -سلیمان- که یک پا دارد و با چوبهای زیربغل راه میرود و قیافهی خستهای دارد و روزها توی زیر زمین پوکههای فشنگ را پر میکند و شبانه به مجاهدها میرساند. و بچهها و همسایهها دیگر آدمهای این بازیاند.
حادثه مشروطه –گر چه سرانجامی دلپسند نیافت، اما در آن زمان که رخ داد -دست کم در تبریز– پایگاهی اصیل و یاری دهندگانی شایسته داشت که جان از این مهلکه بیرون نبردند. همه جا سنگر بود پشت بامها، زیر بامها، همه جا، هر جا که بر میگشتی تیری درمیرفت. و بامها و زیر بامها. یاد سلیمان. یکی از این چهرههای اصیل را -که نمونههایی فراوان داشت – زنده میکند.
نویسندهی بامها و زیر بامها محیطی را که شرح میدهد -تبریز را- خوب میشناسد. اصلاً زاییده همان شهر است و خوب پیداست که فرزندی هوشیار است و چشم و گوشی باز دارد و خوب میبیند و خوب یادش است و خوب هم مینویسد. آدمهایی را زنده کرده است که دوستی خواننده را -که هنوز بیننده نیست- سخت به خود جلب میکند.
سلیمان را که میگوید: «جای امنیه، واسه اینکه نامردی بین ما نیس… آره راه باریک و شب تاریکه… اما شب چیز دیگهای هم هس. هنوز زیر بامها چراغها روشنه. آره … هنوز نفله نشدیم هنوز هستیم… اگه دو پا داشتم؟… اگر به سنگر راهم میدادن؟» و خواهرش را که نشسته است و عرقچین میدوزد، برای آنها، برای مجاهدها. (بامها و زیر بامها، صفحه 38)
و در برابر اینها حاجی مرتضایی هم هست که یادش رفته که چند ماه پیش داشت سنگ مشروطه رو به سینه میزد اما وقتی دید که هوا پسه فوری در دهنشو گذاشت و خودشو به موشمردگی زد. (بامها و زیر بامها، صفحه 27)
آدمها و محیط همه سالم و درعین حال طبیعیاند و نویسنده با شناسایی کامل شرحشان داده است. دیگر صحبت کلئوپاترا و فسیل و اساطیر و دیگر ماجراها در میان نیست.
میتوان گفت گوهر مراد نخستین کسی است -در میان جوانها- که در این باره قلم زده، به منبعی عظیم دست یافته است و میتوان در آینده از او انتظار نوشتههای دیگری را در این زمینه داشت. گوهر مراد (همچون اغلبی از بزرگان ادبیات ما) گاهی در نوشتن گفتگوها توانا نیست. و این در نمایشنامه بیشتر به چشم می خورد تا قصه و رمان:
«برامون گفتهای مادر، اما همهشو نگفتهای، دلم میخواد همه را بدونم» (صفحه 9)
به جای «برامون گفتی مادر اما همهشو نگفتی دلم میخواد همه رو بدونم»
«صدای تفنگها را شنیدم نگاه کردم …» (صفحه 12)
به جای «صدای تفنگا رو شنیدم. نیگا کردم …»
«وقتی دیدم دارن گریه میکنن تصمیم گرفتم بیام و چند چکه نفت از شما بگیرم.»
بهجای «وقتی دیدم دارن گریه میکنن گفتم بیام چن چیکه نفت ازتون بگیرم.»
«آن یکیها کیستن؟»
بهجای «اونای دیگه کی ان؟»
«منتظر انتقام منتقم حقیقی باش» کاملاً زیادی است چرا که دنبالش میآید «چوب خدا صدا نداره»
س.ط