از شوهرم میپرسم
امیرحسن چهلتن در شماره 101 مجله آدینه نقدی نوشته است بر کتاب خاطرات مریم فیروز که آن زمان به تازگی منتشر شده بود. گاهی کتابها ثابت میمانند اما نقدها هستند که تغییر میکنند. خواندن این نقد تندوتیز امروز تازگی دیگری دارد. به نظر میرسد این زمان نه مطلبی به این تندوتیزی نوشته میشود نه منتشر میشود و از آن مهمتر اینکه قضاوت نسبت به گذشتگان خطاپوشتر از گذشته است. البته شاید سالهای بیشتری که امروز از مریم فیروز و حزب توده گذشته است در این مساله بیتاثیر نباشد.
امیرحسن چهلتن در شماره 101 مجله آدینه نقدی نوشته است بر کتاب خاطرات مریم فیروز که آن زمان به تازگی منتشر شده بود. گاهی کتابها ثابت میمانند اما نقدها هستند که تغییر میکنند. خواندن این نقد تندوتیز امروز تازگی دیگری دارد. به نظر میرسد این زمان نه مطلبی به این تندوتیزی نوشته میشود نه منتشر میشود و از آن مهمتر اینکه قضاوت نسبت به گذشتگان خطاپوشتر از گذشته است. البته شاید سالهای بیشتری که امروز از مریم فیروز و حزب توده گذشته است در این مساله بیتاثیر نباشد.
«در منزلمان زن خدمتکاری داشتیم که ننهاش میخواندیم. زن بسیار شجاعی بود که در تمام جریانات مشروطیت که زنها به کوچه ریخته بودند او در تظاهرات شرکت داشت… او به جنبه سیاسی مسائل واقف نبود… این زن در تظاهرات تنباکو شرکت داشت.» (صفحه 127)
این بخشی از گفتههای خانم مریم فیروز، دختر فرمانفرما، شاهزاده قجر، همسر نورالدین کیانوری دبیرکل حزب توده ایران و عضو برجسته حزب توده ایران است. خانم فیروز ادعا میکند، برای مشارکت در جنبشهای اجتماعی شناخت سیاسی امور به کار نمیآید و نمونهاش هم ننه خانوم! اما کتاب خاطرات او نشان میدهد که برای عضویت در کمیته مرکزی یک حزب تراز نوین هم چنین شناختی لازم نیست.
خاطرات خانم فیروز از اسنادی است که با مطالعهی آن به وضوح تمام میتوان دید و دریافت، سرنوشت حزبی که چنین بانویی را در راس تشکیلات زنان خود جای میدهد جز آنچه همه شاهد بودیم نمیتوانست چیز دیگری باشد. این کتاب شاهکاری است در عامیگری، سطحینگری، بیسوادی، پرمدعایی و تناقضات عجیب و غریبی که تراوشات آن تنها از ذهن همان ننه خانومی ممکن بود که در منزل فیروز خدمت میکرده است.
خاطرات خانم فیروز به روال گفتوگو و مصاحبه نگارش یافته است و پر است از جوابهای دندانشکن! به عنوان مثال مصاحبهگر عنوان میکند که «عده ای از افراد چپ شما را به عنوان مامور نفوذی انگلستان در حزب معرفی کردهاند.» خانم فیروز ضمن پاسخ خود میفرمایند: «خاک بر سرشان» (صفحه 52)
خانم مریم فیروز همسر دبیرکل حزب توده ایران خود یکی از رهبران این حزب و رئیس تشکیلات زنان آن بود. از شهریور 1320 به بعد، حزب توده ایران از خانم مریم فیروز چون یکی از رهبران جنبش چپ سنتی نام میبرد و خواننده اکنون با خواندن خاطرات او و شناخت حد و سطح نازل و عامیانه دانش، اطلاعات و شیوه استدلالهای یکی از رهبران حزب توده میتواند به خوبی به عمق فاجعهای پی ببرد که با سرنوشت این حزب عجین بوده است.
خاطرات خانم فیروز پر است از سخنان حکیمانه و عجیب. درباره چرائی مبارزات چپ میگوید: «مارکس و انگلس هم همینطور. بر مبنای مشاهداتشان از اوضاع اجتماع دنبال این مبارزات رفتند.» و به سادگی آن همه مطالعه و اثر و شناخت نادیده گرفته میشود. یا برای آوردن دلیلی درباره عقبماندگی فرانسه میگوید: «مردم پاریس هنوز در کوچهها میخوابند» (ص 140) در جای دیگر «هیچ معلوم نیست که الان فرانسه کمتر از جهان سوم نباشد، چقدر بیکار، چقدر هرزگی و فساد، … این وضعیت در آلمان، اسپانیا و حتی آمریکا هم وجود دارد» (ص 136)
کتاب سرشار است از نقیضهگوییهای خندهآور. دقت کنید «بر خلاف من که فرصت مطالعه نداشتم.» (ص 100) «ولی همیشه مطالعه کردهام و به اصطلاح سرم توی کتاب بوده است.» (ص 102). درباره اشغال ایران توسط قوای شوروی در شهریور بیست می گوید: «وقتی انگلیسیها و آمریکاییها آمدند آنها هم حق داشتند که بیایند.» (ص 105) و یا پنبه ی روشنفکر جماعت را اینجوری میزند «افراد زیادی آن روزها میگفتند که این مریم فیروز آمده در حزب جاسوسی کند. این جزو ایراداتی بود که آقایان روشنفکر میگرفتند.»
راستی این شاهزاده خانم در همه این پنجاه سال (به قول خودش) همراه با حزب توده با چه مبارزه میکرده است؟ با فئودالیزم؟ ـ نظامی که او این همه محترمانه از مظاهر عمدهاش یاد میکند؟ ـ با اشرافیت پوک، بیمار و فاسد؟ ـ چیزی که او هرگز نمی تواند شیفتگیاش را نسبت به آن پنهان کند! ـ یا شاید با کج سلیقگی یک ژنرال انگلیسی1 که سبب شد ما امروز مریم فیروز را به نام شمس پهلوی بشناسیم؟
در سرتاسر کتاب یک کلمه در تقبیح بزرگان قاجار نمیگویند و برای اینکه به مصاحبهگر آجیلی هم داده باشد هرجا که پایش بیفتد میگوید آنها متدین و نمازخوان بودهاند؛ اهل روضه خوانی و اطعام. (صفحات 27 و 28) مرتباً با دربار پهلوی ابراز دشمنی میکند؛ اگر ازدواج اولش با اسفندیاری به متارکه نمیانجامید احتمالاً نظرش نسبت به پهلویها نیز ملایم میشد چرا که این ازدواج او را به خاندان پهلوی نیز متصل میکرده است.
مریم فیروز در خاطرات خود شیفتهی منش اشرافی است و به اینکه دختر فرمانفرما است، افتخار می کند (صفحه 15) و چه سوز و بریزی برای پدر محتشم خود به خرج میدهد! پدری که وصیت کرده بود سر قبر پسر عمویش ناصرالدین شاه دفن شود. این نکته را هرگز فراموش نکرده است که کمال الملک موقع احوالپرسی از پدرش با عنوان حضرت اقدس والا از او یاد کرده و یا محمد قزوینی او را حضرت والا خطاب کرده است (صفحه 153)
در مورد سرلشگر فیروز می گوید: «خیلی شاهزاده منش، شیرین، بذله گو و خوش مشرب بود» (صفحه 21) «مظفر انسان بسیار شریف و با ارزشی بود از لحاظ تشریفات شاهزادهای بود به مفهوم واقعی کلمه» (صفحه 21).
آیا شریف و با ارزش بودن برای شاهزادگان یک خصلت عمومی است؟ پس شما برای چه مبارزه میکردید؟ برای بازگرداندن حکومت به همان اشرافیت شریف قاجاری که همه چیزش را به یک قزاق قلدر باخته بود؟ آن شاهزادههایی که میگفتند باید با انگلیس کار کرد مگر نمیدانستند این انگلستان بود که حکومت را به همان کسی که به قول شما زیر دست مرحوم ابوی بوده (صفحه 20) واگذاشت.
مریم فیروز در تمام خاطرات خود بالاخره نمیگوید که همکاری با شاه و عمال سلطنت و آمریکا امری سلیقهای است یا مسالهای ارزشی که مثلاً باید آن را خیانت شمرد. چه جوری است که گرایش همشیرهی ایشان به آمریکا برایشان صرفا جالب نیست (صفحه 36) و با تحلیل همین همشیره از شهبانو فقط باعث تعجب است، اما همسفر بودن شهناز اعلامی و اشرف پهلوی در آسانسور کفر ابلیس است؟ «او اظهار داشت که وقتی برای انجام ماموریتی … در آسانسور با اشرف پهلوی بودم. این ارتباط نزدیک چگونه میسر و ممکن است» (صفحه 67)
اما درباره اتهام ارتباط تودهایها با رزم آرا میگوید: «تودهایها با همه ارتباط داشتند… تودهایها برای اینکه بتوانند کمک بگیرند و موقعیت خودشان را حفظ کنند حق داشتند با هر کسی ارتباط داشته باشند.» (صفحه 109)
از زبانش در میرود که میگوید: «پدرم سر زمینهای جعفر آباد با شاه اختلاف پیدا کرد.» (صفحه 37) من نمیدانم در مرامنامه حزب توده زمینداران بزرگ چگونه ارزیابی شده بودند اما تصویری که مریم فیروز از یکی از آنها که اتفاقاً پدرش هم هست به دست میدهد، آدم را سخت شیفته میکند. درباره خانوادهاش میگوید: «این خانواده بزرگ و اسم و رسم دار بود، با شخصیت قلمداد میشد.» (صفحه 53)
یکی از میهمانان راجع به فرمانفرما به درشکهچی میگوید: «آدم خیلی با شخصیت و بزرگی است … در خانه باز و سرشناس است. درشکهچی میگوید یکباره بگوئید او شاه است.» دور از دسترس بودن همین آرزو است که زندگی مریم فیروز را یکسره شکل میدهد.
یکی از خواندنیترین قسمتهای مصاحبه، اظهارنظرهای مریم فیروز درباره استالین است. جایی که تناقضگویی به حد اعلاء بروز میکند. در مورد اردوگاههای استالینی میگوید: «البته من کسانی را که در آن اردوگاهها بودهاند را دیدهام. آنها یک چنین چیزهای وحشتناکی حکایت نمیکردند.» (صفحه 85) اما کمی بعد راجع به استالین میگوید: «نسبت به مظنونین دست به اقدامات وحشتناکی هم زد.» (صفحه 88) معلوم نیست اگر زندانیان اردوگاهها چیزهای وحشتناک حکایت نمیکردند او از کجا میدانست که استالین دست به اقدامات وحشتناکی هم زده است.
درباره زندانهای شوروی میگوید: «در آنجا خائن، دزد، قاچاقچی را زندان کردن طبیعی است.» (صفحه 84) و یا «کسانی را که خیانت کردهاند به سیبری میبرند.» (صفحه 85) اما در جای دیگر «باقروف دست راست استالین بود. اگر کسی نفسش در می آمد هرکاری دلشان میخواست میکردند. باقروف آدمکش بود.» (صفحه 88)
مصاحبهگر میپرسد در آنجا چیزی به اسم کتب ممنوعه هم مطرح بود؟ (صفحه 141) و مریم فیروز پاسخ میدهد: «نه، آنجا کسی به این امور کاری نداشت.» اما در پاسخ به سوال بعد میگوید: «از زبان دیگر هم که باید ترجمه میکردند یک دارالترجمه دولتی این وظایف را به عهده داشت … وقتی نویسندهای کتابی مینوشت و از نظر دولت قبول میشد…» آنگاه مصاحبهگر میپرسد: «سانسور چطور؟» مریم پاسخ می دهد: «نه، نشنیدم» و بعد با همدلی تمام به مصاحبهگر میگوید: «البته کتب زننده که درباره مسائل جنسی…»
مریم فیروز در جایی می گوید:« لجن مال کردن دیگران را نمیپسندم» (صفحه 96) و بلافاصله در چند سطر بعد میگوید: «برای خواندن نوشتههای مزخرف اسکندری هم نه وقتش را دارم نه حوصله اش را» و یا «دستهبندی کار کثیفی است شاید آقای اسکندری داشت.» (صفحه 125)
و راجع به مخالفان کیانوری میگوید: «اگر تودهایهایی هستند که به آنجا رفته و با چند جا کنار آمدهاند …اصلاً در مبارزه نبوده و آسوده در پاریس و لندن نشسته و وراجی میکنند و خیلی راحت به فحاشی مشغولند… کسانی را که میخواستند با حقهبازی و دروغگویی و تملق گویی به جایی برسند، نمی گذاشت … کسی هم که به ایشان توهین کند برای من پست و حقیر است. (صفحه 97) و درباره بابک امیرخسروی میگوید: «…این کمال نامردی است که حالا مینشیند در کافههای پاریس و فحاشی میکند.» (صفحه 57)
و یا در مورد نقد او بر کتاب خاطرات کیانوری میگوید: «…سراپا دروغ و تهمت و حقه بازی است.» (صفحه 57) ایشان اتهاماتی از قبیل نوشتن مزخرفات، کنار آمدن با چندجا، وراجی کردن، فحاشی، حقهبازی، دروغگویی، تملق گویی، پستی و حقارت و تهمتزنی را لجنمال کردن نمیداند. خانم فیروز پس نام این اسنادی که شما به همه مخالفانتان بسته اید، چیست؟
مریم فیروز درباره انگیزه اصلی مبارزات سیاسیاش میگوید: «…بعد مادرم بود…به عنوان یک زن حق نداشت. هیچ حقی، این نداشتن حق به هیچ شکلی مرا آتش میزد.» (صفحه 31)
با این همه خودش یک قبله بیشتر نمی شناسد و تنها اوست که حرف آخر را میزند و حرفهایش چون و چرا ندارد و این مرد اوست؛ نورالدین کیانوری. توجه کنید: «اگر بخواهید راجع به خط مشی سیاسی اینها بدانید از کیانوری سئوال خواهم کرد و بعد خواهم گفت» (صفحه 122) «نمی شناسم، اگر بخواهید از کیانوری سئوال میکنم.» (صفحه 122) «باید راجع به جریان مائوئیستها از کیانوری سئوال کنم.» (صفحه 122)
«از کیانوری میپرسم و خواهم گفت» (صفحه 124) « در این مورد باز از کیانوری میپرسم و جواب میدهم.» (صفحه 131) «من با کیانوری در این باره مشورت میکنم تا ببینم چه نظری دارد و سپس جواب میدهم.» (صفحه 132) پاسخهای رئیس تشکیلات زنان که ادعای مبارزه با مردسالاری را داشت!
خانم فیروز می گوید: «…من در سالهای مخفی در ایران مانده بودم. آنها تصور میکردند باید چیزی پشت سر این قضیه باشد.» (صفحه 52) ما نیز گمان نمیکنیم پشت سر این قضیه چیزی بوده باشد، جز آن که ایشان دست کم با نیمی از رجال مملکت قوم و خویش بوده است. از قوام السلطنه گرفته تا محتشم السلطنه، از رزم آرا تا مصدق، از پرفسور عدل تا دکتر فرهاد از متین دفتری تا امینی. مثلاً در شوروی با همسر سفیر دولت ایران خصوصیاتی داشته و یا در دوران زندگی مخفی مدتی در خانه چون قصر پسر عموی تیمسارش بوده است. (صفحه 74).
پرفسور عدل به دربار تلفن می زند و فوراً برادران ایشان را آزاد میکنند. او میگوید: «آنهایی که با ما نسبت قوم و خویشی داشتند، آنهایی که یک پایشان در دربار بود و یک پایشان در مطب با چه محبتی با چه بزرگواری به ما کمک کردند.» (صفحه 79) «در چنین مواردی دکتر مصدق امیدم بود.
تمام این محبتها به خاطر احترامی بود که به من فراری و خویشاوند داشتند.» (صفحه 80) مریم فیروز راست میگوید. در آن سالهای سیاه تنها به جرم یک گناه بود که تمام آزادگان وطنپرست سینههای پاکشان را آماج گلولههای دشمن میکردند. آنها در میان رجال مملکت قوم و خویشی نداشتند.
نکته آخر این که در طول مصاحبه آشکار میشود مصاحبهگر ناشناس و مصاحبهشونده سرشناس به کتابهایی دسترسی داشتهاند که مردم ایران از وجودشان بیخبرند. یکی از آنها نوشتهی مهین دولتشاهی ست (صفحه 24) و دیگری نوشته خانم ستاره فرمانفرمائیان (صفحه 36) رسم این است که در چنین مواردی لااقل در پانویس توضیح دهند این کتابها چه موقع، در کجا و توسط کدام ناشر منتشر شدهاند. مگر این که خدای ناکرده جزو کتابهای ممنوعه باشد.
مرجع: مجله آدینه
از شوهرم میپرسم