سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

اشتراک گذاری این مقاله در فیسبوک اشتراک گذاری این مقاله در توئیتر اشتراک گذاری این مقاله در تلگرام اشتراک گذاری این مقاله در واتس اپ اشتراک گذاری این مقاله در لینکدین اشتراک گذاری این مقاله در لینکدین

آدم‌هایی که هیچ‌وقت مال هیچ‌کجا نبودند

زنان امروزی داستان خاک غریب، دختران مادران سنتی خود هستند که گاهی هوس می‌کنند برای همسر یا دوستان غربی‌شان غذای هندی بپزند؛ غذاشان به خوبی دست‌پخت مادرشان نمی‌شود اما باز هم هندی است. ملغمه‌ای از یک غذای سنتی هندی که با بعضی مزه‌های آمریکایی آمیخته شده است. و این خلاصه‌ای است از تم اصلی داستان‌های خاک غریب که در تک‌تک آن‌ها می‌توان پیدای‌شان کرد.

خاک غریب

نویسنده: جومپا لاهیری

مترجم: امیرمهدی حقیقت

ناشر: ماهی

نوبت چاپ: ۸

سال چاپ: ۱۳۹۸

تعداد صفحات: ۳۶۰

 

 

 

 

 

تهیه این کتاب


اولین نفری باشید که به این کتاب امتیاز می‌دهید

کم پیدا می‌شود داستانی را بخوانیم که در آن انسان‌ها، به‌خصوص زنان، به گونه‌ای روایت شوند که انگار سال‌هاست می‌شناسیم‌شان؛ از بس که آشنا هستند. حالا چه رسد به این که داستان متعلق به هندی‌هایی باشد که سال‌هاست در خاک آمریکا ساکن شده‌اند و دغدغه‌های مخصوص به خودشان را دارند.

درحقیقت، داستان یا بهتر بگویم داستان‌ها فقط در چند واژه‌ی مشخصِ «مهاجرت»، «غربت»، «تفاوت نسل‌ها» و «تفاوت فرهنگی» خلاصه نشده‌اند. این موقعیت‌های خاص انسانی در داستان‌هاست که باعث شده حتی مسئله مهاجرت یا تفاوت فرهنگی میان جزئیات کوچک و ریز زندگی گم شوند.

موضوع، به کتاب خاک غریبِ جومپا لاهیری، نویسنده هندی-آمریکایی، برمی‌گردد؛ کتابی که جومپا پس از رمان‌ همنام و مجموعه‌داستان مترجم دردهایش، در سال ۲۰۰۸ به چاپ رساند و حسابی سروصدا به پا کرد. کتاب به دو بخش تقسیم شده؛ بخش اول پنج داستان کوتاه و مستقل و بی‌ربط به هم با نام‌های «خاک غریب»، «جهنم-بهشت»، «انتخاب جا»، «خوبی محض» و «به کسی مربوط نیست» و بخش دوم با نام «هما و کاشیک»، سه داستان کوتاه اما مرتبط با هم است با نام‌های «اولین و آخرین بار»، «آخر سال» و «رفتن به ساحل».

ماهیت کلی داستان‌های خاک غریب به نسل دوم و سوم مهاجران هندی مربوط می‌شود؛ یعنی در حقیقت فرزندان هندی‌هایی که به آمریکا مهاجرت کردند، در آن‌جا به دنیا آمدند و بزرگ شدند. اگر از زاویه دیگری نگاه کنیم، باید بگوییم بچه‌های داستان‌های هم‌نام و مترجم دردها حالا بزرگ شده‌اند و روی پای خود ایستاده‌اند و درگیر مسائل خودشان شده‌اند.

پدران و مادرانی که با هزار امید و انگیزه به آمریکا آمدند، با سختکوشی کار کردند و درس خواندند و کرسی‌ها یا مقام‌های مهم را در این کشور با شایستگی به دست آوردند، حالا بازنشسته شده‌اند و می‌خواهند دوران بازنشستگی خود را طی کنند. این زوج‌ها در تمام سختی‌ها در کنار هم بودند، اما گویا قرار نیست از لحظات بازنشستگی‌شان در کنار هم لذت ببرند.

 

یکی از آن‌ها از دنیا می‌رود و حالا ادامه این سفر طولانی که به اندازه عمرشان طول کشیده است، به‌تنهایی اتفاق می‌افتد. از طرف دیگر، فرزندان این پدر و مادرها حالا دیگر مردی و زنی برای خود شده‌اند. ازدواج کرده‌ و صاحب فرزند شده‌اند و دیگر باید گلیم‌شان را از آب بیرون بکشند. اگر پدران و مادرانشان همیشه در کشاکش بین سنت‌های هندی و فرهنگ غربی بودند و در این مبارزه می‌خواستند سنت هندی‌شان را حفظ کنند، آن‌ها دیگر مثل والدین‌شان چنین دغدغه‌ای ندارند، چون در همین فرهنگ بزرگ شده‌اند؛ اما مشکلاتی بزرگ‌تر گریبانگیرشان شده است.

مشکلاتی مانند فاصله‌ و شکافی که بین آن‌ها و والدین‌شان وجود دارد، غربتی که از خانواده به آن‌ها به ارث رسیده، پشت پازدن به آنچه در خانواده خودشان دیدند و آنچه آن‌ها اعتقاد داشتند و بعد انتخاب سبک زندگی جدید، عذاب وجدانی دائمی به دلیل انتخاب سبک زندگی جدید و در نهایت، با وجود این‌که راهشان را خودشان انتخاب می‌کنند، انگار هیچ‌وقت از خودشان و زندگی‌شان راضی نیستند.

مسئله‌ای که بین والدین‌شان دیده نمی‌شد؛ آن‌ها اگرچه سختی‌هایی زیادی در مسیر مهاجرت و وفق ‌پیداکردن با مکان جدیدشان کشیدند، هیچ‌گاه در انتخاب سبک زندگی‌‌شان بر سر دوراهی قرار نگرفتند و دچار تناقض نشدند. به همین دلیل، حس خوبی نسبت به خودشان و زندگی‌شان داشتند. و این همان حس خوبی است که نسل دوم و سوم مهاجران نتوانستند تجربه کنند.

شکاف بین پدران و مادران با فرزندانشان مسئله‌ای فقط مربوط به هندی‌ها یا مهاجران و یا حتی مربوط به این دوره و قرن نیست. شاید هزاران بار این موضوع توسط نویسندگان گوناگون به انحای مختلف، به واژه درآمده باشد اما تفاوت‌های کوچک و جزئیاتی که نویسنده‌های قهار به تصویر درمی‌آورند، باعث می‌شود داستان آن‌ها متمایز و خاص شود. جومپا هم کار خود را خوب می‌داند.

 

او تجربه زیسته‌ی خودش را با رنگ و لعاب زندگی هندی (نه به شیوه فیلم‌های هندی بلکه شبیه زندگی واقعی) و با تمِ آمریکایی می‌نویسد. زنان امروزی داستان خاک غریب، دختران مادران سنتی خود هستند که گاهی هوس می‌کنند برای همسر یا دوستان غربی‌شان غذای هندی بپزند؛ غذاشان به خوبی دستپ‌خت مادرشان نمی‌شود اما باز هم هندی است. ملغمه‌ای از یک غذای سنتی هندی که با بعضی مزه‌های آمریکایی آمیخته شده است. و این خلاصه‌ای است از تم اصلی داستان‌های خاک غریب که در تک‌تک آن‌ها می‌توان پیدایشان کرد.

داستان‌ اول کتاب با نام خاک غریب، قصه‌ی زنی هندی  به نام روما است که با مردی غیرهندی ازدواج کرده و فرزندی دارد. پدر روما پس از سفرهایش به کشورهای مختلف، ‌ناگهان تصمیم می‌گیرد نزد دخترش بیاید و همین اتفاق ناگهانی، ماجراهای دیگری به دنبال خود می‌آورد. در تمام طول داستان، سایه‌ای از مادر روما که فوت کرده، حضور دارد.

در قسمتی از داستان، روما بعد از مدت‌ها و به یمن حضور پدرش، برای خانواده شام هندی درست کرده؛ در طول شام یاد مادرش می‌افتد که چقدر از لحاظ اداره‌ی خانواده  و حتی غذاپختن با او تفاوت داشت. وقتی مادر از او می‌پرسید شام چی پخته و روما جواب می‌داد، مادر بلافاصله می‌گفت «همه‌ش همین؟ و  این‌جور وقت‌ها بود که روما می‌فهمید تجربه‌اش از همسربودن چقدر با تجربه‌ی مادر فرق دارد. مادر هیچ‌وقت دست از اصول برنمی‌داشت حتی توی پنسیلوانیا خانه  و زندگی‌اش را جوری راه می‌برد انگار بخواهد یک مادرشوهر سختگیر را راضی کند.

 

مادر آشپز فوق‌العاده‌ای بود ولی پدر هیچ‌وقت از دستپختش تعریف نمی‌کرد. فقط وقتی به خانه‌های دیگران می‌رفتند و پدر در برگشتن از غذاها ایراد می‌گرفت، معلوم می‌شد چقدر قدر دستپخت زنش را می‌داند. آشپزی روما به گرد آشپزی مادر هم نمی‌رسید. سبزی‌ها را درشت‌درشت خرد کرده بود، پلوش هم وارفته بود ولی پدر وسط غذا چندبار گفت چقدر خوشمزه شده.» و همین توصیف کوتاه نشان می‌دهد روما چقدر احساس می‌کند با مادرش تفاوت دارد و چقدر از پدرش دور است.

آن‌قدر که مدام از او سوال‌ می‌پرسد و نگرانش می‌شود و نمی‌داند او دقیقا چه حالی دارد. اما روما چاره دیگری ندارد. او بالاخره باید با اختلافاتی که با پدرش دارد مواجه شود. شاید اشتباه می‌کند. شاید با پدرش اختلافی ندارد و او منشأ اختلافات‌شان نیست؛ بلکه خودش است که نمی‌تواند با تناقض‌هایش کنار بیاید. نگران پدرش است و در برابر او احساس مسئولیت می‌کند. پدرش هم نگران اوست و مدام از او درباره کارنکردنش می‌پرسد:

«استقلال مهمه روما. پدر ادامه داد: “زندگی پر از غافلگیریه. امروز می‌تونی روی آدام، روی کارش حساب کنی؛ فردا کی می‌دونه؟” روما یک لحظه نگاهش را از جاده برداشت و به طرف پدر چرخید . “چی می‌خواهید بگید؟ منظورتون چیه؟” “هیچی. شاید فقط عصبی می‌شم که می‌بینم تو کار نمی‌کنی. به خاطر خودم نمی‌گم، خودت میدونی. نگرانی من تویی. من اون قدر دارم که تا وقتی بمیرم، کم نیارم.”»

 

در داستان انتخاب جا نیز وجهی دیگر از زندگی هندی‌آمریکایی‌ها به تصویر درمی‌آید؛ وقتی آمیت و مگان برای مراسم ازدواج دوستشان، پم به مدرسه شبانه‌روزی قدیمی‌شان می‌روند. همین رجوع به مکانی قدیمی، باعث می‌شود ناگفته‌هایی از زندگی آن‌ها برملا شود و چقدر که لاهیری از افشای این رازهای مگو بین زوج‌ها خوشش می‌آید؛ درست مثل یکی از داستان‌های مترجم دردها.

انگار زن و شوهرها رازهایشان را با خود حمل می‌کنند تا اینکه بالاخره زمانش فرارسد و این بارهای سنگین را بر زمین بگذارند و خودشان را سبک کنند حتی اگر به قیمت تمام‌شدن رابطه‌شان باشد؛ هرچند که درنهایت این اتفاق نمی‌افتد و یک رابطه‌ی قایمکی و پنهان از جمع، می‌تواند سر و ته همه چیز را هم بیاورد.

داستان خوبی محض نیز به زندگی همان فرزندان هندی‌های آمریکایی می‌پردازد. سودا و راهول خواهر و برادر هستند. تم اصلی داستان اعتیاد است. سودا خودش را در اعتیاد برادرش مقصر می‌داند . از طرف دیگر از راهول می‌خواهد و انتظار دارد که پاک بماند و هیچوقت به سمت اعتیادش برنگردد. انتظاری که معلوم نیست تا چه حد می‌تواند از سوی راهول محقق شود.

داستان به کسی مربوط نیست هم یک داستان عاشقانه است. حضور آمریکایی‌ها را می‌توان در این داستان بیشتر از داستان‌های دیگر حس کرد. این نقطه‌ضعفی است که می‌توان در داستان‌های خاک غریب جست: لاهیری تخم داستان‌هایش را در زمین آمریکا می‌کارد اما کمتر از آن‌ها و ارتباطات و نوع رفتارهای آن‌ها سخن می‌گوید.

اگر هم حضوری وجود دارد، منطبق با دنیای واقعی نیست. در حقیقت اگر در ادبیات مهاجرت، سخن از رنج و غم غربت باشد و حرف از دلتنگی برای وطن، یک پای بحث نیز به رفتارهای تبعیض‌آمیز کشورهای مقصد برمی‌گردد که زمینه‌ساز این میزان غربت و فاصله و تفاوت می‌شوند.

 

بخش دوم کتاب، داستان زندگی هما و کاشیک است.  نخستین بار هما و کاشیک یکدیگر را پس از بازگشت والدین کاشیک از هندوستان ملاقات می‌کنند. خانواده هما تصمیم می‌گیرند خانواده کاشیک را تا زمانی که جایی مناسب برای زندگی‌‌کردن پیدا کنند در خانه خود اسکان دهند. اتاق پیشین هما تبدیل می‌شود به اتاق کاشیک و هما به اتاق والدینش منتقل می‌شود. اما اتفاقی رخ داده و رخ خواهد داد که هما و خانواده‌اش از آن بی‌خبرند.

داستان اول از زاویه دید هما روایت می‌شود، داستان دوم سه سال بعد از زبان کاشیک روایت می‌شود و سومین داستان نیز از نگاه راوی سوم شخص و سپس از زبان هر دو روایت می‌شود. داستان عاشقانه است اما بیشتر از آنکه به عشق این دو بپردازد، حول اتفاقاتی که بر آن‌ها و خانواده‌اش گذشته، می‌چرخد. نکته‌ای که درباره این سه داستان و همچنین داستان خاک غریب وجود دارد، پایان غم‌انگیز آن‌هاست.

نکته‌ی جالبی که وجود دارد این است که در قسمتی از این داستان نام ایران نیز برده می‌شود: «پرسیدی: “چرا آدم‌ها به صندوق پستی‌شون روبان زرد بسته‌اند؟” “به‌خاطر گروگان‌های ایران.” تو گفتی:”شرط می‌بندم آمریکایی‌ها تا قبلش اسم ایران به گوششون هم نخورده بود.”»

نقدی که بر داستان‌های کتاب خاک غریب وارد است، این است که اغلب شخصیت‌های داستان‌های جومپا، هندی‌های موفق، ثروتمند، دانشگاهی و مرفه آمریکایی هستند. آن‌ها دغدغه معاش ندارند و برای رسیدن به مدارج بالاتر تلاش می‌کنند.

زندگی خود لاهیری هم بر همین اساس بوده و شاید همین باعث شده او بیشتر، داستان زندگی افرادی شبیه به خودش را به تصویر بکشد. اما همین مسئله موجب شده جای خالی مهاجران فقیر و ساده هندی در داستان‌ها خالی باشد. به همین ترتیب در این کتاب، نژادپرستی و حتی نخبه‌گرایی آمریکایی‌ها و فشاری که بر جامعه‌ی مهاجر وارد می‌کنند تا خودشان را اثبات کنند، به نقد درنیاید.

 

مسئله بعدی، زن‌محوربودن داستان است. اغلب داستان‌های کتاب راویِ زن دارند و همین نگاه بر کلیت کتاب سایه ‌افکنده است. لاهیری به‌زیبایی جزئیات مربوط به زنان را تصویرسازی می‌کند. به همان دلیل که زن‌محوربودن داستان‌ها ممکن است دلیلی بر جذابیت و تمایز آن‌ها باشد، می‌تواند دلیلی هم باشد بر تاکید و اصرار بیش از اندازه نویسنده بر نشان‌دادن زندگی زنان.

درنهایت، نویسنده‌ی خاک غریب داستان نسلی را می‌نویسد که از خاک خودشان کنده شده‌اند اما در خاک جدید هم نتوانسته‌اند ریشه بگیرند. کاشیک در انتهای کتاب می‌گوید: «”اینجا زندگی کرده‌ن [آمریکایی‌ها] همه‌شون. همۀ عمرشون. همین‌جام می‌میرن.” هما گفت: “من بهشون حسودیم می‌شه.” “جدی؟” “من هیچ وقت این جوری مال هیچ جا نبوده‌م.؟”»

آدم‌هایی که هیچ‌وقت مال هیچ‌کجا نبودند

  این مقاله را ۴ نفر پسندیده اند

اشتراک گذاری این مقاله در فیسبوک اشتراک گذاری این مقاله در توئیتر اشتراک گذاری این مقاله در تلگرام اشتراک گذاری این مقاله در واتس اپ اشتراک گذاری این مقاله در لینکدین اشتراک گذاری این مقاله در لینکدین

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *